نبود خلاص ما را ز دو چشم شوخ شنگش
که چو در کرشمه آید گذرد ز جان خدنگش
هوس شکار دارد منم از جهان و جانی
وگرم هزار باشد نبرم یکی ز چنگش
همه را خیال بودی که مگر دهن ندارد
سخنش اگر ندادی خبر از دهان تنگش
شدم آن چنان ز مستی که به دوش میبرندم
نچشیده نیم جرعه ز شراب لعل رنگش
قدمی به دیدن ما ننهد مگر به سالی
به مبارکی چو آید نبود دمی درنگش
سر ما و آستانش که کم از سگی نباشم
که چو بر دری نشیند نزند کسی به سنگش
به همام التفاتی نکند ز کبر باری
سر صلح چون ندارد هوسی بدی به جنگش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به شدت تحت تأثیر زیبایی و جذابیت چشمان یک معشوقه قرار دارد. او از دلبستگی شدیدش به این معشوقه و دشواریهایی که برای دستیابی به او دارد، صحبت میکند. در این مسیر، شاعر خود را مانند صیدی میبیند که در جستجوی شکار است، اما هر چه بیشتر تلاش میکند، کمتر موفق میشود. او به احساسات خود عمیقاً غرق شده و حتی در حالتی از مستی است که هیچ چیز جز معشوقهاش برایش اهمیت ندارد. در عین حال، اشارهای به بیتوجهی و کبر معشوقه دارد که به ندرت به او توجه میکند. در نهایت، شاعر ناتوانی و ذلت خود را در مقابل محبوبش احساس میکند و ابراز میدارد که اگر کسی به او نزدیک شود، ممکن است مورد توجه قرار نگیرد.
هوش مصنوعی: ما از نگاههای بازیگوش و دوستداشتنی او رهایی نداریم؛ زیرا وقتی او با ناز و کرشمه به ما نگاه میکند، انگار تیر عشقش به قلب ما میزند و ما را اسیر میکند.
هوش مصنوعی: من از دنیا و جانم به شدت میل به شکار دارم و حتی اگر هزار فرصت هم پیش بیاید، یکی از آنها را از دست نخواهم داد.
هوش مصنوعی: همه فکر میکردند که او زبان ندارد، اما اگر خبری از مشکلاتش میدادی، متوجه میشدی که او هم مسائل خود را دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر مستی شدید به حالتی رسیدهام که مرا به دوش میکشند، در حالی که حتی یک قطره از شراب قرمز رنگش ننوشیدهام.
هوش مصنوعی: کسی به دیدار ما نمیآید مگر اینکه خوشیمنی داشته باشد و هرگز در این دیدار تأخیری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: حاضرم جانم را فدای درگاهش کنم و برای او مانند سگی وفادار باشم، که هرگز کسی جرأت نمیکند به او آسیبی برساند.
هوش مصنوعی: همام به خاطر کبر و خودبزرگبینیاش به صلح توجهی ندارد، زیرا هیچ تمایلی به جنگ ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش
بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش
اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی
[...]
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش
سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم
به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش
سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن
[...]
بر کس نمانده سنگم زد و چشم شوخ و شنگش
سخنم گران به طبعش خردم سبک به سنگش
نظرم درو معطل خبرم درو مأول
نه تصورش به شکلش نه حکایتش به رنگش
به کرشمه های ابرو خبرم دهد وگرنه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.