گنجور

 
حزین لاهیجی

به گرد عارض او خط عنبرین پیداست

چو سبزه ای که بر اطراف یاسمین پیداست

ز نام تقوی من، بلکه سرگران شده ای؟

که از جبین تو چون موج باده، چین پیداست

محبتم به دلت کرده گوییا اثری

ز التفات نهان تو، این چنین پیداست

ترحمی، که مرا استخوان ز کاهش غم

به رنگ پنبهٔ داغم، ز آستین پیداست

گرفتم آنکه، نهفتی ز خلق خون مرا

خدنگ غمزه خونریزت از کمین پیداست

به خلق خوش، شده ای شهرهٔ جهان لیکن

کم التفاتیت، از خاطر حزین پیداست