گنجور

 
حزین لاهیجی

سحر آمد ندا ز میخانه

کای خرابات گرد دیوانه

کنج مسجد گرفته ای تا کی؟

چه زیان داشت طور رندانه؟

سبحه در کف نشسته ای تا چند

خیز و پیمان نما به پیمانه

زین ندا جستم آنچنان از جا

که ز آتش چنان جهد دانه

چون نهادم درون میکده پا

سرم آمد به چرخ، مستانه

نگه گرم آشنا رویان

کرد ما را ز خویش بیگانه

دل و دین را زدند مغبچگان

دو سه ساغر زدیم رندانه

همه بر گرد یکدگر گشتیم

شمع جان را شدیم پروانه

در و دیوار جمله مست و خراب

همه از جلوه های جانانه

از صراحی گرفته تا خم می

همه در های و هوی مستانه

بود چون نخل طور شب همه شب

در انا الله شمع کاشانه

حرم کعبه را ز یاد نبرد

طوف بیت الحرام بتخانه

باده ها جمله صاف مشربها

شیشه ها جملگی پریخانه

در سراپردهٔ وجود حزین

همه عشق است، باقی افسانه