به عهد بی وفایان، آشتی رنجیدنی دارد
ز بوی گل، دماغم فکر دامن چیدنی دارد
ز هم چون بگذرد شیرازهٔ دفتر بهاران را
ورق گرداندن برگ خزان هم دیدنی دارد
به کار هستی بی اعتبارش حیرتی دارم
که صبح باد پیما فرصت خندیدنی دارد
دل تفسیدهای دارم ز مخموری، بیا ساقی
به کشت تشنگان، ابر قدح باریدنی دارد
هوا شبنم فشان شد از بهار و خاک تردامن
کنون در پیش پای توبه ها لغزیدنی دارد
کند قمری ز سرو و بلبل از گل قصه پردازی
دهان نغمه سنجان چمن بوسیدنی دارد
حزین افسانه کوته کن گران خوابان غفلت را
سخن چون پرده را نازک کند، سنجیدنی دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به ذوق آشتی از دوستان رنجیدنی دارد
بساط دوستداری چیدن و واچیدنی دارد
اگر نتوان بر آن زلف سیه چون شانه پیچیدن
به یاد او دل شبها به خود پیچیدنی دارد
نشویی گر به شبنم گرد راه این غریبان را
[...]
مگر با نقش پایت مژدهٔ جوشیدنی دارد
که همچون مو خط پیشانیام بالیدنی دارد
خیال توست دل را ساغر تکلیف معشوقی
ز پهلوی جمال آیینهام نازیدنی دارد
چه سحر است اینکه دیدم در نیستان از لب نایی
[...]
به چشم عبرت اوضاع جهان گر، دیدنی دارد
به روز خویشتن چون صبح هم خندیدنی دارد
ز نقش نرد نتوان جمع کردن خاطر خود را
چو چیدی مهره را آنقدر هم برچیدنی دارد
توکل گرچه در کار است اما از پی روزی
[...]
دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد
مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد
چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا
که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد
ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.