حسنت چو اشتیاق دلم بینهایت است
وز عاشقان فراغت یارم به غایت است
با چشم مست و زلف پریشان نهادِ او
همرنگ میشویم چه جای کنایت است
عارف ز حال گوید و عالم ز دیگران
ما و حدیث عشق تو کانها حکایت است
چشم تو راست کرد به دل تیر غمزه را
شادم که التفات دلیل عنایت است
دل از میان ظلمت مویت نگاه کرد
روی تو دید گفت امید هدایت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسنی که هست روی تو را بینهایت است
خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
افسانههای خسرو و شیرین ز حد گذشت
ما و حدیث روی تو کانها حکایت است
من فارغم ز مصر که در دولت لبت
[...]
پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است
شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است
ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار
کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است
غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی
[...]
از آه، حسن را خطر بی نهایت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است
بیدار از نسیم قیامت نمی شود
در هر دلی که ناله نی بی سرایت است
ذرات را به وجد درآورد آفتاب
[...]
گم کرده را تیه ضلال از هدایت است
هر دل که بی محبت شاه ولایت است
شاها تویی که از پی تنسیق عالمت
سر رشتهٔ نظام به دست کفایت است
هر دشمنی که تهمت جرأت به خویش بست
[...]
هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.