گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
همام تبریزی

این منم در صحبت جانان که جان می‌پرورم

گر به خوابش دیدمی هرگز نگشتی باورم

دیده می‌مالم که نقش دوست است این یا خیال

صورتش تا بیش می‌بینم در او حیران‌ترم

سال‌ها خون خورده‌ام در انتظار وعده‌ای

تا از آب زندگانی شد لبالب ساغرم

با چنین رو و لبی گو شمع و شیرینی مباش

با نسیم زلف او فارغ ز مشک و عنبرم

غیرتم آید که گیرد در کنارش چون منی

ور نه امشب تا به وقت صبح بودی در برم

حیف باشد بعد از این کردن نظر بر روی‌ها

دیدۀ خود را بدوزم تا به جایی ننگرم

در بهشتم گر خطاب آید که مقصودی بخواه

غیر او اندیشه‌ای دیگر نباشد در سرم

ناله و بیداری شب‌های ما ضایع نشد

ناگهان دولت به پای خود درآمد از درم

چون شبی در خدمت یاران به روز آورده‌ام

من نه آن شخصم که بودم خود همامی دیگرم