گنجور

 
حزین لاهیجی

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها

چون لاله، شهیدان به سمن‌زار کفن‌ها

از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست

تا شد صدف گوهر نام تو، دهن‌ها

خون در جگر نافهٔ دل چون نشود خشک؟

در هر شکن زلف تو افتاده ختن‌ها

با چاشنی لذت زندان غمت رفت

از خاطر یوسف صفتان، یاد وطن‌ها

نگذاشت به جا آتش عشق تو سپندی

من مانده‌ام از سوخته‌جان‌ها تن تنها

دارد لب خاموش، هم‌آغوشی معنی

بر چهرهٔ اندیشه نقاب است سخن‌ها

در خاک، حزین یاد عقیق لب او برد

گرد سر این خاک شود، خون یمن‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode