کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی
کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی
چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل
خوش بود گر نفسی با دل من پردازی
همچو نایم به دم و ناله بسی داشتهاند
چه بود نیز چو چنگم نفسی بنوازی
گر شود جمله جهان خصم مپندار که دست
دارم از دامنت ای دوست به بازی بازی
ذرهای کم نکنم در هوست هیچ عیار
گر صدم بار چو زر در غم خود بگدازی
نازنینی و شد اندر سر ناز تو همام
شد حقیقت که بدان روی نکو مینازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند روز است که شطرنج عجب میبازی
دانه بوالعجب و دام عجب میسازی
کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی
صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
[...]
گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی
چاره ای ساز که بر من نظر اندازی
آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت
[...]
ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
بوسه ای چند بخواهم ز لبت
چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی
تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد
[...]
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی
بر تو چون آب من ای سرو روان میباشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
[...]
وقت آنست که بر ما نظری اندازی
بیش از اینم به سر بوته ی غم نگدازی
تو چو خورشید جهانی و منم ذرّه صفت
چه شود گر نظر مهر به ما اندازی
تو کریمی و رحیمی و من از خاکم و خشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.