پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش
که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش
پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون
نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش
چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش
ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی
که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش
دلش سخت است و پیمان سست از آن بیمهر سنگیندل
نبودم شکوهای گر چون دلش میبود پیمانش
به من گفتی که جور من نهان میدار از مردم
تو هم نوعی جفا میکن که بتوان داشت پنهانش
تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا
ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و دردناک ناشی از جدایی و هجران است. شاعر در آن دلتنگی و تنهایی خود را بیان میکند و به یاد یاری از دوران گذشته میافتد که درد و غم جدایی بر دلش نشسته است. او از بیتابی و جستجوی درمان درد خود سخن میگوید و به نوعی نگرانی از دل سنگین محبوبش اشاره دارد. همچنین، شاعر به پیمانهای شکسته و وعدههای داده شده اشاره میکند که به نظر میرسد نمیتوانند ماندگار باشند. در نهایت، شاعر با احساساتی عمیق از تجارب خود در دوری و جدایی سخن میگوید و نشان میدهد که هجران با جان او چه کرده است.
هوش مصنوعی: بعد از مدتی، یک لحظه یار زندگیام به خاطر دوریاش، دوباره دلی را با یاد او داغ و غمگین میکند.
هوش مصنوعی: پس از سالها که زندگی به دلخواهم میگذشت، اکنون نمیدانم که چه میسازد و همان لحظهای که به آن فکر میکنم، پشیمان میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی که پرندهای از لانهاش دور و تنها میشود، بودن در گوشه قفس برایش بهتر از پرواز در باغی پر از گل و زیبایی خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر بیتابیام، از هر کسی راه حلی برای دردی که دارم میطلبم، دردی که حتی افلاطون هم نمیتواند به درمان آن بپردازد.
هوش مصنوعی: دل او سنگین و بیاحساس است و عهدش بیاستحکام و ضعیف. اگر من هم همانند دل او بودم، نمیتوانستم به او اعتراضی کنم.
هوش مصنوعی: به من گفتی که غم و اندوه من را از دیگران پنهان نگهدار. تو نیز به نوعی به من بیمهری میکنی تا بتوانم این درد را مخفی کنم.
هوش مصنوعی: هاتف نزار به خاطر دوری از تو دچار درد و بیتابی شده است، اما تو نمیدانی که جداییات چه بلایی بر سر روح او آورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامههاشان را کهشان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
[...]
نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش
علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش
چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش
چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش
نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش
[...]
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
[...]
همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش
همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش
اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش
وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش
نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش
[...]
دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش
هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش
زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.