چند روز است که شطرنج عجب میبازی
دانه بوالعجب و دام عجب میسازی
کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی
صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی
بدگمان باشد عاشق تو از اینها دوری
همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی
همچو نایم ز لبت میچشم و مینالم
کم زنم تا نکند کس طمع انبازی
نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت
برسد سوی دماغ و بکند غمازی
تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است
از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی
نه هر آواز گواه است خبر میآرد
این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی
ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا
نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی
کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی
چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل
[...]
گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی
چاره ای ساز که بر من نظر اندازی
آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت
[...]
ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
بوسه ای چند بخواهم ز لبت
چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی
تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد
[...]
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی
بر تو چون آب من ای سرو روان میباشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
[...]
وقت آنست که بر ما نظری اندازی
بیش از اینم به سر بوته ی غم نگدازی
تو چو خورشید جهانی و منم ذرّه صفت
چه شود گر نظر مهر به ما اندازی
تو کریمی و رحیمی و من از خاکم و خشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.