حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

جلوهٔ ناز تو ای سرو روان ما را بس

دولت وصل تو از هر دو جهان ما را بس

در اسیری شکن زلف تو ما را دلدار

درغریبی غم تو، مونس جان ما را بس

هوس بوسه ز لعل لب او بی شرمی ست

گل پیغامی از آن غنچه دهان ما را بس

نه دل سیر چمن، نه سر صحرا داریم

در جهان کنج خرابات مغان ما را بس

روح حافظ بود از کلک تو خشنود حزین

از تو این تازه غزل، ورد زبان ما را بس