گنجور

 
همام تبریزی

غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن

آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن

قامت سرو خرامان است یا بالای تو

نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن

این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا

از گریبان تا به دامن پاره کردی پیرهن

با صفای عارضت هرگز ندارد نسبتی

قطرهٔ شبنم سحرگه بر سر برگ سمن

آب روی خود نگه دار از نظرها زینهار

هم به چشم خویشتن بین آب روی خویشتن

با ختن میلی نداریم و ز مشکش فارغیم

عشق با چین سر زلف تو باید باختن

نیست زلفت را سر مویی به جانم التفات

ای هزاران جان سر زلف تو را در هر شکن

گرچه نور چشم مایی شمع چون خوانم تو را

هم ادب نبود که گویم آفتاب انجمن

روی تو شمعی‌ست کز انوار قدس افروختند

چشمهٔ خورشید باید شمع رویت را لگن

تا خیال قامتت بر چشمه چشم همام

سایه‌ای افکند فارغ شد ز سرو و نارون

 
 
 
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه