گنجور

 
هلالی جغتایی

بنام ایزد، میان مردمان آن تندخو با ما

چه خوش باشد که ما در گوشه ای باشیم و او با ما

ز بد خویی بما جنگ و باغیار آشتی دارد

چه دارد؟ یارب! این بیگانه خوی جنگجو با ما؟

کنون خود از نکورویی چه با ما میکند هر دم؟

چه گویم تا چه خواهد کرد زان خوی نکو با ما؟

بکویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل

ز کویت می رویم اینک، هزاران آرزو با ما

اگر پهلوی ما از طعنه اغیار ننشینی

چنین جایی نشین، باری، که باشی روبرو با ما

رقیبا، گفتگوی عشق را همدرد می باید

خدا را! چون تو بی دردی مکن این گفتگو با ما

هلالی، در ره عشقست از هر سو غم دیگر

عجب راهی که غم رو کرده است از چار سو با ما!