گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ع.ر.گوهر

ع.ر.گوهر

تاریخ پیوستن: ۳م آبان ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۲۵

ویرایش‌های تأیید شده:

۵


ع.ر.گوهر در ‫۳ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۱ - آغاز:

تحفه الاحرار کلا در بحر سریع مسدس مطوی مکشوف سروده گردیده است و چون به نام خواجه ناصرالدین عبیدالله نقشبندی مشهور به خواجه ی احرار سروده اند آن را تحفه الاحرار نام نهاد .

ع.ر.گوهر در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:

هر چه حضرت خداوندمتعال کمال ملت و الدین مولانا جلال الدین در وصف خویش در مقدمه مثنوی فرموده اند خرد را به سمتی میکشاند که دیدار با جناب شمس پله ای برای عروج ایشان بوده و اگر عشق بازی با جناب شمس فرموده اند نه از اثر دلدادگی که در تجلی حقیقت در جناب شمس بوده است و به واقع حقیقت را ستوده اند .
ع.ر. گوهر

 

ع.ر.گوهر در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۹:


داستان از این قرار است شب که می‌شود، زال به نزد رودابه می‌رود. رودابه موهای بلندش را پایین می‌اندازد تا زال آن‌ها را بگیرد و بالا برود؛ اما زال قبول نکرده و طنابی می‌اندازد و از آن بالا می‌رود.
زال و رودابه تا صبح در کنار هم می‌نشینند و به صحبت و خوشی می‌گذارنند. با هم پیمان می‌بندند و زال از واکنش منوچهر و سام به ازدواج آن‌ها می‌گوید.
در نهایت صبح که می‌شود، زال دوباره از دیوار کاخ پایین می‌آید و رودابه را ترک می‌کند.

[شبیه افسانه عامیانه راپانزل در متون لاتین...🤪]
معنی  :
چو خورشیدِ تابنده شد ناپدید // در حُجره بستند و گم شدْ کلید
خورشید که غروب کرد، در خانه را بستند و کلید‌ها را پنهان کردند.
حجره می‌تواند استعاره از آسمان و کلید هم استعاره از خورشید باشد. در این صورت مصرع دوم همان معنی پایان روز و رسیدن شب را می‌دهد.
منظور از مصرع دوم، آماده کردن خلوت برای زال و رودابه ...😜
×××
پرستنده شد سوی دستانِ سام // که شد ساختهْ کارْ بُگذارْ گام
کنیز پنهانی به سوی دستان رفت و گفت: «همه‌چیز آماده است، بیا»
×××
سپَهْبَد سوی کاخْ بِنْهاد روی // چنان چون بُوَدْ مردمِ جفتْ جوی
زال به سوی کاخ رفت؛ درست مثل مردانی که به دنبال همسر می‌گردند.
جفت‌جوی: جویای همسر
×××
برآمد سیهْ چشمِ گلرخْ به بام // چو سروِ سهیْ بَر سرشْ ماهِ تام
رودابه‌ی چشم‌سیاه و زیبا به بام کاخ رفت. درست مثل سرو بلند قامتی که ماه کامل بر سرش قرار داشته باشد.
تام: تمام و کامل
×××
دوبیت موقوف المعانی 
چو از دورْ دستانِ سامِ سوار // پدید آمدْ آن دخترِ نامدار
دو بیجاده بُگشادْ و آواز داد // که شاد آمدی ای جوانمردْ شاد
وقتی زال از دوردست‌ها نمایان شد، آمد بر لبِ بام. رودابه لب‌های سرخش را باز کرد و گفت: خوش آمدی ای جوانمرد
بیجاده: سنگ سرخ قدیمی - کنایه از لب
آواز دادن: با صدای بلند گفتن
@ رودابه اولین دختری است که چنین شخصیتی را در شاهنامه نشان می‌دهد، از ویژگی‌های دختران و بانوان در شاهنامه از ابراز عشق و مهر نمی‌ترسند. در ابراز عشق شرمی نیست. زنان در شاهنامه جایگاهی برای خودشان قائل هستند، که خودشان ابراز عشق می‌کنند. 
×××
درود جهان آفرین بر تو باد // خمِ چرخِ گردانْ زمینِ تو باد
درود خداوند بر تو. آرزو می‌کنم آسمان به کام تو باشد (بخت یارت نبود).
×××
پیاده بدین سان ز پرده سرای // برنجیدَتْ این خسروانی دو پای
قطعا خسته شده‌ای که  پای پیاده تا اینجا آمده‌ای
برنجید دو پای:‌ شاید  «قدم رنجه کردید» امروزی
×××
سپهبد کزان گونه آوا شنید // نگه کرد و خورشیدْ رخ را بدید
زال به سمت صدا چرخید و رودابه را دید که صورتش مثل خورشید تابان بود.
×××
شده بام از آن گوهرِ تابناک // به جای گلِ سرخْ یاقوتِ خاک
چهره رودابه آنقدر تابان بود که پشت‌بام را روشن کرده بود. انگار که خاکِ پشت‌بام، از جنس یاقوت باشد که انقدر درخشان شده است.
×××
چنین داد پاسخ که ای ماهْ چِهْر // درودَتْ زِ من، آفرین از سپهر
زال پاسخ داد: درود بر تو ای ماه‌چهره. مدح و ستایش آسمان بر تو است (تو انقدر زیبایی که آسمان هم تو را ستایش می‌کند).
×××
دوبیت موقوف المعانی
چه مایه شَبان دیده اندر سماک //خروشان بُدمْ پیشِ یزدان پاک
همی خواستم تا خدای جهان //نماید مرا رویَتْ اندر نهان
چه بسیار شب‌ها که رو به آسمان کردم و نالان از خدا خواستم تا روی زیبای تو را پنهانی (در خلوت) به من نشان دهد.
سماک: آسمان
دیده: چشم
خروشان: نالان
×××
کنون شاد گشتم به آوازِ تو // بدین خوبْ گفتارِ با ناز تو
حالا که صدایت را شنیدم و حرف‌ها و نازه و عشوه‌ات را دیدم، شاد شدم
×××
یکی چارهٔ راهِ دیدار جوی // چه پرسی تو بر باره و من به کوی
چاره‌ای برای دیدار پیدا کن. که من اینجا روی زمین هستم و تو روی بام. این چه صحبتی است؟
باره: بام
×××
پری روی گفتِ سپهبدْ شُنود // سرِ شَعرِ گلنارْ بُگشاد زود
رودابه‌ی پری رو، حرف‌های زال را شنید و موهایش را باز کرد.
شعر: پارچه نازک ابریشمی - گیسو (در اینجا به معنای اول به کار رفته است)
شعر گلنار: رشته یا روبان‌هایی که لابه‌لای مو می‌تابیندند و مو را با آن می‌بافتند
×××
کمندی گشادْ او ز سرو بلند //کَسْ از مشکْ زانْ سانْ نپیچد کمند
رودابه موهای خوشبو و بلندش را گشود. تنها تفاوت گیسوی او با کمند این بود که کمند را با مشک خوش‌بو نمی‌کنند.

خم اندر خم و مار بَر مار بر // بران غَبْغَبَش نار بر نار بر
گیسوان بلندی که حلقه در حلقه بودند و کنار چانه‌اش هم حلقه‌حلقه شده بودند.
مار: استعاره از تارهای موی رودابه
نار: استعاره از بخش زیریش چانه‌ی رودابه کخ مثل انار گرد و سرخ است
×××
بدو گفت بر تاز و برکِش میان // بر شیر بُگشای و چنگِ کیان
موهایش را پایین انداخت و گفت: دست دراز کن و خودت را بالا بکش. بر و سینه‌ی خودت را بالا بکش.
میان: کمر
×××
بگیر این سیه گیسو از یک سُوَم // ز بهر تو باید همی گیسوَم
این موی سیاه من رو بگیر و بالا بیا. اصلا این موی من برای این است که تو بتوانی از دیوار بالا بیایی
×××
نگه کرد زالْ اندران ماه روی // شگفتی بماند اندران روی و موی
زال به رودابه نگاه کرد و از زیبایی صورت و موهایش شگفت‌زده شد.
×××
موقوف المعانی 
چنین داد پاسخ که این نیست داد // چنین روز خورشید روشن مباد
که من دست را خیره بر جان زَنَم //برین خسته‌دل تیز پیکانْ زنم
این عدل انصاف نیست. آزردن گیسوی تو برای من مساوی است با اینکه دست از جانم بشویم و به دل زخمی عاشق، چاقو بزنم. من نمی‌توانم چنین کاری کنم. (تو مثل جان من هستی و من دلم راضی به آزار تو نیست.)
خیره:‌ بیهوده
چنین روز روشن خورشید مباد: اگر من چنین کاری کنم، شایسته است که خورشید از میان برود و جهان نابود شود.
×××
کمند از رَهی بِسْتَد و داد خم // بیفگند خوار و نزد ایچ دم
زال حلقه‌ی کمند را از دست بنده‌ش گرفت و آن را حلقه کرد و به راحتی آن را بالای برج انداخت.
رهی: بنده - غلام
دم نزدن: درنگ نکردن
خوار: آسان و سهل
×××
به حلقه درآمد سر کنگره // برآمد ز بن تا به سر یکسره
حلقه‌ی کمند به دندانه‌ی بالای کاخ گیر کرد و محکم شد. زال بی‌درنگ به بالای بام رفت
یکسره: زود - درجا
×××
چو بر بام آن باره بَنشست باز // برآمد پری روی و بُردشْ نماز

وقتی به بام رسید، رودابه نزدیک آمد و به او سجده کرد و احترام گذاشت.
×××
گرفت آن زمان دستِ دستان به دست // برفتند هر دو به کردارْ مست
سپس دست زال را به دست گرفت و خرامان و مست به راه افتادند.
×××
فرود آمد از بامِ کاخ بلند // به دست اندرون دستِ شاخ بلند
در حالی که دست زال را گرفته بود، از پله‌های بام پایین آمدند.
شاخ: کنایه از اندام
×××
سوی خانهٔ زرنگار آمدند // بران مجلسِ شاهوار آمدند
سوی خانه‌ی زرین رودابه رفتند و وارد مجلس شاهانه‌ای شدند که رودابه ترتیب داده بود.
×××
بهشتی بُد آراسته پر ز نور // پرستنده بر پای و بر پیشْ حور

این مجلس مثل بهشتی زیبا و پرنور بود که کنیزان و خدمتکاران در آن آماده‌ی خدمت بودند.
×××
شگفت اندرو مانده بُد زالِ زر // برآن روی و آن موی و بالا و فر

زال همچنان از زیبایی رودابه شگفت زده بود. از آن صورت و موها و هیکل و شکوه ...
×××
ابا یاره و طوق و با گوشوار // ز دینار و گوهر چو باغِ بهار

رودابه با جواهرات زیبا و لباس و گوهرهایی که به خودشان آویزان کرده بود، مثل باغی زیبا در فصل بهار بود.
یاره: دستبند - بازوبند
طوق: گردنبند
×××
دو رخساره چون لاله اندر سمن // سر جَعدِ زُلفشْ شِکَن بر شکن
چهره‌اش سفید و دو گونه‌اش گلگون بودند؛ مثل گل‌های لاله‌ای که در میان گل‌های یاسمن سپید باشند. گیسوانش هم حلقه بر حلقه بودند.
سمن: استعاره از چهره رودابه
×××
همان زال با فر شاهنشهی // نشسته بَرِ ماه بر فرهی
زال هم که دارنده‌ی فر شاهی بود، در کنار رودابه نشست.
همان: همچنین
×××
حمایل یکی دِشنه اندر بَرَش // ز یاقوتِ سرخ افسری بر سرش
دشنه‌ای به کمرش اویزان بود و تاجش یاقوت‌نشان بود.
حمایل: هر چیزی که از کمر آویزان کنند
×××
همی بود بوس و کنار و نَبید // مگر شیرْ کو گور را نَشْکرید
بینشان فقط بوسه و آغوش و نوشیدنی بود.
کنار: آغوش
نبید: نوشیدنی
شکردن: شکار کردن
مصرع دوم: کنایه از اینکه کاری دیگه نکردن 🤪
×××
سپهبد چنین گفت با ماه‌روی // که ای سروِ سیمین بر و رنگ بوی
زال به رودابه گفت: ای بانوی قد بلند و زیبا
×××
منوچهر اگر بشنودْ داستان // نباشد برین کارْ همداستان
اگر داستان عشق ما به منوچهر برسد، او این وصلت را تایید نخواهد کرد.
همداستان: موافق
×××
همان سام نِیْرَم بَرآردْ خروش // ازین کار بر من شود او بِجوش
سام هم وقتی بفهمد، از عصبانیت فریاد می‌زند و بر من خشمگین می‌شود.
همان: همانا
×××
ولیکن نه پرمایه جانست و تن // همان خوارْ گیرمْ بپوشم کفن
اما من حاضرم جان باارزشم را در کف دست بگیرم و برای مرگ آماده شوم.  خوار: آسان
×××
پذیرفتم از دادگرِ داورم // که هرگز زِ پیمان تو نگذرم
عشق تو را پذیرا شده‌ام و به خداوند قول داده‌ام که هرگز این پیمان را نشکنم
×××
موقوف المعانی 
شوم پیشِ یزدان، ستایش کنم //چو ایزدپرستان، نیایش کنم
مگر کو دلِ سام و شاه زمین // بشوید ز خشم و ز پیکار و کین
به راز و نیاز برمی‌خیزم و مثل خداپرستان دعا می‌کنم تا دل سام و منوچهر به رحم بیاید و نسبت به من خشمگین نشوند.

جهان آفرین بِشْنَود گفتِ من // مگر کاشْکارا شوی جفت من
امیدوارم خداوند دعاهای من را بشنود و تو به آشکارا همسر من شوی
×××
هر سه بیت موقوف المعانی 
بدو گفت رودابه، من همچنین // پذیرفتم از داورِ کیش و دین
که بر من نباشد کسی پادشا // جهان‌آفرین بر زبانم گوا
جز از پهلوانِ جهان، زالِ زر // که با تخت و تاجَست و با زیب و فر
رودابه گفت: من هم مهر تو را پذیرفتم و نزد خدا قسم خوردم که کسی جز زال، همسر من نباشد. که او پادشاهی زیبا است.
داور: کنایه از خداوند
پادشا: چیره و مسلط - کنایه از شوهر
×××
همی مهرشانْ هر زمان بیش بود // خرد دور بود، آرزو پیش بود
عشق و مهر بینشان لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. همه‌چیز از جنس آرزو و میل رسیدن بود و خرد و منطق از آن‌ها دور شده بود.
×××
چنین تا سپیدهْ برآمد ز جای // تَبیره برآمد ز پرده‌سرای
پیش هم بودند تا خورشید طلوع کرد و صدای تبیره در کاخ پیچید
تبیره: سازی است که در صبح می نواختند - طبل صبحگاهی
×××
پس آن ماه را شید پِدرود کرد // بر خویش تار و برش پود کرد
پس زال با زودابه خداحافظی کرد. آنقدر محکم بغلش کرد که تاری از رودابه به پودی از زال گره خورد.
پدرود: بدرود - خداحافظی
بر خویش تار و برش پود کرد: آنقدر محکم همدیگر را بغل کردند که تار و پودشان به هم پیوست
×××
ز بالا کمند اندر افگندْ زال //فرود آمد از کاخ فرخ همال
زال همانطور که بالا رفته بود، دوباره کمند انداخت و از کاخ همسرش پایین آمد.
همال: یار - استعاره از رودابه

تا که قبول افتد و که در نظر آید...
ع.ر.گوهر

ع.ر.گوهر در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸:


چو از آفرین گشت پرداخته // بیاورد گلرنگ را ساخته

وقتی که نیایش به اتمام رسید اسب گلرنگ (اسم اسب رستم ) را آماده نمود

 نشست از بر زین و ره برگرفت // خم منزل جادو اندر گرفت

 بر زین  نشست و راهش را آغاز کرد و به سمت خانه جادوگر  رفت

همی رفت پویان به راه دراز // چو خورشید تابان بگشت از فراز

چون هدف داشت راهش را با امید ادامه داد مانند خورشید که در آسمان سیر میکند

درخت و گیا دید و آب روان // چنان چون بود جای مرد جوان

 درخت و گیاه و آب روان جوانان زیبا روی را دید و ادامه داد

چو چشم تذروان یکی چشمه دید // یکی جام زرین برو پر نبید

چشمه ی آب دید مانند چشم تذروان (نوعی پرنده)  مثل اینکه جامی طلا به دست آورد که پر از شراب مویز بود.

یکی غرم بریان و نان از برش // نمکدان و ریچال گرد اندرش

غرم : گوسفند 
ریچال : شیره ، مربا
کبابهای بریان و نان تازه و چاشنی های زیبا و شیرینی جات بسیار در کنار این خوان آراسته دید

 خور جادوان بد چو رستم رسید // از آواز او دیو شد ناپدید

زمان خوردن طعام توسط دیو ها و جادوگران بود از صدای رسیدن رستم دیو ترسید و ناپدید شد

 فرود آمد از باره زین برگرفت // به غرم و بنان اندر آمد شگفت

از اسب فرود آمد زین برداشت و از آن سفره رنگین تعجب کرد

نشست از بر چشمه فرخنده‌پی // یکی جام زر دید پر کرده می

در کنار چشمه نشست رستم پاک نژاد جام طلایی شراب را دید

 ابا می یکی نیز تنبور یافت //بیابان چنان خانهٔ سور یافت

در کنار شراب ساز تنبور دید و حس کرد که جشنی برپاست 

 موقوف المعانی :
تهمتن مر آن را به بر در گرفت // بزد رود و گفتارها برگرفت
 که آواره و بد نشان رستم است //  که از روز شادیش بهره غم است

رستم ساز برداشت و شرع به نواختن و خواندن کرد که من رستم آواره و بد بختم که در شادی هم غمگینم 


 همه جای جنگست میدان اوی //بیابان و کوهست بستان اوی

زیرا که همواره در حال جنگ است و بیابان و کوه باغ و بستان اوست 

همه جنگ با شیر و نر اژدهاست // کجا اژدها از کفش نا رهاست

رجز خوانی فرمودند که من همواره در جنگ با شیران و اژدهایم و هیچکدام از دست من رهایی ندارند

 می و جام و بویا گل و میگسار // نکردست بخشش ورا کردگار

در این دنیا، نوشیدن می و لذت بردن از گل و خوشگذرانی از جانب خداوند به من بخشیده نشده است.

 همیشه به جنگ نهنگ اندر است // و گر با پلنگان به جنگ اندر است
همواره در حال پیکارم و در دریا با نهنگ و در بیشه با پلنگ

به گوش زن جادو آمد سرود // همان نالهٔ رستم و زخم رود

به گوش زن جادوگر نوای ناله ی رستم رسید 

 بیاراست رخ را بسان بهار // وگر چند زیبا نبودش نگار
خب طعنه جناب فردوسی به زن جادوگر خالی از لطف نیست از این جهت میفرماید که زن جادوگر خود را آراست اگر چه از زیبایی بهره ای نداشت

 بر رستم آمد پر از رنگ و بوی // بپرسید و بنشست نزدیک اوی

با هفت قلم آرایش عطر مشک در کنار رستم آمو و از احوال اش پرسید

 تهمتن به یزدان نیایش گرفت // ابر آفرینها فزایش گرفت

که در دشت مازندران یافت خوان // می و جام، با میگسار جوان

رستم نیایش کرد به  درگاه خداوند و خداوند را بیش از پیش در دل خواند که چه سفره ی رنگینی و چه لعبت شیرینی در این بیابان مازندران نسیب ایشان گردیده است

 ندانست کاو جادوی ریمنست // نهفته به رنگ اندر اهریمنست

ریمن : مکر و حیله 

ندانست که اینها همه جادو و حیله است و رنگ بوی اهریمنی دارد

 یکی طاس می بر کفش برنهاد // ز دادار نیکی دهش کرد یاد

جام شراب را به سر کشید و خدا را شکر گفت بابت تمام الطافی که روزی ایشان نموده است 

چو آواز داد از خداوند مهر // دگرگونه‌تر گشت جادو به چهر

وقتی که نام خدای را بر زبان آورد به ناگاه چهره دیو جادوگر تغییر نمود

روانش گمان نیایش نداشت // زبانش توان ستایش نداشت

زیرا دیو تاب شنیدن نام یزدان را نداشت و نتوانست مکر خویش را پنهان نگه دارد 

سیه گشت چون نام یزدان شنید // تهمتن سبک چون درو بنگرید

روی جادوگر سیاه شد وقتی که نام خدا بر دهان رستم آمد و رستم نیز متوجه شد که او همان جادوگر است 

 بینداخت از باد خم کمند // سر جادو آورد ناگه ببند

کمندی انداخت در گردن جادوگر و او را به بند کشید 

بپرسید و گفتش چه چیزی بگوی // بدان‌گونه کت هست بنمای روی

رستم گفت که حرفی بزن بدانم که هستی و چه در دل داری چهره واقعی ات را هویدا کن 

یکی گنده پیری شد اندر کمند // پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند

آژنگ : چین و چروک

ناگهان تبدیل شد به پیری فرتوت زشت روی گردید در بند رسم اسیر ماند

میانش به خنجر به دو نیم کرد // دل جادوان زو پر از بیم کرد

پس با خنجری سینه ی دیو را شکافت گر چه در دل خود نگران بود که مبادا این کار خطرناک باشد

تا که قبول افتد و که در نظر آید...
ع.ر.گوهر

ع.ر.گوهر در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » بخش ۱ - مقدّمهٔ رفاء:

بسیار عالی

ع.ر.گوهر در ‫۱ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳:

با سلام بیت سوم مصراع اول از لحاظ وزن ایراد دارد و ظاهرا اشتباه است 
متاسفانه به منابع دسترسی نداریم اگر هست تصحیح بفرمایید

ع.ر.گوهر در ‫۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۷ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳:

سلام 
مصراع دوم بیت اول باتوجه به وزن ممکن است اینگونه باشد :

گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد

دوری طلبد از ماه <<او>>نیز چنین باشد

 

ع.ر.گوهر در ‫۳ سال قبل، سه‌شنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - گل بهاری! بت تتاری!:

نبیذ هم مساوی نبید است به معنی شراب خرما 

 

ع.ر.گوهر در ‫۳ سال قبل، جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

درود بر شما 
با عنایت به اینکه در ویرایش عرض شد اما لازم به ذکر است که جناب با کسر جیم به معنی داغی است که بر گردن چهارپایان میگذارند از این رو در بیت ششم مصرع دوم جناب را با فتح جیم بخوانیم تا معنی آستان و مقابل درب از آن استنباط گردد

ع.ر.گوهر در ‫۳ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۱:۰۰ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴:

با کمال احترام متاسفانه شاه رخ را درست ترجمه نفرمودید 
علامه دهخدا درمورد شاهرخ فرمودند :
نام دو مهره ٔ شطرنج . (بهار عجم ) (آنندراج ). «شاه » نام یکی از مهره های شطرنج است و «رخ » نام مهره ٔ دیگری است . || شه رخی که در شطرنج میباشد و آن کشت دادن است بحریف بطرزی که ضرب بررخ او نیز واقع شود. (غیاث اللغات ).
- شاهرخ خوردن ؛ آن است که کشت به شاه برسد که بضرورت از آنجا برخیزد و حریف رخ را بزند. (بهار عجم ) :
نیست جم ورنه خجلتی میبرد
شاهرخ کو که شاهرخ می خورد.

ظهوری .


- شاهرخ زدن ؛ کشت دادن به حریف مهره ٔ شطرنج را :
نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد.

حافظ.

ع.ر.گوهر در ‫۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵:

رفت مرآت دل از کلفت آفاق به رنگ

مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ
رنگ آیینه ی دل بر اثر مداومت کلفت (سختی و مشقت )روزگار به تیرگی مایل گردیده و بر اثر تنگ شدن محیط دایره محیط از مرکز هم کوچکتر شده است


ساغر قسمت هر کس ازلی می‌باشد

شیشه می می‌کشد اول ز گداز دل تنگ
سرنوشت هرکسی از ابتدا نوشته شده است و از این روست که اگر می پر سوزی باشد حتما از تنگ (کوزه ٔ سرتنگ گردن کوتاه را گویند)  پر شده است


آگهی‌ گر نبود وحشت ازین دشت ‌کراست

آهو از چشم خود است آینهٔ داغ پلنگ
وقتی آگاهی داشته باشیم مسلما ترسی از این زندگی نخواهیم داشت (آگاه باشیم که کار دنیا همین سختی است )
زیبایی های چشم آهو است که باعث حمله ی پلنگ خواهد شد(حسن تعلیل)


غرهٔ عیش مباشید که در محفل دهر

شیشه‌ای نیست‌ که قلقل نرساند به ترنگ
مغرور این خوشی های زودگذر نباشید وقتی شیشه ای شزای ادم را سبک روح(قلقل) را به تیر انداختن مجبور می سازد(کنایه از تغییر حالت در مستی می باشد )


عشق اگر رنگ شکست دل ما پردازد

موی چینی شکند خامهٔ تصویر فرنگ
عشق اگر باعث شکستن دل گردد  چین و شکن زلف یار برای تصویرگری ذهن قوی تر قلم های اروپایی خواهد بود


فکر تنهایی‌ام از بس به تأمل پیچید

زانو از موی سرم آینه‌ گم ‌کرد به زنگ

آنقدر غم تنهایی مرا در هم پیچیده ات و زانوی غم را در بغل گرفته ام که موی سر مرا احاطه نموده و اینه ی دلم زنگار بسته است و دیگر چیزی در ان آینه دیده نمیشود


بی تو از هستی من ‌گر همه تمثال دمد

آب آیینه ز جوهر کند ایجاد نهنگ
اگر از دوری تو تصاویر ذهنی بهم ریزد چه بسا بر اثر افتاده قطره ای جوهر بر سطح آب نهنگی پدیدار گردد


بیخود جام نگاه تو چو بال طاووس

یک خرابات قدح می‌کشد ازگردش رنگ

بدون وجود نگاه پر مهرت انقدر شراب در من اثر خواهد کرد که همه چیز رنگین خواهد شد مانند پرو بال طاووس


هرکجا حسرت دیدار تو شد ساز بیان

نفس از دل چو سحر می‌دمد آیینه به چنگ

و در حسرت دیدار تو نفس سحرگاه مانند آوازی حزین خواهد شد و وجودم سازی که نوای بیقراری تو را سر خواهد داد


از ادبگاه دلم نیست گذشتن بیدل

پای تمثال من از آینه خورده‌ست به سنگ
بیدل قصد جسارت به آستان تو را ندارد و اگر کلماتی گفتیم که موجب تکدر خاطر گردید تنها در بحث تمثال های ادبیات بوده است و بس

ع.ر.گوهر در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳ - گره گشای:

با سلام
در بیت هشتم ...
می آمد صحیح میباشد لطفا تصحیح بفرمایید

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

با درود...
بیت چهارم بی نهایت صحیح میباشد از جهت وزن و رعایت قافیه که به اشتباه بنهایت نگاشته شده است تصحیح بفرمایید

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

با سلام
به شیر :داخل شیر مادر
بدان جهت معنی میشود :
شور عشق در شیر مادر بوده است از این روست که حتی در عالم پیری هم مشاقم و عاشق و چون در زمان شیرخواری این شور عشق را مکیده ام در تمام اجزای وجودم جای گرفته است لذا تا زنده ام از وجودم خارج نمیگردد

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۷۴:

این غزل استقبالی از غزل جناب سعدی است با مطلع :

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
خداوند متعال حضرت مولانا جلال الدین میفرماید:
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:

باسلام
در بیت نهم مصرع دوم بیش صحیح می باشد که پیش تایپ شده است عنایت فرموده اصلاح گردد.

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:

با توجه به اینکه شرح سرایش شعر بسیار مهم است اما آنچه را که باید در نظر گرفت این است که معانی هر بیت بسته به حال شاعر است

ع.ر.گوهر در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
به واقع عمق فراق را بیان فرمودند از آن جهت که یار در دسترس نیست و از جهتی نظر به اخلاق را ارجح دانسته اند نه چهره

ع.ر.گوهر در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:

بیت هشتم با همین ترکیب هم در مصراع اول نیاز به تصحیح دارد

۱
۲