ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را
سر ژولیدهام برد از میان، صاحب کلاهی را
به دنیا از فلک سایی، سرم هرگز فرو ناید
گدایی می شمارد همّت من، پادشاهی را
به زیر تیغ او چشم از رخش پوشیده می دارم
که ترسم حیرت از یادم برد، عاجز نگاهی را
حبابش می شود از شوخ چشمی، چهره با داغم
اگر در بحر شوید، دامن بختم، سیاهی را
حزین ، از مهر نبود ذرّه ام را پرتو منّت
ز فیض عشق دارم کیمیای رنگ کاهی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و عشق عمیق گوینده است. او از شدت عشق خود به یک شخص، احساس قدرت و مقام را تجربه میکند و خود را با یک شاه مقایسه میکند. در عین حال، او به خاطر زیبایی طرف مقابلش که موجب حیرتش میشود، چشمانش را میبندد تا از حیرت دور بماند. او از عشق کیمیایی میسازد که زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده و به او رنگ و روشنایی میبخشد. در نهایت، شاعر با شعور و عاطفه خود از جدایی و محبت سخن میگوید و به زحمات و غمهای عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از غم عشق مانند خورشید، چتری از چیزهای با ارزش را بر سر موهای نامرتب خود دارم و شخص محترمی که کلاهی دارد، از میان من رفته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا از تماشای آسمان، هرگز خود را کوچک نمیکنم. دیگران تلاش و ارادهام را به حساب مقام و سلطنت میگذارند.
هوش مصنوعی: من چشمانم را از دیدن جمالش میپوشانم چون میترسم که حیرت و زیبایی او باعث شود فراموش کنم که عاجز از نگاه کردن به او هستم.
هوش مصنوعی: اگر چهرهام در دریاها نرمی و زیبایی پیدا کند، به خاطر شیطنت و بازیگوشیاش، حبابی میشود که نشان از عشق و داغی دارد. این حبابی که به وجود میآید، نشان از سرنوشت تلخ و سیاه من خواهد داشت.
هوش مصنوعی: حزین از عشق، وجود من به لطف محبت تو روشن شده است. من به وسیله این عشق، رنگ و زیبایی خود را پیدا کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ آخر ز روی من چه میداری نگاهی را
رسد خورشید بر دیوار و بیند روی کاهی را
بسوزد بر سر آتش چو عنبر زلف مشکینش
اگر در کار مهرویان کنم یک روز آهی را
به بالایت نخواهم کرد هرگز سرو را نسبت
[...]
بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را
برآورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را
معاذالله! اگر می کاست یک جو خرمن حسنش
بباد نیستی می داد هر برگ گیاهی را
چو پا برداشتی، ای نرگس رعنا، بغمازی
[...]
زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را
به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را
گر از روشندلانی، صبر کن بر داغ ناکامی
که آب زندگی هرگز نیندازد سیاهی را
مدان از بی گناهی گردهان عذر نگشایم
[...]
مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را
که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل
ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
شهادت بر جراحتهای دل داد اشک و نشنیدی
[...]
محبت از دل ما شُسته نقش کینهخواهی را
زیارت میکند چون کعبه برق ما سیاهی را
ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن
که گلچین چراغم کرده باد صبحگاهی را
شهان را چشم بر عالم گشودن عیب میباشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.