اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش
چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش
ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق
حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش
چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم
فراغتی ست مرا از بهشت و گلزارش
که جستجوی نمود و بکام دل نرسید
بجو سعادت آن تا شوی طلبکارش
تو پر و بال چو پروانه پیش شمع بسوز
که شد پدید جهان از فروغ انوارش
ز وصل یار گرامی اثر نمی یابد
دلی که آتش سودا نسوخت آثارش
ز من برید دل خسته و بعشق آویخت
ز دست عشق ندانم که چون شود کارش
حسین میل نکردی بروضه رضوان
اگر بروضه نبودی امید دلدارش