گنجور

 
حسین خوارزمی

بر آستان خرابات عشق مستانند

که نقد هر دو جهان را بهیچ نستانند

براق همت عالی بتازیانه شوق

در آن فضا که بجز دوست نیست میرانند

ز هر چه هست بکلی دو دیده بردوزند

ولی ز روی دلارام خویش نتوانند

نظر حرام شناسند جز بروی حبیب

بغیر دوست خود اندر جهان نمیدانند

گدای کوی نیازند و خاک راه ولیک

فراز مسند اقلیم عشق سلطانند

شهان بی حشم و مفلسان محتشمند

از این طوایف رسمی بکس نمیمانند

فتاده بی سر و پایند بر در دلدار

ولی بگاه روش سروران میدانند

چو لاله گرچه بسی داغ بر جگر دارند

ز شوق چون گل سوری همیشه خندانند

برای آنکه ز غیرت بغیر دل ندهند

بر آستانه دل چون حسین دربانند

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

بزیر قبهٔ تقدیس مست مستانند

که هر چه هست همه صورت خدا دانند

مسعود سعد سلمان

چو سوده دوده به روی هوا برافشانند

فروغ آتش روشن ز دود بنشانند

سپهر گردان بس چشم ها گشاید باز

که چشم های جهان را همه بخسبانند

از آن سبیکه زر کافتاب گویندش

[...]

سعدی

چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش

که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند

چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش

بدی کنند به جای تو هر چه بتوانند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مجاوران صوامع مگر نمی دانند

که ساکنان خرابات عشق مردانند

قلم به حرف خطا می کشند در قومی

که بر جریده محصول حاصل ایشانند

بهشت و دوزخ ایشان حضور و غیبت اوست

[...]

اوحدی

جماعتی که مرا توبه کار می‌خوانند

ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند

به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته

به پند عقلم ازین کار منع نتوانند

ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه