زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد
کف زنان، جامه دران، رقص کنان برخیزد
پردهٔ دیده حجاب است میان من و دوست
خرّم آن روز که این هم ز میان برخیزد
خوار و پامال تر از سایهٔ افتاده منم
از کنارم اگر آن سرو روان برخیزد
سینه، دل را چه خیال است کند زندانی؟
زین قفس بلبل ما، بال فشان برخیزد
با تو در خلوت دل وصل تو را می خواهم
کز میان کلفت روزان و شبان برخیزد
هر جفایی که کنی راحت جان است ولی
رسم انصاف مبادا ز جهان برخیزد
برکش از دل نفس مولوی روم، حزین
تا ز گلزار سمن، رنج خزان برخیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
همچو سرو این تن من بیدل و جان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان
[...]
چشم مست تو گر از خواب گران برخیزد
سبک از هر طرفی فتنه دوان برخیزد
کر کلاله ز گل چهره براندازی باز
ناله از جان و دل پیر و جوان برخیزد
سر و بالای تو گر سوی چمن میل کند
[...]
منعم از خواب عدم تیره روان برخیزد
هر که شب سیر خورد صبح گران برخیزد
شکر هنگام شکایت به زبان می آرم
سبزه از آتش من جای دخان برخیزد
پرده بردار ز رخسار که چون طوطی مست
[...]
گل به غفلت ز گلستان جهان برخیزد
غنچه از خواب در ایام خزان برخیزد
گر سبک می روم از بزم تو بیرون چه عجب
گرد هر طور که بنشست چنان برخیزد
جسم خاکی ست غباری که میان من و اوست
[...]
تا کیم دود شکایت ز بیان برخیزد
بزن آتش که شنیدن ز میان برخیزد
می رمی از من و خلقی به گمانست ز تو
بی محابا شو و بنشین که گمان برخیزد
گر دهم شرح عتابی که به دلها داری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.