از حیات ابد آن روح روان ما را بس
ما گذشتیم ز جان، صورت جان ما را بس
با رقیبان اگر اظهار کرم می سازد
گذران است همین لطف نهان ما را بس
ای جوانان به شما فصل بهار ارزانی
پیرافشانی هنگام خزان ما را بس
دیده را قسمت دیدار تو هر چند نماند
در ره وصل تو چشم نگران ما را بس
گرچه از ساغر دوران نکشیدیم [میی]
نظر جاذبهٔ پیر مغان ما را بس
طمع گنج نکردیم در این دیر خراب
همچو ماری کف خاکی به دهان ما را بس
به تمنای دم گرم مسیحا نرویم
ای سعیدا نفس سوختگان ما را بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی از روح و معنای عمیق زندگی و عشق سخن میگوید. شاعر به حیات ابدی روح اشاره میکند و از ارزشهای معنوی فراتر از زندگی مادی میگوید. او به جوانان توصیه میکند که از شادیها و زیباییهای زندگی بهرهمند شوند. در عین حال، از محدودیتها و ناکامیهای ارتباط با معشوق نیز سخن میگوید، اما بر این نکته تأکید دارد که حتی نداشتن شراب زندگی، نباید باعث ناامیدی شود. شاعر به طور کلی بر اهمیت ارتباط با روح و معانی عمیق زندگی تأکید میکند و در نهایت، به امید و آرامش درونی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ما از زندگی ابدی روحی که داریم، خیلی فاصله گرفتهایم. ما از جان گذشتهایم و حالا فقط به ظاهر و شکل جان خود بسنده کردهایم.
هوش مصنوعی: اگر با رقبای خود به خوشخویی و بخشندگی رفتار کنیم، این فقط یک گذرا است و همین لطف و محبت نهان ما برای ما کافی است.
هوش مصنوعی: ای جوانان، فصل بهار برای شما در دسترس است، اما برای ما که در فصل پاییز قرار داریم، فقط حسرت و یادآوری باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هرچند که در مسیر وصال تو فرصتی برای دیدارت نداشته باشیم، اما دل و چشمهای ما همیشه به تو دلنگران هستند و از دور تو را مینگرند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از مشروب زندگی بهرهای نبردیم، اما جاذبه و کشش دنیای پخته و تجربهدار ما را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: ما هیچ گاهی به دنبال ثروت و گنجینهای در این مکان ویران نبودهایم؛ مانند ماری که فقط مقداری خاک را در دهان دارد، برای ما همین مقدار هم بس است.
هوش مصنوعی: ما برای خواستن وجود دلپذیر مسیحا به سراغ تو نمیآییم، ای سعید، نفسهای سوختگان را بس کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس
زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس
من و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باد
از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس
قصرِ فردوس به پاداشِ عمل میبخشند
[...]
کوثر و حور ز گلزار جنان ما را بس
باده و مغبچه از دیر مغان ما را بس
طوبی نسیه ترا زاهد خودبین که به نقد
سایه رفعت آن سرو روان ما را بس
عالم از اهل عنان گیرد و از کهنه و نو
[...]
طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس
گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس
هوس بوس نداریم وتمنای کنار
جلوه خشکی ازان سرو روان مارا بس
ماکه باشیم که زخم تو شود قسمت ما؟
[...]
پیر گشتیم ز غم یاد جوان ما را بس
دیدن تیر در آغوش کمان ما را بس
قرص خورشید به عیسی نفسان ارزانی
زیر گردون چو مه نو لب نان ما را بس
کار ما نیست در این باغ چو گل خندیدن
[...]
جلوهٔ ناز تو ای سرو روان ما را بس
دولت وصل تو از هر دو جهان ما را بس
در اسیری شکن زلف تو ما را دلدار
درغریبی غم تو، مونس جان ما را بس
هوس بوسه ز لعل لب او بی شرمی ست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.