گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حزین لاهیجی

شبی ز هجر تو ما را به سر نمی‌آید

که پارهٔ جگر از چشم تر نمی‌آید

به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد

چه‌ها که در ره عشقت به سر نمی‌آید

نکوست هرچه کند با من فلک‌زده دوست

که بد، به دیدهٔ صاحب‌نظر نمی‌آید

مگر به رنگ سبو، می به کام ما ریزند

ز دست بستهٔ ما کار بر نمی‌آید

حزین بی‌خبر از خود، ز خود خبردار است

تو را که با خودی، از خود خبر نمی‌آید

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

مجد همگر

مراد من ز وصال تو برنمی‌آید

بلای عشق تو بر من به سر نمی‌آید

شب جوانی من در امید تو بگذشت

هنوز صبح وصال تو برنمی‌آید

درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم

[...]

جهان ملک خاتون

به جز خیال توام در نظر نمی‌آید

دمیم بی‌رخ جانان به سر نمی‌آید

منم به خاک رهش معتکف به امّیدش

ولیک سرو روان در گذر نمی‌آید

پری‌صفت ز دو چشمم نهان شده عمریست

[...]

حافظ

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید

صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش

که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید

قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم

[...]

بابافغانی

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

[...]

کلیم

به راه عشق که هرگز به سر نمی‌آید

به غیر گم شدن از راهبر نمی‌آید

همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود

که پندگوی به دیوانه بر نمی‌آید

به است پایی کز وی برآید آبله‌ای

[...]