آیینه شود دود چراغ نفس ما
خورشید بود سایه خار هوس ما
آن مشت غباریم که در راه محبت
شد ریگ روان قافله بی جرس ما
کوگریه شوقی که دهد رخت به سیلاب
تا منت آتش نکشد خار و خس ما
آن مرغ اسیریم که از گرمی صیاد
مژگان سمندر شده چاک قفس ما
در کلبه تاریک اسیر است شب و روز
با یاد تو آیینه دل همنفس ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات و حالات عاشقانه میپردازد. شاعر از آینه شدن دود چراغ به عنوان نمادی از نفس و وجود خود یاد میکند. خورشید به عنوان نشانهای از آرزوها و خواستهها در مقابل هوسها قرار میگیرد. شاعر خود را به مشت غباری تشبیه میکند که در مسیر عشق، در میان قافلهای بیصدا پیش میرود. او با اشاره به اشتیاق و حرارت عشق، از غم و دردهای ناشی از دوری سخن میگوید و از مرغی که در قفس اسیر است یاد میکند که به دلیل عشق، زخمهایی دارد. در نهایت، شاعر به تاریکی و سختیهای زندگی در کنار یاد معشوق خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: آیینهای که دود چراغ وجود ما را منعکس میکند، نشاندهندهی این است که خورشید واقعی در زندگی ما، تحت تأثیر آرزوها و خواستههای بیپایه ما قرار دارد.
هوش مصنوعی: ما مانند ذراتی از غبار هستیم که در مسیر عشق پراکنده شدهایم و به مانند شن روان در حرکت قافلهای بیصدا و ندا در میآییم.
هوش مصنوعی: گریهای از سر شوق که مانند سیلاب جریان داشته باشد، تا نگذارد زحمات ما تحت تأثیر آتش قرار گیرد و آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: ما مانند پرندهای هستیم که به خاطر گرمای چشمهای شکارچی، در قفس خود با خستگی و ناامیدی زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: در کلبهای تاریک، روز و شب در اسیری به سر میبرم و تنها با یاد تو، دلنگرانم همسفر من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای مهر تو از صبح ازل هم نفس ما
کوتاه ز دامان تو دست هوس ما
ما قافله کعبه عشقیم که رفته ست
سرتاسر آفاق صدای جرس ما
آن بلبل مستیم که دور از گل رویت
[...]
بی برگی ما برگ نشاط است چمن را
شیرازه گلزار بود خار و خس ما
از خامی ما عشق به زنهار درآمد
خون شد دل باغ از ثمر دیررس ما
صائب نفس سوختگان حوصله سوزست
[...]
ناید به دراز سینه ز تنگی نفس ما
ای ناله بیا دود برآر از قفس ما
امیدِ که سر در پی این قافله دارد؟
کز ناله خراشیده گلوی جرس ما
بگذشت چو برق از سر ما تیغ تو ای وای
[...]
دل میرود و نیست کسی دادرس ما
از قافله دور است خروش جرس ما
هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم
پرواز به منظر نرسد از قفس ما
بر هیچکس افسانهٔ امید نخواندیم
[...]
گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما
چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم
گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما
کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.