گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هاتف اصفهانی

پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش

که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون

نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد

بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش

ز بی‌تابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی

که می‌دانم فرو می‌ماند افلاطون ز درمانش

دلش سخت است و پیمان سست از آن بی‌مهر سنگین‌دل

نبودم شکوه‌ای گر چون دلش می‌بود پیمانش

به من گفتی که جور من نهان می‌دار از مردم

تو هم نوعی جفا می‌کن که بتوان داشت پنهانش

تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا

ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ناصرخسرو

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟

به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش

منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین

فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش

همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود

[...]

قطران تبریزی

نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش

علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش

چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش

چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش

نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش

[...]

مسعود سعد سلمان

سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش

سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش

ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم

چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش

مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید

[...]

امیر معزی

همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش

همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش

اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش

وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش

نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش

[...]

سنایی

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه