گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

بی حجابانه درآ از در کاشانه ما

که کسی نیست به جز وردِ تو درخانه ما

گر بیائی به سر تربت ویرانه ما

بینی از خون جگر آب زده خانه ما

فتنه انگیز مشو کاکل مشکین مگشای

تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ما

مرغ باغ ملکوتیم و دراین دیر خراب

می شود نور تجلّای خدا دانه ما

با احد در لحد تنگ بگوئیم که دوست

آشنایم توئی و غیر تو بیگانه ما

گر نکیر آید و پرسد که بگو ربّ تو کیست

گویم آنکس که ربود این دل دیوانه ما

منکر نعره ما کو که به ما عربده کرد

تا به محشر شنود نعره مستانه ما

شکر الله که نمردیم و رسیدیم به دوست

آفرین باد بر این همت مردانه ما

محیی بر شمع تجلای جمالش می سوخت

دوست می گفت زهی همت پروانه ما