جلوهٔ ناز تو ای سرو روان ما را بس
دولت وصل تو از هر دو جهان ما را بس
در اسیری شکن زلف تو ما را دلدار
درغریبی غم تو، مونس جان ما را بس
هوس بوسه ز لعل لب او بی شرمی ست
گل پیغامی از آن غنچه دهان ما را بس
نه دل سیر چمن، نه سر صحرا داریم
در جهان کنج خرابات مغان ما را بس
روح حافظ بود از کلک تو خشنود حزین
از تو این تازه غزل، ورد زبان ما را بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تحسین زیباییها و جذابیتهای معشوق میپردازد. شاعر به توصیف ناز و دلربایی معشوقهاش، که مانند سروی است، میپردازد و میگوید که وجود او برایش کافی است. او اشاره میکند که در اسارت زلفهای معشوق، دلشاد و غمهایش را به خوبی تحمل میکند و یادآوری میکند که هوس بوسه از لب او نوعی بیشرمی است. شاعر همچنین بیان میکند که نه به زیبایی چمن و نه به سرسبزی صحرا نیاز دارد، بلکه در دنیای خود به کنج خرابات مغان راضی است. در پایان، شاعر ابراز میکند که روحش از شعرهای او خوشنود است و به این نکته اشاره دارد که غزلیاتش به زبان همه جاری شده است.
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی تو کافی است برای ما و تنها خوشبختی ما در دنیا و آخرت، وصال و نزدیکی با توست.
هوش مصنوعی: در حالتی که ما در غربت و دوری از تو گرفتار هستیم، زلفهای تو برای ما مانند شکنجهای است و غم تو، تسکینی برای دل ما به شمار میآید.
هوش مصنوعی: خواسته برای بوسیدن گل لب او نشاندهندهی جرات و بیپروا بودن است و این پیام، از غنچهای که در دهان ماست، کافی است.
هوش مصنوعی: ما نه دل خوشی از باغ و گل داریم و نه در طبیعت آزادیم؛ فقط در گوشهای از میخانههای رندان، زندگی ما را فراهم است.
هوش مصنوعی: روح حافظ از آثار تو خوشحال است و این غزل تازه که با احساسات غمگین سرودهای، بهترین موضوع برای صحبتهای ماست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس
زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس
من و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باد
از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس
قصرِ فردوس به پاداشِ عمل میبخشند
[...]
کوثر و حور ز گلزار جنان ما را بس
باده و مغبچه از دیر مغان ما را بس
طوبی نسیه ترا زاهد خودبین که به نقد
سایه رفعت آن سرو روان ما را بس
عالم از اهل عنان گیرد و از کهنه و نو
[...]
طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس
گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس
هوس بوس نداریم وتمنای کنار
جلوه خشکی ازان سرو روان مارا بس
ماکه باشیم که زخم تو شود قسمت ما؟
[...]
پیر گشتیم ز غم یاد جوان ما را بس
دیدن تیر در آغوش کمان ما را بس
قرص خورشید به عیسی نفسان ارزانی
زیر گردون چو مه نو لب نان ما را بس
کار ما نیست در این باغ چو گل خندیدن
[...]
از حیات ابد آن روح روان ما را بس
ما گذشتیم ز جان، صورت جان ما را بس
با رقیبان اگر اظهار کرم می سازد
گذران است همین لطف نهان ما را بس
ای جوانان به شما فصل بهار ارزانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.