از آه، حسن را خطر بی نهایت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است
بیدار از نسیم قیامت نمی شود
در هر دلی که ناله نی بی سرایت است
ذرات را به وجد درآورد آفتاب
یک زنده دل تمام جهان را کفایت است
تشویش دل تمام ز طول امل بود
هر فتنه ای که هست دین زیر رایت است
افسردگی است سنگ ره رهروان عشق
گرمی درین طریق، چراغ هدایت است
غلطان شود گهر چو صدف دلپذیر نیست
از تنگنای چرخ چه جای شکایت است؟
صائب ز خصم سفله شکایت ز عقل نیست
ورنه ز چرخ شکوه من بی نهایت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به خطرات و مشکلاتی که حسن (که میتواند نمادی از زیبایی و عشق باشد) را تهدید میکند، اشاره دارد. او به اهمیت حمایت از حسن و اثر نسیم قیامت بر دلها اشاره میکند. همچنین، میگوید که آفتاب میتواند همه را به وجد آورد و امید و زندگی را در دلها زنده کند. همچنین، دلشوره انسانها به علت آرزوهای طولانی است و هر فتنهای که پیش آید، در راستای ایمان و دین است. شاعر افسردگی را در مسیر عشق میداند و آن را سنگی بر سر راه راهروان میبیند. او بیان میکند که در برابر سختیهای زندگی نباید شکایت کرد و بر همچنین از بیعدالتی و ناملایمات زمانه نباید دلگیر شد.
هوش مصنوعی: از ناله و افسوس، حسن (زیبایی) در خطر جدی قرار دارد، زیرا زیبایی تو مانند چراغی است که از حمایت و محافظت بهرهمند است.
هوش مصنوعی: هر دلی که در آن صدای ناله نی وجود نداشته باشد، از نسیم قیامت بیدار نخواهد شد.
هوش مصنوعی: آفتاب با تابش خود ذرات را شاداب و زنده میکند و این شادی و روشنی برای کل جهان کافی است.
هوش مصنوعی: نگرانی دل ناشی از آرزوهای طولانی است و هر مشکلی که پیش میآید، دین در سایه حمایت خداوند قرار دارد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، ناامیدی و غم برای همراهان وجود دارد، اما گرمای عشق همچون چراغی راه را برای آنان روشن میسازد.
هوش مصنوعی: اگر مروارید در صدف دچارهی لغزش و آسیب شود، دیگر زیبا و دلپذیر نخواهد بود. پس از مشکلات و تنگناهای زندگی نباید شکایت کرد.
هوش مصنوعی: شکایت از دشمن پست و بیارزش، انتقاد از عقل نیست، چون اگر بخواهم از چرخِ تقدیر گلایه کنم، این شکایت بیپایان خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسنت چو اشتیاق دلم بینهایت است
وز عاشقان فراغت یارم به غایت است
با چشم مست و زلف پریشان نهادِ او
همرنگ میشویم چه جای کنایت است
عارف ز حال گوید و عالم ز دیگران
[...]
پیشِ رخِ تو قصّهٔ یوسف حکایت است
شاهی که شد گدایِ تو صاحب ولایت است
ای تا جور شکسته دلان را عزیز دار
کز پادشه مرادِ رعیّت رعایت است
غم نیست گر ز بخت نیابد کفایتی
[...]
گم کرده را تیه ضلال از هدایت است
هر دل که بی محبت شاه ولایت است
شاها تویی که از پی تنسیق عالمت
سر رشتهٔ نظام به دست کفایت است
هر دشمنی که تهمت جرأت به خویش بست
[...]
هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.