شبی ز هجر تو ما را به سر نمیآید
که پارهٔ جگر از چشم تر نمیآید
به رنگ مو، ز سرم خار پا برون آمد
چهها که در ره عشقت به سر نمیآید
نکوست هرچه کند با من فلکزده دوست
که بد، به دیدهٔ صاحبنظر نمیآید
مگر به رنگ سبو، می به کام ما ریزند
ز دست بستهٔ ما کار بر نمیآید
حزین بیخبر از خود، ز خود خبردار است
تو را که با خودی، از خود خبر نمیآید