گنجور

 
حسین خوارزمی

عاشقان چون با خیال یار خود پرداختند

خلوت دل را ز غیر دوست خالی ساختند

هر دم از نور تجلی چهره ها افروختند

در سعادت بر سر عالم علم افراختند

تا ز اکسیر سعادت مس خود را زر کنند

نقد دل در بوته سودای او بگداختند

از جمال دوست ناگه عید اکبر یافته

تیغ قربان بر سر نفس بهیمی آختند

حال این آشفتگان درد را از ما بپرس

کاندرین گوشه بذکر دوست چون پرداختند

گه چو عود از آتش هجر عزیزان سوختند

گه چو نی با شکر لبهای جانان ساختند

منزل ادنای ایشان قاب قوسین آمده

اسب همت را چو در میدان وحدت تاختند

چون دل پردرد ایشان تختگاه عشق شد

رخت غیر از گوشه خاطر برون انداختند

نقد جان اندر قمارستان وحدت ای حسین

با حریف نرد درد عاشقی درباختند