گنجور

 
حزین لاهیجی

ز خط گلعذاران است سودایی دماغ من

نمک پرورده ی شور بهاران است داغ من

دمی در گلشنم، ضبط زبان خود کن ای بلبل

که نازکتر بود از پرده های گل دماغ من

کند سر دو عالم را، ز مستی نقل محفلها

کنی در ساغر جمشید اگر دُردِ ایاغ من

من بی حاصل از بس دورگرد مقصد خویشم

نفس در سینه ی برق است سوزان، در سراغ من

چو شمع از جان گدازی می کنم محفل فروزیها

حزین تا من نمی سوزم، نمی سوزد چراغ من