گنجور

 
حزین لاهیجی

به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد

ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد

ز هم چون بگذرد شیرازهٔ دفتر بهاران را

ورق گرداندن برگ خزان هم دیدنی دارد

به کار هستی بی اعتبارش حیرتی دارم

که صبح باد پیما فرصت خندیدنی دارد

دل تفسیدهای دارم ز مخموری، بیا ساقی

به کشت تشنگان، ابر قدح باریدنی دارد

هوا شبنم فشان شد از بهار و خاک تردامن

کنون در پیش پای توبه ها لغزیدنی دارد

کند قمری ز سرو و بلبل از گل قصه پردازی

دهان نغمه سنجان چمن بوسیدنی دارد

حزین افسانه کوته کن گران خوابان غفلت را

سخن چون پرده را نازک کند، سنجیدنی دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode