ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
بوسه ای چند بخواهم ز لبت
چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی
تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد
اشک با خون دل بنده کند انبازی
خود کشی عاشق و بر طره مشکین بندی
خود دلم دزدی و اندر سر زلف اندازی
از رخت بنده چه بریست به جز دلسوزی؟
بلبل از لاله چه آموخت جز آتش بازی؟
چشم تو با همه بد می کند، الا با تو
زانکه با غمزه بدساز نکو می سازی
من ز اندوه چو خسرو به تو پرداخته ام
تو پی آنکه به من هیچ نمی پردازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و احساسات عمیق عاشق نسبت به معشوق است. شاعر به زیبایی معشوق میبالد و از او میخواهد که به جای ناز کردن به زیباییاش، به او توجه کند. او از معشوق میخواهد که چند بوسه به او بدهد و بیان میکند که درد و رنجی که در دلش دارد، ناشی از وفاداریاش به اوست. در این شعر، شاعر به خودکشی عاشقانه و دلبستگی به زلف معشوق اشاره دارد و میگوید تنها چیزی که از او برایش باقی مانده، دلسوزی است. او همچنین به غم و اندوه خود و عدم توجه معشوق به او میپردازد و در نهایت احساس ناامیدی و بیتوجهی معشوق را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای کسی که امروز به زیبایی او افتخار میکنی، بهتر است به جای این کار، به ماه خوشامد بگویی و دلربایی کنی.
هوش مصنوعی: میخواهم چند بوسه از لبت بگیرم، اما اگر چشمانت به من خیانت نکند و رازها را فاش نکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دلم بذر وفا جوانه بزند، اشکهایم با خون دل من درگیر خواهند بود.
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر زیبایی و جذابیت معشوق به خودکشی فکر میکند، در حالی که دل من را دزدیده و در فریبندگی موهایش بازی میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که بندگی و وابستگی به معشوق تنها احساس دلسوزی و عشق را به همراه دارد. همچنین، بلبل که معشوق لاله است، تنها شعلههای عشق و آتش سوزان را از آن گل فراگرفته و چیز دیگری یاد نگرفته است. به طور کلی، این شعر اشاره به درد و رنج عشق و اثرات آتشین آن دارد.
هوش مصنوعی: چشمت به همه بدی میکند، جز به خودت، زیرا با ناز و عشوهی خود بدی را به زیبایی تبدیل میکنی.
هوش مصنوعی: من از غم و اندوهی که دارم مانند خسرو به تو روی آوردهام، ولی تو هیچ توجهی به من و احساساتم نمیکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند روز است که شطرنج عجب میبازی
دانه بوالعجب و دام عجب میسازی
کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی
صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
[...]
کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی
کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی
چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل
[...]
گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
از سر پای اگرت هیچ بود دست رسی
چاره ای ساز که بر من نظر اندازی
آرزومندم و زین بیش ندارم طاقت
[...]
رفتی از دست من ای یار و نه آن شهبازی
که بدست آورمت، باز به بازی بازی
بر تو چون آب من ای سرو روان میباشم
چه شود سایه اگر بر سر من اندازی
همه آنی همه حسنی همه لطفی همه ناز
[...]
وقت آنست که بر ما نظری اندازی
بیش از اینم به سر بوته ی غم نگدازی
تو چو خورشید جهانی و منم ذرّه صفت
چه شود گر نظر مهر به ما اندازی
تو کریمی و رحیمی و من از خاکم و خشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.