لعل لب او تا به لب جام رسیده
جان بر لبم از رشک به ناکام رسیده
خجلت به گلاب ار دهد اشکش عجبی نیست
چشمی که به آن عارض گلفام رسیده
حیرت کند از قطره آبی که گهر راست
هر کس به غلط بخشی ایام، رسیده
زد چاک ز باد سحری جامه جان را
از غنچه بپرسید، چه پیغام رسیده؟
آتش نَفَسان شمعِ نهانخانهٔ خاکند
نوبت به من تیره سرانجام رسیده
گر شیوه پرواز ندانم عجبی نیست
بال و پر من درشکن دام رسیده
هر راهروی می رسد انجام به منزل
دل بس که تپیده ست به آرام رسیده
کو صبح نشاطی که دمی شاد برآرم؟
چون شمع سحر روز مرا شام رسیده
مانده ست نشانی که ز من رنگ پریده ست
خورشید حیاتم به لب بام رسیده
جز سوختنم شمع صفت کار دگر نیست
شادم که مرا کار به انجام رسیده
چیزی که به یادش نرسد دوری خویش است
هر کس به وصال تو دلارام رسیده
پیداست حزین از سخنت گرمی شوقی
جوشیده بسی تا که می خام رسیده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.