از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن
دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
شیرینتر از آن لب به جهان گلشکری نیست
تا چشم خوش شوخ توام در نظر آمد
از چشم تو مقصود مرا جز نظری نیست
ای بیسببی رفته به خشم از من مسکین
باز آی که در تن ز حیاتم اثری نیست
گویند رفیقان که برو یار دگر گیر
مشکل همه این است که چون او دگری نیست
خون شد جگر خسته همام از غم عشقت
و اکنون به غذا خوردن او جز جگری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از درد و رنج عشق میگوید. او احساس میکند که نالههایش در شب، بیصدا و بینتیجه هستند و هیچکس مانند او دل سوختهای در عشق ندارد. او به دنبال مداوا برای دل شکستهاش است و به لبهای شیرین معشوقش اشاره میکند که در دنیا مانند آن وجود ندارد. شاعر، با یادآوری نگاه معشوقش، میگوید که جز یک نگاه از او چیزی نمیخواهد. او به تنهایی و بیخبری معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که بازگردد، زیرا در وجودش هیچ نشانهای از حیات نیست. دوستانش او را تشویق میکنند که یاری دیگر بیابد، اما او میگوید که هیچکس شبیه محبوبش نیست. در نهایت، شاعر به شدت از غم عشق رنج میبرد و حال او به گونهای است که دیگر توان غذا خوردن را ندارد.
هوش مصنوعی: از درد و سوز دل من خبری نیست، چون این نالهها و فریادهای شبانهام هیچ امیدی به صبح و پایان ندارد.
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که بسیاری هستند که به تو عشق میورزند، اما هیچ کس مانند من، که دلی سوخته از عشق تو دارد، نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر درمان دل خسته و رنجیدهام، هیچ چیزی در دنیا شیرینتر از آن لبخند نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه زیبای تو در چشم من جلوهگر میشود، تنها چیزی که از تو میخواهم یک نگاه است.
هوش مصنوعی: ای کسی که بدون دلیل از من بیچاره ناراحت شدهای، برگرد که در وجود من از زندگی هیچ نشانی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: دوستان میگویند که به دنبال کسی دیگر برو، اما مشکل اینجاست که هیچ کس مثل او نیست.
هوش مصنوعی: دل خسته همام از غم عشق تو به شدت از درد و اندوه میجوشد و حالا چیزی که برای او باقی مانده، صرفاً حس دردی عمیق است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
[...]
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت
بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند
[...]
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
[...]
گر یار مرا با من مسکین نظری نیست
ما را گله از بخت خود است از دگری نیست
اندیشه ز سر نیست که شد در سر کارش
اندیشه از آن است که با ماش سری نیست
دی بر اثر او رمقی داشتم از جان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.