گنجور

 
حزین لاهیجی

ز داغ عشق چون خورشید، دارم چتر شاهی را

سر ژولیدهام برد از میان، صاحب کلاهی را

به دنیا از فلک سایی، سرم هرگز فرو ناید

گدایی می شمارد همّت من، پادشاهی را

به زیر تیغ او چشم از رخش پوشیده می دارم

که ترسم حیرت از یادم برد، عاجز نگاهی را

حبابش می شود از شوخ چشمی، چهره با داغم

اگر در بحر شوید، دامن بختم، سیاهی را

حزین ، از مهر نبود ذرّه ام را پرتو منّت

ز فیض عشق دارم کیمیای رنگ کاهی را

 
 
 
ناصر بخارایی

دریغ آخر ز روی من چه می‌داری نگاهی را

رسد خورشید بر دیوار و بیند روی کاهی را

بسوزد بر سر آتش چو عنبر زلف مشکینش

اگر در کار مهرویان کنم یک روز آهی را

به بالایت نخواهم کرد هرگز سرو را نسبت

[...]

هلالی جغتایی

بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را

برآورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را

معاذالله! اگر می کاست یک جو خرمن حسنش

بباد نیستی می داد هر برگ گیاهی را

چو پا برداشتی، ای نرگس رعنا، بغمازی

[...]

صائب تبریزی

زر و سیم جهان در پرده دارد عمر کاهی را

به قدر فلس باشد خار زیر پوست ماهی را

گر از روشندلانی، صبر کن بر داغ ناکامی

که آب زندگی هرگز نیندازد سیاهی را

مدان از بی گناهی گردهان عذر نگشایم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
ابوالحسن فراهانی

مخواه از دوستان ای دوست عذر کم‌نگاهی را

که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را

نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل

ز شب هر صبحدم می‌افکند داغ سیاهی را

شهادت بر جراحت‌های دل داد اشک و نشنیدی

[...]

سلیم تهرانی

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را

زیارت می‌کند چون کعبه برق ما سیاهی را

ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن

که گلچین چراغم کرده باد صبحگاهی را

شهان را چشم بر عالم گشودن عیب می‌باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلیم تهرانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه