شبی ز هجر تو ما را به سر نمیآید
که پارهٔ جگر از چشم تر نمیآید
به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد
چهها که در ره عشقت به سر نمیآید
نکوست هرچه کند با من فلکزده دوست
که بد، به دیدهٔ صاحبنظر نمیآید
مگر به رنگ سبو، می به کام ما ریزند
ز دست بستهٔ ما کار بر نمیآید
حزین بیخبر از خود، ز خود خبردار است
تو را که با خودی، از خود خبر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حسرت و دردهای ناشی از جدایی و دوری عاشقانه است. شاعر نشان میدهد که هر شب به خاطر دوری معشوق نمیتواند آرامش داشته باشد و غم و اندوه او را رنج میدهد. او به رنگ موی معشوق اشاره میکند و میگوید که در مسیر عشق چه مصیبتهایی بر او گذشته است. در نهایت، شاعر ابراز میکند که چقدر از وضعیت خود آگاه است، اما حتی وقتی خودش را میشناسد، نمیتواند از عشق و اثرات آن بر زندگیاش فرار کند.
هوش مصنوعی: ما شبهای بسیاری را نمیتوانیم تحمل کنیم که به خاطر دوری تو، قلبمان از درد واندوه میسوزد و اشکهایمان از چشمانمان نمیریزد.
هوش مصنوعی: به خاطر رنگ موی تو، از سرم خار و دردهای بسیاری بیرون آمد. چه اتفاقاتی در عشق تو برایم پیش آمده که هیچ کس نمیتواند حتی تصور کند.
هوش مصنوعی: هرچه دوست با من کند، حتی اگر بد باشد، در نظر کسی که دارای درک و بصیرت است، به زشت نیست.
هوش مصنوعی: آیا به خاطر رنگ سبو، انگار برای ما نوشیدنی میریزند؟ در حالی که از دست بستن ما، هیچ کاری ساخته نیست.
هوش مصنوعی: حزین بدون اینکه از خودش آگاه باشد، به خوبی از خود باخبر است. تو نیز که با خودت در حال زندگی هستی، نمیتوانی از خودت آگاه شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
[...]
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
[...]
زبان به وصف جمال تو برنمیآید
که خوبی تو به تقریر در نمیآید
هزار صورت اگر میکشد مصوّر صُنع
یکی ز شکل تو مطبوعتر نمیآید
چه وصف جلوهٔ گلهای ناشکفته کنم
[...]
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
که پندگوی به دیوانه بر نمیآید
به است پایی کز وی برآید آبلهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.