گنجور

حاشیه‌گذاری‌های تماشاگه راز

تماشاگه راز 🌐


تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:

معانی لغات (213)
گوهر: جوهر(جواهر) ، احجار کریمه.
مخزن:خزینه
.مخزن اسرار:خزینه رازها ، کنایه از سینه.
حُقّه: صندوقچه کوچکی که در آن جواهر قیمتی را نگهداری می کنند.
حُقه مِهر: صندوقچه یی که مِهر در آن جای دارد ، کنایه از دل پر مهر.
مهر ونشان: مهر ونشانی که به هنگام بستن صندوقچه جواهر با لاک و موم نقش خاتم آن را ممهور می کنند.
زمره: گروه ، دسته.
ارباب امانت: آنها که امانت به آنها سپرده شده ، امانت دار، کنایه از آنها که بار عشق را به دوش خود دارند
.لاجرم: ناچار وناگزیر.
طالب لعل و گهر نیست: کسی که خواستار لعل و گهر نیست.
در عَمَلِ: در کار ساختن.
زیارت: دیدار ملاقات.
زلف هندو:زلف سیاه وش
.ره نزند:راهزنی نکند.
سیرت:روش ، قاعده
.سان:مانند ، مثل.
باز نما: نشان بده ، بازگو.
معانی ابیات غزل(213 )
(1) جواهری که در خزینه سرّی نگهداری می شد به همان حال گذشته موجود و صندوقچه مهر و محبت به همان مُهر و نشان سابق دست نخورده باقی است .(2) عاشقان ، همان گروهی هستند که بار امانت عشق به دوششان نهاده شده و به ناچار ( در زیر این بار گران ) دیدگان آنها همچنان اشکبار است. (3) از نسیم صبا پرسش کن ( تا بدانی) که هنوز هم شب تا صبح ، بوی دلاویز گیسوی تو چون گذشته همدم جان من است. (4) کسی خواستار لعل و گوهر نیست و گرنه خورشید جهانتاب همچنان در کار پرورش آنها در معدن و در دل خاک است . (5) به دیار عاشق خود که با تیر غمزه تو از پای درآمده است بشتاب که آن عاشق بی چاره به مانند گذشته چشم انتظار تواست . (6) رنگِ خونِ دلِ ما را که ( لعل وار در وجود خویش ) پنهان می کردی به مانند گذشته ، در لب سرخ فام تو به چشم می خورد. (7) گمان می بردم که زلف سیاه تو دیگر راهزن دلها نباشد . سالها گذشت و همچنان به راه ورسم راهزنی خود باقی است. ( 8) حافظ داستان خونابه چشم خود را را باز گو کن ( تا بدانند) که از چشمه دیدگان تو همان خونابه روان است که پیش از این جاری بود
شرح ابیات غزل(213)
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر رمل مثمن مخبون مقصور
*
سلمان ساوجی: همچنان مهر توام مونس جانست که بود همچنان ذکر توام ورد زبانست که بود کمال خجندی : گر قرار تو به دلها نه چنان است که بود عهد با غم عشق تو همان است که بود
این غزل در زمان شاه شجاع سروده شده و روی سخن حافظ با مضامین بیت دوم وسوم می رساند که به هنگام دوری از شاه شیراز و در فرجه فترت سلطنت او سروده شده است . شاعر در مطلع غزل ، سلطان را به وفاداری خود مانند گذشته مطمئن می سازد و می گوید عاشقانی چون همیشه امانت دار بوده و بدین سبب من در دوری تو با چشم گهر بار ، درانتظار توام و اگر باور نداری ازباد صبا بپرس تا به تو بگوید که در غیابت ، بوی زلف تو مونس جان من است . سپس شاعر در بیت چهارم اشاره به این مطلب دارد که شاه محمود طالب شعر وشاعری نیست و گرنه من همان شاعر خوش سخنی هستم که بودم و به دنبال آن از شاه تقاضا دارد که در بازگشت به شیراز و تجدید ملاقات هر چه بیشتر کوشا باشد. شاعر دربیت ششم اشاره به نحو پرورش یاقوت می کند . در قدیم معتقد بودند که سنگ معدن یاقوت برای اینکه کاملاً رنگ شفاف قرمز روشن و یکدست به خود بگیرد بایستی مدتی آن را داخل دل یا وسط جگر حیوان ذبح شده قرار دهند تا با نفوذ خون در آن رنگ بهتری بیابد . این موضوع به هیچ وجه صحت ندارد و چنین عملی اگر هم توسط بعضی از صاحبان حرفه جواهری انجام می شده مثمر ثمرنبوده است و توضیحاً اضافه می شود که به علت اختلاف درصد املاح رنگین فلزاتی که ممکن که در ترکیب سنگ لعل ممکن است مدخلیت داشته باشد، رنگ یاقوت از قرمز کمرنگ روشن وزلال به قرمز کدر تغییر می یابد و مر غوبیت لعل در رنگ روشن و زلال وبدون رگه کدورت آن است . شاعر با منظور داشتن این نظریه می گوید : آن رنگ خون دل ما را که در لب لعل خود پنهان کرده بودی در لبهای تو به چشم می خورد و در بیت بعدی ، زلف محبوب را به هندو نتشبیه می کند و این دو به سبب است یکی رنگ سیاه هندوها و دیگری سابقه و شهرت هندوها ، به راهزنی و سعدی نیز در گلستان می فرماید (… ما در این حالت که هندو از پس سنگی سر برآوردند و قصد قتال ما کردند ….). در پایان حافظ بار دیگر در مقطع غزل مراتب اشتیاق و چشم انتظاری خود را تکرار می کند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

شرح غزل 012- ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
یک شنبه 30 شهریور 1393 07:42 ق.ظ
معانی لغات غزل( 12 )
فروغ:پرتو،نور.
آب روی:قدر و منزلت،آبرو و شرف،تر و تازگی،عرض.
عزم:قصد،اراده،تصمیم.
طرف:چشم،سو،گوشه.
طرف بستن:(استعاره)بهره بردن.
دور:زمان،فصل،گردش،پیرامون و گرداگرد.
مستوری:نجابت،پاکدامنی،پرده نشینی.
مستان:(استعاره)چشمان.
بو،که:باشد که.
بزم جم:(استعاره)بزم شاه.
غرض:مقصود.
همدستان:همداستان،متّفق،هم عقیده.
خاطر مجموع:خیال راحت،آسایش خیال.
همّت:عزم و اراده.
آمین بگو:اجابت کن.
بساط:فرش.
بساط قرب:(استعاره)مجلس تقرّب،محضر.
( 1 )ای آنکه پرتو و طراوت زیبایی،از روی رخشان و چاه زنخدان شما سرچشمه‌می‌گیرد.
( 2 )جان به لب رسیده من سر ملاقات تو را دارد.چه می‌فرمائی؟از تن برآید(و به‌دیدارت نایل)یا به تن باز گردد(و در دوری تو به سر برد).
( 3 )الف:هیچ کس در دوران دلفریبی نرگس بیمار چشم تو،یعنی در اوج‌دلفریبیت،از سلامتی دیده بر هم نگذاشت.چه بهتر که در پیش چشمان شما(پیش شما)کسی ادّعای پارسایی و پاکدامنی نکند.
ب:هیچ کس در دور و دوران مستی چشم تو یعنی در اوج دلفریبیت(بابرکناری از عشق و عاشقی)از پرهیزکاری طرفی برنبست.چه بهتر که در برابرچشمان شما کسی ادّعای پارسایی نکند.
( 4 )بی‌شکّ،بخت خواب‌آلوده ما که از سرچشمه طراوت و شادابی روی درخشان‌شما،آبی به چهره خود زده است بیدار خواهد شد.
( 5 )به وسیله باد صبا از گلبن روی خود گلدسته‌یی برای ما بفرست.باشد که ازسرزمین پرورش دهنده گلی چون تو،بوی خوشی به مشام ما برسد.
( 6 )ای ساقیان بزم شاهی،عمرتان دراز و ایّام به کامتان باد،هر چند که جام‌(زندگانی)ما در دوران شما از می(نشاط)پر نشد.
( 7 )هان،ای دوستان!هر چه شما کردید،دلدار مرا آگاه کنید که دلم برای او به‌بیقراری افتاده است.
( 8 )خدایا!کی این فرصت دست می‌دهد که خاطر آرام ما با زلف پریشان شما هم‌آهنگ شوند؟(9)بدان هنگام که از کنار ما می‌گذری دامن از خاک و خون فراگیر چرا که در این‌راه،چون من کشتگان و قربانیان زیادی به خاک افتاده‌اند.
( 10 )حافظ دعایی می‌کند،آمین بگو:خدا کند که(گفتاری شیرین از)لب شکّرافشان شما نصیب و روزی ما گردد.
( 11 )ای نسیم صبا از جانب ما به مردم یزد بگو که سر نمک نشناسان و ناسپاسان‌گوی چوگان شما باد.
( 12 )هر چند ما از حوزه و مجلس شاه بدوریم،همّت ما از آنجا دور نیست.ما بنده‌شاه شما و دعاگوی شما مردم هستیم.
( 13 )ای پادشاه بلند اقبال همّتی(و مساعدتی!)تا به حضور رسیده و مانندستارگان به لب ایوان بلند شما بوسه‌یی بزنم.
*خواجو کرمانی:آب آتش می‌برد خورشید شب پوش شمامی‌رود آب حیات از چشمهء نوش شما*سلمان ساوجی:قبله ما نیست جز محراب ابروی شمادولت ما نیست الاّ در سر کوی شما*  1 -همانطور که در مبحث(چرا حافظ به یزد تبعید شد)و در صفحهء 76  به تفصیل بیان شده این غزل یکی از غزلهای مشهور حافظ است که دارای ایهام‌و تعبیر در هر بیت بوده و به هنگام حرکت از شیراز به یزد در سفر تبعید برای شاه‌یحیی سروده شده است و تفسیر و تعابیر هر بیت در آنجا به تفضیل شرح داده شده‌است.
 2 -منظور حافظ از(طرفی نبست)در بیت سوم،این است که دیده برهم نگذاشت چه در قرآن مجید هم‌(قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ)*به معنای چشم پوشی وطَرْفْ به معنای چشم آمده است.
****
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۳ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:

معانی لغات غزل ( 212)
دی سحرگه:سحرگاه دیروز.
اتفاق افتاده بود:پیش آمد کرده بود ( که یکی دو جام باده بنوشم).
مذاق:ذائقه.
در مذاق افتاده بود : در کام ریخته شده بود .
شاهد عهد شباب:محبوب زیبا روی دوره جوانی.
رجعت:برگشتن شوی به سوی همسری که مطلّقه شده.
طلاق افتادن:رها شدن از قید نکاح و در این جا منظور طلاق قطعی غیر قابل رجعت و بازگشت است.
مقامات: مراحل، درجات، مراتب، جمع مقام.
طریقت:روش و مسلک، تزکیه باطن، دومین منزل از منازل سه گانه ، ارباب سلوک ( شریعت –طریقت- حقیقت)راهی که به خدا می رسد.
عافیت:صحت وسلامت
.نظربازی:جمال پرستی ، در علم نظر بینا بودن.
دمادم: پیاپی ، پشت سرهم ، دم به دم.
عاشق وش:عاشق وار ، عاشق مانند .
سیر طریق: سیر سلوک، طی کردن راه وصول به حقّ جلّ و علاّ.
نفاق: دورویی و دورنگی
.در نفاق افتاده بود: در راه نفاق افتاده بود ، اهل دو رنگی بود
.مُعَبِّر:تعبیر کننده خواب، خواب گُزار .
شکر خواب صبوحی :رویای شیرین بامدادی .
هم وِثاق: هم اطاق.
نقش می بستم: نقشه می کشیدم ، در این خیال بودم.
گوشه: کنار.گیرمگوشه یی:گوشه گیری کنم، به گوشه یی پناه ببرم.
طاقت: تاب وتوان.
طاق: ( در برابر جفت ) یگانه ، بی همتا .
طاق افتاده بود: به نهایت بی طاقتی رسیده بود، از طاقت افتاده بود
.نصرت:یاری.
نصرت دین: یاری دین.
نصره الدّین:لقب شاه یحیی
اتّساق:انتظام، ترتیب دادن.
معانی ابیات غزل(212)
(1) سحر گاه دیروز چنین پیش آمد که چند جامی بزنم و از شوق بوسیدن لب ساقی، شراب به کامم شیرین و خوشگوار آمد. (2) به سبب مستی می خواستم بار دیگر با محبوبه دوره جوانی ، رجوع کنم ، اما میان ما طلاق قطعی واقع شده بود. (3) در راه طریقت به هر کجا و به هر مرحله که رسیدیم ، دیدیم که کار جمال پرستی با سلامت و ایمنی منافات و فاصله دارد.(4) ساقی! دم به دم جام می بده که در طی طریقت الی الله ، هر کس که عاشقانه و مستانه گام ننهاد به کوره راه دو رنگی و نفاق خواهدشد. (5) ای خوابگزار ، تعبیری خوش و خوب بنما که در رویای شیرین بامدادی شب پیش، دیدم که خورشید با من هم اطاق شده بود. (6) در این نقشه و تدبیرم بودم که از آن چشم مست دوری و کناره گبری کنم اما از دوری آن خم ابرو ، صبرو طاقتم طاق شده بود. (7) آن ساعتی که حافظ این شعر مغشوش را ( که هر بیتی مفهومی دارد) می سرود ، پرنده فکرش در بند آرزوهای دل افتاده و حالتی آشفته داشت. (8) اگر شاه یحیی از روی جوانمردی به یاری دین نمی شتافت ، کار و کشور و دین از روش صحیح و نظم وترتیب خارج می شد.
شرح ابیات غزل( 212)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر غزل: رمل مثمن مقصور
*
در میان رجال آل مظفر شاه یحیی از همه بی ارزشتر و فاقد صفات مثبت بود. او مردی لئیم و بد قول و منافق بود بارها پیمان شکنی کرد و بارها بر علیه پدر زن خود به توطئه پرداخت در یورش اول تیمور به ایران ملاقات او شتافت و اظهار عبودیت کرد و به همین سبب پس از مرگ شاه شجاع و در زمان سلطان زین العابدین که نامه تیمور را بی پاسخ گذاشته بود از طرف تیمور به حکمت شیراز منصوب شد ( سال 789 . این حاکم بخیل لئیم را حافظ از قبل می شناخت و چنانکه در فصل( چراحافظ به یزد تبعید شد) گفتیم از او خبری ندیده بود شاعر در بیت اول در کمال لطافت و زیرکی می گوید که ( در زمان سلطنت شاه یحیی به شیراز) دیشب سحر در عالم خواب ، خواب دیدم که یکی دو پیاله شراب نصیبم شد و در اشتیاق بوسه ساقی دررویا نوشیدم و به دنبال آن دربیت دوم می گوید بعد از مست شدن خواستم با شاهد عهد شباب خود یعنی شاه شجاع دوباره رجوع کنم اما متاسفانه بین ما طلاق بائن و قطعی افتاده ، یعنی او از دست رفته بود . در این بیت شاعر اشاره به طلاق رجعی و طلاق بائن دارد و می دانیم که در طلاق رجعی هر گاه زمان عده بین زن وشوهر قبلی مقاربت انجام شود طلاق خود به خود باطل می شود ولی پس از طلاق قطعی یا بائن بایستی دوباره خطبه عقد جاری شود و کلاً تلمحی است به آیه 230 سوره بقره . مفاد دو بیت اول غزل در واقع یاد حسرت گونه یی از گذشته است که شاعر چنان ماهرانه بیان کرده است در این غزل مفاد سایر ابیات همانطور که که در شرح ابیات این غزل آمد، جدا جدا دل نشین ، لیکن بین آنها چه از لحاظ تعبیر و ایهام و چه از لحاظ شرح حال عاشقی با مطالب عرفانی روابطی بر قرار نیست و به همینسبب حافظ در بیت مقطع که خود به خوبی از این حال آگاه بوده می فرماید وقتی که من این غزل را می سرودم طایر فکرم در بند آرزوهای دل ، حالی بس آشفته داشت . و بدینوسیله شاعر، خوانندگان خود را در جریان پریشان احوالی خویش می گذارد . آنگاه به این بیت غزل بیتی می افزاید و می گوید اگر شاه یحیی به حمایت از دین بر نمی خاست کار دین وملک از دست می رفت و این بیت الحاقی به جز چند نسخه در اکثر نسخ خطی دیده نمی شود ومعلوم می شود که بعداً حذف شده است.
در پایان توجه خوانندگان محترم را به مفاد و ایهام بیت ششم این غزل معطوف می دارد . شاعر می گوید ای معبر و ای خوابگزار تعبیر خوش و دلنشینی از این خواب دیشب من به عمل آور، زیرا دیشب خواب می دیدم که با خورشید هم اتاق شده بودم و این اشاره یی است به جایگاه خورشید در آسمان چهارم یعنی جایی که حضرت مسیح پس از به دار کشیدن به آنجا رفت . در واقع شاعر مرگ خود را پیش بینی می کند و می خواهد بگوید که من به زودی از دست این نامردان خلاص خواهم شد و در کمتر از 2 سال از سرودن این غزل به سرای باقی شتافت.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

معانی لغات (211 )
دوش:دیشب.
برافروخته:هیجان زده ، گلرنگ و قرمز ، روشن و پرتو افکن، آتشناک ، آرایش کرده وزیبا.
رخساره برافروخته : چهره قرمز و گلرنگ ، چهره روشن ونورانی.
تا کجا: معلوم نیست کجا، نمی دانم دیگرکجا، باید دید کجا.
شیوه: طریقه وروش.
شهر آشوب: کسی که شهررا به آشوب بکشاند، شهر درهم ریز ، فتنه وآشوب گر.
جامه یی بود که برقامت او دوخته بود:به مانند لباسی که برای قامت او دوخته شده باشد بود، در عهده وتوانایی او بود
.سپند: دانه اسفند که برا رفع چشم زخم در آتش می افکنند.
زار: خوار.
زارت بِکُشم :تورا به سختی بکشم ، با رنج و عذاب و خفت تورا بکشم.
نهان : پنهان.
کُفر زلف: ( اضافه تشبیهی ) سیاهی زلف ، زلف کافر کیش و سیاه دل .
سنگین دل: سخت دل و بی رحم .
مشعلی از چهره: چراغی از نور رخساره .
ره دین می زد: راه را بردین می بست راه دین و ایمان را قطع میکرد ، دین را به یغما می برد.
الله الله: شبه جمله برای بیان حالت شگفتی ، جای شگفتی است.
زر ناسره: سکّه طلای تقلّبی .
خرقه بسوزان: خرقه را از سر بیرون بیار و بسوزان. قلب شناسی:.. 1) شناختن سکه تقلبی ، 2) شناختن مافی الضمیر.
معانی ابیات غزل(211)
(1) دیشب با چهر ه یی گلگون و آرایش کرده می خرامید . نمی دانم با ر دیگر کجا دل گرفتار و غمدیده یی را به اتش کشیده بود. (2) راه و رسم کشتن عاشقان و طریقه آشوبگری ، گویی به مانند جامه یی بود که برای قامت دوخته بود. (3 )جان عاشقان را ( برای دفع چشم زخم ) به مانند دانه های اسفند برای چهره گلگون آتشناک خود می خواست و به همین منظور آتش رخساره خود را شعله ور ساخته بود. (4) هر چند می گفتکه تو را ، به خواری و زاری خواهم کشت اما از چشمانش می خواندم که با من رنجیده ، نظر عنایت و مدارا دارد. (5) زلف کافر کیش او رهزن راه دین و ایمان بود وآن سنگدل در فرار راه او از چهره خود چراغی افروخته بود. (6) دل خون زیادی اندوخت ولی چشم به صورت خونابه اشک فرو ریخت . شگفتا که چه کسی در گرد آوری کوشیدو چه کسی به هدر داد! (7) دوست رابرای مال دنیا از دست مده ، زیرا آنکه یوسف را به چند پول سیاه فروخت سود چندانی نکرد . (8) گفت و چه خوش گفت که ای حافظ برو خرقه ریایی خود را در آتش انداز خدایا این قلب شناسی را از چه کسی فرا گرفته بود.
شرح ابیات غزل(211)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
ناصر بخارایی : می گذشت و زحیا چهره برافروخته بود ای بسا خانه که از آتش او سوخته بود
این غزل در پوشش مضامین عاشقانه ، زمانی سروده شده است که شاه شجاع تصمیم به تغییر رویه و حفظ شعائر دینی می گیرد و ایهامات و تعابیر آن چنین بر می آید که با حافظ رفتاری سرد و سردی سنگین داشته است. شاعر در چهار بیت اول غزل در لباس تعریف محبوب ، شیوه ، سر سختی و بی اعتنایی ودل شکنی اورا شرح می دهد در بیت پنجم می فرماید : هر چند می گفت کهتو را با خواری و خفت هر چه بیشتر از خود خواهم راند اما من در چشمانش می دیدم که دلش با من هنوز بر سر مهر است و او تظاهر به خشونت مصلحتی دارد . در واقع نیز چنین بود و شاه شجاع و تورانشاه هر دو قلباً حافظ ، این دوست قدیمی خود را دوست می داشتند اما مصلحت زمان اقتضا کرده بودکه او و امثال او به صورت ظاهر از دربار فاصله گرفته و دور باشند و این تدبیر را حافظ به فراست دریافته و در اینجا بازگو کرده است . شاعر پس از گلایه از نمک نشناسی شاه شجاع در بیت هفتم در لباس اندرزو خطاب به شاه می فرماید : برای خاطر امور دنیایی ، دوست یکرنگ و خاص خود را از دست مدهو یهودا برادر حضرت یوسف هم که این کار کرد سود چندانی نبرد و این تلمیحی است به آیه شریفه 20 سوره یوسف : وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بِخٍس دَراهِمَ مَعدُودَهٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ20 ( او را به بهای اندک به چند درهم فروختند در آن از بی رغبتان ). شاعر در پایان غزل به مطلبی اشارت دارد که جا دارد دربارة ان تأمل شود. از فحوای مضمون بیت مقطع چنین بر می آید که شاه شجاع به حافظ گفته که برو و این خرقه ریایی خو د را از سر به در آر و بسوزان . از این گفته چنین بر می آید کا حافظ برای توجیه عقاید و رفتار خود ، خویشتن را در سلک عارفان و دراویش ( احتمالاً ) وانمود می کرده است ، به این معنا که هر چند مقام معرفت او اجل از ورود به دارد ودسته های مختلف بوده است اما مردم اورا در ردیف خرقه پوشان و صوفیان به حساب می آورده اند. در مصراع دوم حافظ به حساب می آورده اند . در مصراع دوم حافظ می فرماید خدایا این قلب شناسی را شاه شجاع از چه کسی آموخته بود که تشخیص داد که این تظاهر من به صوفی گری امری است ظاهری و مصلحتی نه از روی عقیده . و این می رساند که حافظ هیچ دارو دسته یی وابسته نبوده و باطناً مرید کسی نبوده و مراد شخصی نداشته و خود قائم بالذات عارفی وارسته بوده که اعمال و رفتارش به فرقه ملامتیه نزدیک بوده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

معانی لغات(210)
حلقه: مجلس، گرد همایی.
دل شب: اواسط شب، نیمه شب.
ناوک: تیر.
کمان خانه ابرو: ابروی کمان مانند.
عفاءالله: عفاءالله عنک: خدا عفو کناد، خدا ببخشاید ، در اینجااین شبه جمله برای تحسین و به معنای بار ک الله می دهد .
در کس نرسیدیم : به کسی بر نخوردیم ، کسی را دیدار نکردیم.
شور و شر: غوغا ، شورش ، غائله .
غمزه جادو: کرشمه چشم افسونگر، اشارت دلبرانه سحر انگیز چشم.
سرگشته : سرگردان ، حیران.
اهل سلامت : آسودهاحوال، سالم و به دور از جار وجنجال
.شِکَن طُرّه هندو: چین وشکن چتر زلف سیاه.
بگشایندبند قبا:تکمه و بند قبا را باز کن ، کنایه از دست در بغل کردن برای بخشش.
بگشاید دل من : دل من باز شود.
پهلو: جانب ،سو ودر اینجا کنایه از کیسه پولی است که سابقاً در بغل و پهلوی خود جا داده و دامن قبا را می بستند وبرای دست در جیب کردن و پول در اوردن بایستی بند قبا را باز کرده پول را از بغل (پهلو) در آورند.
به وفای تو: قسم به وفای تو ، سوگندت می دهم به وفاداری تو .
معانی ابیات غزل(210)
(1) دیشب گفتگوی مجلس ما دربارة گیسوان تو وتا نیمه های شب از حلقه های به هم پیوسته زلف تو سخن در میان بود. (2) الف: با آنکه دل از تیر مژگان تو در خون می تپید باز در آروزی دیدار ابروی کمانی توبود. ب: با آنکه دل از تیر مژگان تو در خون دست وپا می زد باز مشتاقانه در آرزوی تیر دیگری از کمان خانه ابروی تو بود. (3) باز هم رحمت به نسیم صبا که پیامی از تو برای ما آورد و گرنه ما باکس دیگری که از کوی تو آمده باشد برخورد نکردیم. (4) دنیا، از غوغا وغائله عشق ناآگاه بود . اشارت دلبرانه چشم جادوگر تو چنین شور وشری را در جهان به راه انداخت.(5) من سرگردان هم آرزوی آسوده احوال و بی تشویش بودم، این چین و شکن زلف سیاه تو بود که دام راه و سبب گرفتاری من شد. (6) بند قبارا گشوده دست به جیب ببر تا من خوشحال شوم زیرا گشادیی که در معیشت من بود از پهلوی تو حاصل می شد. (7) تو را به وفاداریت سوگند می دهم که به سر خاک حافظ قدم بگذار زیرا در حالی که از این دنیا می رفت آرزوی دیدن تورا در دل داشت.
شرح ابیات غزل(210)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
زمان سرودن این غزل هنگامی است که شاه شیخ ابواسحاق از شیراز متواری ودر اصفهان به سر می برد و حافظ، دوست و حامی خود را از دست داده در نتیجه دچار گرفتاری تضییقات دارو دسته امیرمبارزالدین و تنگی معیشت شده است.
قبلاً هم به این نکته اشارت رفت که شاه شیخ ابواسحاق دارای گیسوان بلند زیبایی بود که زبانزد خاص وعام قرار گرفته بود و به همین لحاظ مطلع غزل را با وصف گیسوان بلند او آغاز می کند و در بیت دوم اشاره به این دارد که با اینکه دلم از دست بی احتیاطی ها و عیاشی ها و بی تدبیریهای تو خون بود باز هم شب پیش در یاد تو بودم و در بیت سوم به صورت رمز و کنایه به شاه می فهماند که قاصدی از جانب تو ، تا به حال نیامده است واین را می رساند که میان حافظ و شاه مکاتبات و مراوداتی به صورت مخفیانه بر قرار بوده و بدین لحاظ حافظ در نامه غزل مانند خود که برای او فرستاده از او استسفار حال می کند.
شاعر در ابیات چهارم و پنجم بر سر شاه تلویحاً منت نهاده و می کوید من در زندگی با آسودگی خیال راه خود را می رفتم این همه گرفتاری که برای من درست شده به سبب این است که در بند و دام طرفداری از تو خود را گرفتار کرده ام و در بیت ششم ازاین گفته ها نتیجه می گیرد که برای اینکه این گرفتاریها بر طرف شود احتیاج به پول دارم و به هر نحو میدانی وجهی حواله کن تا دست وبال من ( احتمالاً برای اقدامات مشترک) باز باشد و در مقطع غزل مراتب امیدواری خود را نسبت به بازگشت او به شیراز اعلام می دارد هر چند که بعد از مرگ حافظ باشد و در چنین نامه سیاسی چنین تشبیهی تا چه حد ایجاز و ماهرانه سروده شده است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

شرح جلالی بر دیوان حافظ :

معانی لغات غزل (10)

دوش: دیشب، و در اینجا مقصود زمان گذشته است یعنی چندی پیش.
طریقت: روش، مسلک، مذهب، دومین منزل از منازل سه گانه از باب سلوک که عبارتست از: شریعت، طریقت – حقیقت و آن در اصطلاح صوفیان راهی است که رساننده کسان به سوی خدای تعالی است و این راه اخصّ از شریعت است که انسان را به بهشت می رساند زیرا هم مشتمل بر احکام شریعت است از قبیل اعمال صالح عبادی و هم مشتمل بر احکام خاصی است مانند اعمال قلبی و اجتناب از همه ما سوی الله. طریقت راه دل است که به توحید می رسد.
تقدیر: آنچه در ازل مقدّر شده است، سرنوشت.
خانه خمّار: میخانه، میکده، خرابات.
آیت: نشانه.
معانی ابیات غزل (10)

(1)زمانی پیر و مراد ما از مسجد روی بگردانید و به جانب میخانه روی آورد. ای هم مسلکان و ای یاران و ای رهروان راه طریقت تکلیف ما از این به بعد چیست؟ ...

(2) (و)ما مریدان چگونه رو به جانب قبله آوریم در حالی که پیر و مراد ما رو به سوی میخانه دارد؟

(3)در ازل چنین مقدّر شده است که ما نیز مسیر طریقت را پیموده و در آخر با مراد خود هم منزل شویم.

(4)هرگاه، خِرَد از حال دل ما، در بند زلف جانان آگاهی داشت که چه حال خوشی دارد، در قبال این گرفتاری ما، همه عاقلان چون ما دیوانه می شدند. (رجحان طریقت از شریعت)

(5)از آن زمان که روش بغایت نیکوی تو در طریقت، راه لطیف و نغزی به ما نشان داد، در درس تفسیر ما جز راه و روش تو چیزی دیگری تفسیر نمی شود (درس تفسیر قرآن که یکی از مشاغل حافظ بوده است).

(6)ای یار سنگین دل! آیا آتش آه و گرمی ناله های شبانه ما هیچ در دل سنگ تو اثر می کند؟

(7)بر جان خود رحم کن و از تیر آه ما بپرهیز که از گردونه فلک در می گذرد. ای حافظ! خاموشی گزین.
شرح ابیات غزل (10)

وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر غزل: رمل مثمّن محذوف.
*

خواجو کرمانی: خرقه رهن خانه خمّار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
گو شدیم از باده، بدنام جهان تدبیر چیست
کاین چنین رفته ست از روز ازل تقدیر ما
ما دل دیوانه در زنجیر زلفت بسته ایم
ای بسا عاقل که شد دیوانه از زنجیر ما
*
سلمان ساوجی: ره خراباتست و دُرد سالخورده پیر ما
کس نمی داند به غیر از پیر ما تدبیر ما
*
1-بعضی از حافظ شناسان محترم این غزل را مشکوک و منسوب به حافظ می دانند، نظر نویسنده این سطور جز این است.

2-به نظر می رسد در آن بُرهه از زمان که حافظ تحت تأثیر مستقیم شخصیت ادبی و غزلهای خواجو قرار داشته و در ضمن مشغول فراگرفتن تفسیر قرآن یا آموزش آن به دیگران بوده است این غزل را سروده باشد و در ادای مضامین ابیات آن صرفاً هدف شاعر استقبال از مضامین خواجو بوده و بهترین دلیل اینکه در بیت سوم و مصراع دوم عیناً مصراع دوم بیت دوم غزل خواجو را تضمین کرده و در برداشت مطلب و مضمون برای غزل خود نیز تحت تأثیر خواجو بوده است و این از مفاد مطلع غزلهای هر دو شاعر بر می آید چه حافظ همیشه و در تمام عمر با مطالعه و انتخاب مضامین لطیف شاعران دیگر، مضمونی لطیف تر و شورانگیزتر پرورده و در همین غزل هم موضوع عشق و رسوایی شیخ صنعان برای حافظ تداعی شده و آن را دست مایه غزل خود ساخته است وگرنه به هیچ وجه آوردن کلمه (پیر ما) در مطلع ربطی به مریدی و مرادی حافظ و شیخ صنعان ندارد و استعمال قافیه و ردیف پیر ما در مصراع اول بیت اول حافظ صرفاً به سبب استقبال از غزل خواجو بوده است لاغیر.

3-علت اینکه گفته شد غزل در زمانی سروده شده که حافظ مشغول فراگیری یا تدریس تفسیر قرآن بوده است بدین سبب که در بیت پنجم، همانطور که در معنای این بیت قبلاً گفته شد حافظ می گوید در درس تفسیر ما جز لطف و خوبیِ رویّه تو که بر ما کشف شده است بحث دیگری نیست و آوردن کلمه (کشف) و (تفسیر) را در این بیت ایهامی است و تفسیر کشف کشّاف را تداعی می کند.

4-همانطور که درباره ی علت آوردن کلمه (پیر ما) در بالا گفته شد و به منظور توضیح بیشتر و با توجه به روحیه اعتراضی حافظ نسبت به روندگان قشری راه شریعت و اینکه شاعر در ضمیر باطن خود همیشه تصویر روشنی از بدعت گزاران و گروندگان به سوی جاده طریقت به منظور رسیدن به اصل حقیقت را داشته و امثال حسین منصور حلاج را می ستاید، به هنگام ساختن این غزل و استقبال از خواجو هم فکرش متوجه داستان شورانگیز شیخ صنعان شده و مضامین خود را ساخته و پرداخته است.

خلق مضمون در نزد شاعران فَحل به هیچ وجه دلیل این نیست که شاعر از جمیع جهات و من حیث المجموع با آن موافق است و آنها که در کار شعر و شاعری دست دارند از راه مطالعه اشعار شاعری دیگر می توانند بطور صحیح پا در جای پای فکر و اندیشه آن شاعر نهاده و پی به روحیه و زمینه فکری او ببرند. لیکن باید اذعان کرد که حافظ با مطالعه شرح حال شیخ صنعان مسحور شهامت و جسارت این بدعت گزار شده و در جای دیگر نیز می فرماید:

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمّار داشت

یعنی عیناً مضمون مطلع غزل خواجو کرمانی در بالا را به عنوان شاهد کلام خود می آورد بنابراین شخصیت هایی مانند حسین حلاج و شیخ صنعان گوشه یی از ذهن حافظ را به خود اختصاص داده بوده اند.

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

احتمالاً حافظ غزل خواجو کرمانی با مطلع:
ساقیا وقت صبوح آمد بیاور جام را
می پرستانیم در ده باده گلفام را
در خاطر و بدان عنایت داشته است.
و در بیت مقطع تلمیح است به آیه 153 سوره بقره و آیه 25 سوره چهارم و حدیث: الصَّبر مِفتاحُ الفَرَج.
شرح جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸:

معانی لغات غزل (208)
خستگان:رنج کشیده ها ، ستمدیده گان.
طلب:درخواست ، تقاضا
قوت:نیرو.
همت:اراده وآرزو و دلیری و در اصطلاح صوفیه : توجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خود با دیگری.
مروت:جوانمردی.
اصحاب طریقت:رفیقان راه و در اصطلاح صوفیه :سالکان الی الله
همّت: توّجه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خودیا دیگری .
خیره: تیره وتاریک ، شگفت زده ، فرومانده در حیرت.
همت: اراده و ارزو ودلیری و در اصطلاح صوفیه : ت.جه قلب با تمام قوای روحانی خود به جانب حق برای حصول کمال در خود یا دیگری .
آبش نبرد: آبش را از بین نبرد ، آبش را خشک نکند.
مرغ همایون: هما، مرغ مبارک، مرغ مشهوری که استخوان خورد و سایه اش بر سر هر کس افتد به سلطنت رسد.
شیخ: انسان کامل، پیر مجرب وعارف.
طهارت:پاکیزگی ، و در اصطلاح صوفیه : تزکیه نفس بُوَد از اخلاق ضمیمه.
عصمت: دور نگاهداشتن نفس از آلودگی گناه، عفت وپاکدامنی.
ورزیدن:پیاپی کاری را انجام دادن، حاصل کردن در اثر کوشش ، آموختن و اندوختن.
معانی ابیات غزل(208)
(1)اگر به پای افتادگانی که درخواست دیدار داشته و نیروی پیمودن راه وصل را ندارند بیداد و ستم روا داری ، شرط جوانمردی نیست.
(2) ما از تو جور و ستمی مشاهده نکرده ایم و نیز تو نمی پسندی که آنچه را که راه ورسم رفیقان راه نیست با ما روا داری .
(3) ان دیده یی که از گریه عشق غرق در آب فنا نشود و دلی که شمع محبت در آن نور نیفشانده تیره و تار باد.
(4) بخت و اقبال را از سایه مرغ هما بطلب که زاغ و زغن شاهبال دولت ندارد.
(5) اگر از پیر مغان و اهل میکده طلب فیض و یاری می کنم بر من خرده مگیر که پیر ما فرمود در اهل صومعه ، عنایت و همت یافت نمی شود.
(6) چون پاکی و پاکدلی در تو نباشد کعبه و بتخانه یکسان است. در خانه یی که پاکدامنی و پرهیزگاری نباشد خیر وبرکت هم نخواهد بود .
(7) حافظ، در راه کسب دانش و ادب کوشا باش که بی ادبان را در مجالس خاصِان و بزرگان جایی و راهی نیست .
شرح ابیات غزل(208)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون محذوف
*
در مبحث ( چرا حافظ به یزد تبعید شد ) (64-98) این کتاب تا آنجا که اقتضا می کرد غزلهایی را که حافظ در دوره تبعید خود در یزد سرودهشهد بود شرح داده شد و در آنجا گفتیم که پسر شیخ تقی الدین دادا صوفی مشهور به حافظ فرمود که:
وصال دولت دیدار تر سمت ندهند که خفته یی تو در آغوش بخت خواب زده
و تلویحاً همانطور که حافظ بازگو می کند به او می گوید به او گوشزد نمود که شاه یحیی تورا به حضور نمی پذیرد زیرا تو تبعیدی شاه شجاع هستی و او احتیاط می کند اما حافظ نپذیرفت وغزلهایی چند سروده ارسال داشت اما از این حاکم بخیل و حیله گر فیضی ندید . یکی از غزلهایی که درآن مقطع زمان جهت تقرب به شاه یحیی سروده شده این غزل است که ایهامات آن بازگو کننده اصرار و الحاح حافظ از این حاکم گدا صفت از یکطرف و شناسایی صحیحی است که در باطن از او داشته از طرف دیگر است و باید دانست که در آن تبعید گاه حافظ بزرگ منش ، راه چاره دیگری جز توسل به داماد و برادرزاده شاه شجاع نداشته است.
شاعر در بیت اول خطاب به شاه یحیی می گوید اگر خسته دل آزرده حالی از تو طالب مساعدت باشد وامکان رسیدن به حضور تو را نداشته باشد این شرط مروت نیست که تو در حق او ظلم کرده و او را به حضور خود راه ندهی. ودر بیت دوم توضیحاً یادآور می شود که من تا به امروز از تو هیچ گله یی ندارم بنابراین رو مدار که اینگونه نسبت و به من بی اعتنا باشی که این رویه و راه و رسم مردان صاحب مقام و هدف دار نیست. و در بیت سوم کلامش حالت نفرین به خود می گیرد و از فرط درماندگی می گوید چشمی که از درد درماندگان نگرید و دلی که در آن بارقه رحم و دستگیری نباشد کور وتاریک باد آنگاه در بیت چهارم شاعر خطاب به خود از فرط نومیدی می گوید که از مرغ هما دولت و بخت و اقبال طلب کن نه از کلاغ سیاه و در بیت پنجم به یاد سفارش شیخ دادا افتاده می گوید شیخ ما به من گفت که از در خانه تو امید فیضی نمی رود و من باور نکردم . آنگاه در این نفرین نامه در بیت ششم می گوید وقتی بزرگواری و پاکدلی جایی نداشته باشد دارالحکومه و گدا خانه فرقی با هم ندارد و بالاخره همانطور که شیوه همیشگی حافظ است پس از تندروی در غزل در بیت آخر متوسل به نوعی پوزش می شود تا راهی برای پاسخگویی احتمال آینده داشته باشد و در بیت مقطع خود را سفارش می کند که از جاده ادب و نزاکت دور می شود که اشخاص بی ادب را در گاه بزرگان راهی نیست
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵:

معانی لغات غزل (205)
خاک ره:خاک راه ، به مانند خاک راه، پست وناچیز مانند خاک زیر پا.
حلقه: هر چیز مدور به شکل دایره اعم از ازآهن ونقره و فلزات دیگر ، طوق ، دایره مردم که به صورت مدور مجتمع شده باشندو نام طوق و گردنبد حیوانات.
حلقه در گوش:کنایه از فرمانبرداری و بندگی و چاکری.
همت خواه: غایت و کماتل آرزوهایت را در خواست کن.
خود بین: خودخواه مو مغرور ومتکبر.
ترک: تُرکنژاد ، کنایه از معشوق و محبوب .
لحد:خاک گور.
نگران:در حال نگریستن ، چشم انتظار، مردد و امیدوار ، مضطرب.
معانی ابیات غزل(205)
(1)تا آن زمان که از می و میخانه اثر ونشانه یی برجاست ، سر خاکسار ما به مانند خاک راه ، زیر پای پیر میکده جای خواهد داشت.
(2) از روز ازل حلقه ارادت وبندگی پیر میخانه را در گوش خود دارم . ما بر همان قول و قراری که از روز ازل نهاده ایم بر قرار و بر همان خواهیم بود.
(3) آنگاه که گذارت بر خاک آرامگاه ما فاقد کمال آرزوهایت را در خواست کن زیرا تربت ما زیارتگاه مردم آزاده جهان خواهد بود.
(4)ای زاهد پیش پا بین دست بردار که اسرار نهانی و راز افرینش از چشم من و تو پنهان است و همچنان پوشیده خواهد ماند .
(5) محبوب ترک نژادمن که به عاشق خود رحم ندارد ، امروز مست از خانه بیرون رفت تا ببینم که باز خونابه از دیده کدام عاشق بی قراری جاری می شود.
(6) شبی که به شوق دیدار تو سر بر خاک گور خود نهم تا بامداد روز قیامت چشمان بازم نگران باقی خواهند بود.
(7) اینگونه که بخت واقبال حافظ سر ناسازگاری دارد ( روز قیامت هم ) زلف معشوق من در دست دیگران خواهد افتاد.
شرح ابیات غزل(205)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
می دانیم که در زمان حکومت شاه شجاع یک بار ، حکومت دست به دست شده وموجب قرار دادی که فیما بین شاه شجاع و برادرشمحمود منعقد می شود شاه شجاع شیراز را به شاه محمود واگذار و به سوی ابرکوه می رود. در مدت کوتاهی که شاه محمود بر شیراز مسلط گردید اوضاع چندان بر وفق مرام حافظ نبود و این شاعر با وفا و یکرنگ به صف طرفداران شاه محمود نپیوست و همچنان با شاه شجاع در رابطه و مکاتبه بود. این غزل در این زمان سروده شده و تعابیر و ایهامات آن گواهی بر این مدعا ست.
مطلع غزل بازگو کننده وفاداری و ثبات عقیده و تأکیدی است بر این که شاعر تا هر زمان که باشد در راه دوست دیرین وفاد ار باقی خواهد ماند. شاعر در بیت دوم می گوید من غلام حلقه به گوش پیر میخانه بوده و هستم و خواهم بود باید دانست این مصراع : برهمانیم که بودیم و همان خواهد بود را شاه شجاع در نامه یی که به برادرش شاه محمود می نویسد و تعهدی را که فیما بین آن دو بر قرار شده بار دیگر یادآور و خود نیز با آوردن این مصراع که به همام تبریزی منسوب است ( بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود) تجدید عهد می کند . این نامه و مکاتبه را حافظ مطمح نظر قرار داده و غزلی در همین وزن قافیه و ردیف ساخته و مصراع مورد نظر را نیز تضمین کرده و غزل را برای شاه شجاع می فرستد . در مورد انتساب این مصراع به همام جای تردید است . زیرا در دیوان همام تبریزی که به سعی مؤید ثابتی در سال 1333 شمسی چاپ شده غزلی به این ردیف و قافیه وجود ندارد اما بیتی از همام بدین صورت :
سالها سجده صاحب نظران خواهدبود هر زمینی که نشان کف پای تو بود
در غزلی موجود است و حافظ با تقدم و تأخر مصراعهای آن در غزل خود آورده است در 2 نسخه از نسخ خطی ، بیتی از غزل همام تبریزی را در غزل حافظ تداخل داده اند که کاری سهو واشتباه بوده وآن بیت غزل همام به این صورت آمده است:
( بر زمینی که نشان کف پای تو بود سالها سجده صاحب نظران خواهدبود )
شاعر در بیت پنجم این غزل اشاره یی به خروج شاه شجاع از شیراز کرده و با آوردن کلمه (امروز) چنین مستفاد می شود که تاریخ غزل احتمالاً همان روز دست به دست شدن حکومت میان دو برادر باشد و در بیت ششم ، حافظ مراتب نگرانی خود را از عاقبت کار شاه شجاع ابزار می دارد . مفاد ایهامی این بیت و بیت مقطع غزل دلیل بر خوف و رجای شاعر است به این معنا که خروج شاه شجاع از شیراز و تحویل حکومت به برادرش به معنای واقعی خروج او از سیاست و دست کشیدن از حکومت نبوده و این معنا را حافظ که دوست و محرم و کار گزار دربار شاه شجاع بوده به خوبی می دانسته که زیر این کاسه نیم کاسه یی است و با بی صبری منتظر بازگشت فاتحانه شاه شجاع بوده است چنانکه بعداً این اتفاق عملی گردید ، اما پیوسته حافظ دل نگران پایان کار بوده و بدین سبب مضامین بیت ششم و هفتم غزل را می سازد. نحوه تفکر حافظدر سرودن اکثر قریب به اتفاق غزلهایش به ویژه غزلهایی که باز گو کننده رویداد دهای سیاسی است چنین است که هر بیتی دارای تعبیری استاما امروزه چون به ریزه کاریهای تاریخ و تاریخی که غزل سروده شده کاملاً آگاهی نداریم نمی توانیم به خوبی به آنها پی ببریم به عنوان مثال در این غزل مشاهده می شود که حافظ در بیت چهارم ابتدا به ساکن روی سخن خود را به زاهد خود بین برگدانیده به او می گوید برو گمشو تو از رازها و سیاستهای پشت پرده سیاست خبری نداری و این توجه حافظ به زاهد خودبین به این دلیل است که متشرعین از نحوه شب زنده داریها و عیش ونوشهای شاه شجاع ناراضی بوده ودر تنگنا نهادن او و ترک سلطنت عامل مؤثری بودند و به همین دلیل شاعر بیتی از غزل را به صورت ذو وجهین و در کمال مهارت برای حمله به آنها اختصاص می دهد. در پایان مضمونی که حافظ
در بیت مقطع غزل خود به کار برده و به طنز از بخت خود شکایت و اختیار زلف معشوقه خود را به دست دیگران پیش بینی می کند از نظامی است:
آن سلسله زلف دلبران است وآن نیز به دست دیگران است
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:

معانی لغات غزل (204)
یاد باد:فراموش مباد، به یاد بماناد، در یاد وخاطره باقی باشد، به یاد ان زمان.
رقم:نشانه.
رقم مهر: نشانه عشق ، نقش عشق.
عتاب:ناز و ملامت ، نگاه تند و سرزنش آمیز.
معجزعیسوی:زنده کردن مُرده
لب شکر خا:لب شیرین.
صبوحی زده :باده صبوحی زده ، کسی که شراب بامدادی نوشیده.
مجلس انس:مجلس محبت والفت، محفل خودمانی و در اصطلاح عرفا: مجلسی که اهل نظر از راه دیدار جمال یار اثرات جمال حق را در دل خود حس می کنند.
شمع طرب(اضافه تشبیهی) شمع شادی.
ناپروا:بی پروا ، بی ترس و بیم
بزمگه خلق و ادب:مجلس عیشی که از اشخاصر خوش خلق و مودب منعقد بود.
خنده زدی:خنده می زد.
یاقوت قدح: یاقوتی که در قدح است، کنایه از شراب سرخ فام.
چویاقوت قدح خنده زدی:چون شراب در پیاله ، به هنگام ریختن از سبو به جام ، صدایی مانند قهقه و خنده از خود به گوش می رسانید.
لعل تو:لب تو.
کمر بر بستی:کمر بر کمر می بست ، عزم سوار شدن بر اسب را می کرد.
رکاب:حلقه آهنی محل جای پا که به دو طرف زین اسب آویزان است.
در رکابش :به همراه رکاب او، همراه سواره یی که با او رکاب به رکاب حرکت می کرد.
مه نو ، پیک جهان پیما بود:ماه اول شب که به مانند نعل اسب می ماند ، به مانند قاصدی پیاده همزمان با سواری او چهان پیما یی می کرد.
خرابات نشین : مقیم خرابات و میخانه و در اصطلاح صوفیه سالکی که در مقام وحدت به عزم فانی شدن وجد و روحانی شدن باشد .
آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود : آن حضور قلب و حالت روحانیّت و جدا شدن از ماسوی الله و پیوستن به حقّ را که امروز در مسجد فاقد آن هستم ، در آنجا داشتم .
می شد راست : راست می شد ، فراهم می آمد ، میّسر می شد.
به اصلاح شما می شد راست : با صلاحدید شما و با انتقاد و تصحیح شما صورت صحیح به خود می گرفت .
گوهر ناسفته : مرورید ّ بکر و سوراخ نشده ، کنایه از مضامین بکر و دست اوّلی که در شعر به کار گرفته شود .
معانی ابیات غزل(204)
(1) به یاد آن زمان ،که در پنهانی نگاه عنایتی به ما داشتی و علامت ونشانه محبت تو از چهره ، آشکار و در صورت ما نقش بسته بود.
(2) به یاد آن زمان ، که نگاه تند و وسرزنش آمیز چشمت ، مرا از پای در می آورد و (بلافاصله ) لب شیرینت به مانند معجزه حضرت عیسی که مرده را زنده می کرد، به من روح تازه یی می بخشید.
(3) به یاد آن زمان که در نشست خودمانی که به جز من ویار ، دیگری نبود، باده بامدادی زده و توفیق الهی مارا همراهی می کرد.
(4) به یاد آن زمان که شمع نورانی چهره ات نور شادی می پراکند و این دل رنج کشیده ام پروانه آسا بر گرد آن پرواز در می آمد.
(5) به یاد آن زمان که در آن گردهمایی های شادانه با نیک خوبان، تنها کسی که از روال ادب خارج شده و خنده های مستانه سر می داد ، شراب بود ( که از ساغر به پیمانه جاری می شد).
(6) به یاد آن زمان که به هنگام درخشیدن باده یاقوت فام پیاله ، میان لعل لب تو و من گفتار ها وکردارها صورت می گرفت.
(7) به یاد آن زمان که چون محبوب من کمر همت به عزم سفر می بست ، ماه نو در رکاب او، به مانند قاصدی به جای نعل سمند اورا کمی پیمود.
(8) به یاد آن زمان که ساکن خرابات و مست و بی خود بودم و آن حضور قلبی را که امروز در مسجد فاقد آن هستم ، در آنجا می داشتم.
(9) به یاد آن زمان که با صلاحدید و تصحیح شما ، مضامین بکر اشعار حافظ صورت صحیح به خود می گرفت.
شرح ابیات غزل(204)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
حافظدر اوایل حکومت شاه شجاع از کمال او برخودار و صدر نشین مجلس شعر و ادب و شب نشینی های او بود و بحث و اظهار نظرهای انتقادی فیما بین آن دو درباره محسنات کلام و مضامین شعری و تأییداتی که اکثراً شاه شجاع از اشعار حافظ به عمل می آوردزبانزد خاص و عام و عاملی برای برانگیختن حسادت دیگر شاعران و ملازمان حضور بود . اما بتدریجدر اثر همصدایی مخالفین او از متشرعین ریایی که در اشعارش مورد تحقیر قرار می گرفتند و حسودانی که قرب مقام حافظ در دربار آنها را رنج می داد از یکطرف و مخالفتی که صاحبان شریعت با نحوه بی بند و باری خود شاه شجاع داشتند از طرف دیگر، نظر شاه نسبت به حافظ تغییر یافت و این مقدمه تغییر سیاست ظاهری شاه شجاع بود . در این برهه از زمان که حافظ به مانند سابق مورد محبت ظاهری شاه نبود بر حافظ سخت می گذشت و این غزل مربوط به این دوره از زمان یعنی اواسط سلطنت شاه شجاع به بعد می باشد. شاعر در بیت مطلع اشارهیی به رقم مهری دارد که در چهره اش پیدا بودو این مضمون معنای خاصی دارد که سبب شده است تا بعضی از حافظ شناسان محترم به غلط آن را به صورت کلی گرفته و حافظ را طرفدار آیین مهر پرستی بدانند. توضیح آنکه همانطور که امروزه در ایلات هر ایلی با رقم و علامت مخصوصی احشام خود را علامت گذاری می کنند تا به آسانی شناخته شوند در گذشته های دور ، مانند بعضی زا اقوام امروزی افریقا چنین مرسوم بوده که مهر پرستان علامتی در صورت خود بجا می گذاشتند و حافظ که در مطالعه تاریخ باستانی کشورش ایران و تاریخ تمدن همسایگان مطالعاتیبه سزا داشته این رویداد را به صورت مضمونی در این بیت می آورد و تمام همت او بر این مصروف بوده که کلمه مهر را که هم به معنای محبت و هم به معنای خورشید است در اشعارش طوری به کار گرفته شود که مهارت واشراف اورا بر محاسن بدیعیکلام نمایان سازد و گرنه کسی که مفاد آیات قرآنی را چنان در می یافته که حتی تا به امروز هم از مفسرین سطحی نگر پیشی دارداز زمان مهر پرستی و ستاره پرستی فاصله بسیار زیاد دوری شده است . شاعر دربیت هشتم مطمئناً کلمه مسجد را به کار گرفته و آنها که در گذشته به تعابیر غزلهای حافظ ناآشنا و بی عقیده بوده اند بغتتاً کلمه مسجد را در این غزل دور از ذهن خود یافته ودست به تغییر آن زده اند در صورتی که در عین حال که شاعر این غزل را برحسب ظاهر در حسرت ایام خوش گذشته سروده به این نکته اشارت دارد که یاد ایامی به خیر که علانیه خرابات نشین بودم و کسی در میخانه ها را نبسته بود تا مثل امروز که من مجبور شدم مسجد نشین شوم وصد حیف که آن حضور قلب و حالت معنویت آن روز را امروز ندارم . شاعر صراحتاًدر بیت مقطع غزل از تبادل نظرهایی که در شعر وادب بین او و شاه شجاع در گذشته معمول بوده است یاد کرده و حسرت آن روزها را می خورد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:

معانی لغات غزل (203)
دفتر:کتاب جزوه، یادداشت اشعار و متون درسی.
صهبا: شراب انگوری ، مونث اَصهَب.
رونق:رواج.
پیر مغان:پیر میکده.
دفتر دانش ما جمله بشویید:1- دفتر و کتاب محتوی دانش ما را با شراب بشویید. 2- نوشانیدن می به معلومات و دانش ما را از خاطرمان بزدائید.
به می آن، طلب: حالت کیفیت بخواه ، نمک و چاشنی که سبب جذابیت و گیرندگی می شود طلب کن.
حسن شناس:زیبایی شناس، جمال پرست.
علم نظر: جمال شناس بودن ، علم زیبایی شناسی ، که از جمال انسانی به جمال الهی منجر شود .
.سرگشته پا برجا:شاخه ثابت پرگار که در یک نقطه ثابت و با گردش شاخه دیگر و ترسیم دایره ، در جای خود یک دور به دور خود می گردد
عملی می پرداخت:عملی را ابداع می کرد ، ترکیب آهنگی را عملی می کرد، آهنگی می نواخت.
حکیمان جهان:عقلا و فلاسفه دنیا، کنایه از مخالفان عشق.
خون پالا:خون پالاینده، خون تراوش کننده.
سهی:کشیده قامت ، راست.
پیرگلرنگ:لقبی که مردم شیراز به عارفی وارسته و شیخ الشیوخ زمان حافظکه در مسجد جامع شیراز به کار وعظ مشغول بود و صورتی چون گل قرمز و محاسنی سفید داشت داده بودند و به آن نام مشهور بود و حافظ پای وعظ او می نشست ( رجوع کنید به فصل چرا حافظ به یزد تبعید شد).
ازرق پوشان:کبود پوشان.
خبث: بدخواهی، کینه توزی، تفتین.
حکایتهابود:گفتنی ها زیاد بود.
قلب اندوده:سکّه تقلّبی به طلا اندوده.
بر او:پیش او ، توسط او.
معامل: طرف معامله.
بینا: آگاه ، مطلع.
معانی ابیات غزل(203)
(1) سالیانی دراز دفتر و کتاب ما پیوسته در گرو شراب و چنین بود کاری بود که کار میکده به سبب درس خوانی و گرو نهادن کتاب درسی ما رونق داشت.
(2) گذشت و جوانمردی پیر می فروش را بنگر که ما بدستان هر چه کردیم با دیده بخشایش و کرم و بردباری نگریست.
(3) کتاب دانش ما را باشراب شسته و از دفتر ضمیر ما معلومات فرا گرفته را با شراب بزدایید که از گردش روزگار بر من معلوم شد که این فلک در اندیشه آزار دادن دل خردمندان است.
(4) ای دل، اگر ادعای زیبایی شناسی داری ، در دلبران به جستجوی آن لطیفه نهایی که سبب جذابیت است باش و این نکته را کسی گفت که در جمال شناسی کار کُشته بود
(5) دل به مانند پرگار ، دایره وار به گرد خود می گردیدی ودر آن دایره به مانند شاخه ثابت پرگار در جای خود پابرجا و سرگردان بود.
(6) نوازنده موسیقی ، آهنگی را دربارهِ دردِعشق می نواخت چنانکه از مژه حکیمان ( که عشق را باور ندارند) به جای اشک خون می تروارید.
(7) از شادی شکفته وشادان می شدم چرا که مانند گلی که بر لب جوی و در زیر سایه سروی باشد ، سایه لطیف آن بالا بلند بر سرم بود.
(8) پیر واستاد عارف گلرنگ من اجازه پرده دری و معامله به مثل به من نداد و گرنه گفتنی های زیادی داشتم که د پاسخ ازرق پوشان بازگویم .
(9) سکه تقلبی دل حافظ مورد خاطر آن معشوق قرار نگرفتزیرا طرف معامله به همه عیبهای نهانی آن آگاهی داشت.
شرح ابیات غزل(203)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل:رمل مثمن مخبون اصلم مسبع
*
همانطور که مفصلاً در فصل ( چرا حافظ به یزد تبعید شد) بیان گرید مقصود از پیر گلرنگ من ، عارفی وارسته است که در ایام جوانی ، حافظ از مجلس وعظ او بهره ها اندوخته است و همانطور که سودی نوشته است نام او شیخ محمود عطار شیرازی و مشهور به پیر گلرنگ بوده که مرید شیخ عبدالسلام و او هم مرید شیخ فریدالدین احمد معروف به شیخ روزبهان بقلی است و شیخ رزوبهان از دست پدر خود شیخ شطّاح خرقه گرفته است . نوشته سودی متکی به مدرکی است که ذکر نکرده و او فاضلی دقیق و بصیر بوده است . اینکه یکی از نویسند گان محترم، صفت گلرنگ را که حافظ در جرخای دیگر برای شراب استعمال کرده بالصراحه می نویسندکه به هیچ وجه نام شخص معینی نیست و دیگران هم نوشته ایشان را نقل می کنند نمی تواند قابل قبول باشد زیار شاعر بالصراحه می گوید : پیر گلرنگ من به اجازه جوابگویی نداد وگرنه در مقام مقابله بر می آمدم و نمی تواند این پیر گلرنگ من به من اجازه جوابگویی نداد و گرنه در مقام مقابله برمی آمدم و نمی تواند این پیر گلرنگ شراب باشد زیراشراب بر عکس آن پیر ناصح ، زبان شاعر را به گفتن و پاسخگویی می گشاید و تا به حال شرابی یافت نشده که به جای مستی و راستی مستی و سکوت و خاموشی را به شراب خوار القاء کند.
این غزل در ایام جوانی حافظ سروده شده وآن ارتباط معنا که بایستی در مجموع ابیات غزل بوده و ذهن خواننده را به خط سیر اندیشه شعر تطبیق دهد در آن دیده نمی شوند اما تعبیر بیت دوم و بیت هشتم این غزل به همان پیر گلرنگ بر می گردد که مردی خویشتن دار بوده و مریدان زیادی داشته و در پای وعظ او عده زیادی جمع می شدند و همین موجب حسادت شیخ علی کلاه واعظ تازه کار دیگر می شده ودر میان سخنان خویش به او بد گویی می کرده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

معانی لغات غزل (202)
بود آیا:آیا امیدی هست، آیا ممکن است ، آیا روزی می رسد.
خود بین:خودخواه ، مغرور ، متکبر.
به صفای دل رندان :سوگند به صفای دل رندان.
صبوحی زدگان:نوشندگان شراب بامدادی.
مفتاح:کلید.
نامه تعزیت دختر زر بنویسید:مرثیّه نامه شراب را بنویسید ، تعزیت نامه شراب را نوشته و اعلام عزدارای کنید.
حریفان: هم پیاله ها.
گیسوی چنگ: تارهای چنگ.
مغبچگان: بچه مغان ، نوجوانان مغ میکده ها.
زلف دوتا بگشایند:زلف و گیسوی دو طرف سر خود را پریشان و دَرهَم کنند.
فردا: به زودی ، فردای قیامت.
ببینی فردا:به زودی خواهی دید، در قیامت خواهی دید.
که چه زنار:که چگونه زُنّار.
به جفا:به قهر وغلبه.
معانی ابیات غزل(202)
(1) آیا ممکن است که در میکده ها را گشوده ، گره از کار فروبسته ما باز کنند؟
(2) اگر (عده یی) برای رضای خاطرزاهد خودخواه بستند مطمئن باش که( عده دیگری ) برای رضای خاطر خدا باز خواهند کرد.
(3) سوگند به دل پاک و ضمیر روشن رندان که باده نوشان بامدادی چه بسیاری در ها بسته را با کلید دعا خواهند گشود.
(4 )در مرگ شراب ، تارهای چنگ را ببرید تاهمه نوجوانان خادم میکده گیسوان دوتای خود را پریشان کنند.
(5) سو ک نامه شراب را بنویسید ( و برخوانید) تاهم پیاله ها ، به جای اشک، خون از نوک مژه ها جاری کنند. (6) در میخانه را بستند. ای خدا را ضی مشو که در (برابر آن)در خانه ریا و فریب کاری باز کنند .
(7) حافظ، بزودی خواهی دید که از زیر این خرقه ریایی که بر تن داری چگونه با قهر و غلبه رشته زنار را باز می کنند (و بیرون می کشند ).
شرح ابیات غزل(202)
وزن غزل:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لان
بحر غزل: رمل مسبغ مخبون اصلم مسبغ
*
فخر الدین عراقی: بود آیا که خرامان ز درم باز آیی گره از کار فروبسته ما بگشایی
*
امیر مبارزالدین ، این مرد خشن و متعصب که خود در ایام جوانی شرابخوار بود پس از رسیدن به حکومت شیراز به حکم سیاست و مردم فریبی ، دستور بستن میخانه ها وخرابات را صادر و خلایق را به نماز جماعتکه خود در روزهای جمعه امامت آن را به عهده داشت فرا می خوانند تا طبقه روحانی و شیوخ و متولیان شریعت را که از باز نمودن میخانه ها در زمان شاه ابو اسحاق دل خوشی نداشتند راضی و همراه سازد . این غزل را حافظ به این مناسبت سروده و در دهان مردم انداخته ودر آن یک پیش بینی جالب نمده که به حقیقت می پیوندد.
حافظ در مطلع غزل خطاب به خود می گوید: آیا ممکن است این دارو دسته یی که در میخانه را بستند دوباره باز کنند وکار ما باده نوشان را سرو سامان بخشند؟ و بلافاصله در بیت دوم می گوید همانطور که این دارو دسته برای رضایت خاطر یک مشت متشرّعین ریا کار در میکده ها را بستند مطمئن باش که دارو دسته دیگری می ایند و برای رضای خاطر خدا دوباره آن باز می کنند. فاعل (بستند) با فاعل ( بگشایند) در این بیت دو شخصیت است و نمی تواند یک نفر باشد زیرا معنای شعر دچار تزلزل می شود و نمی توان تصور کرد که حاکم متعصبی ، در میخانه را برای خاطر زاهدببندد و بعد برای خاطر خدا باز کند. این پیش بینی چند سال بعد به وقوعد پیوست وشاه شجاع آب رفته را به جوی برگردانید . شاعر در بیت سوم به صفای دل رندان و درویشانی چون خودش ، با ایمان تمام سوگند می خورد که باده نوشان بامدادی به هنگام دعا ونماز سحر، از سر صدق و صفا از خدا می خواهند که این در بسته را دوباره باز کند و بازهم خواهد شد.
شاعر در بیت چهارم و پنجم در سلوک مرگ می ناب داد سخن داده و در بیت ششم که ضرب المثل را یج و ورد زبان مردمان ، به هنگام بر خورد با حاکمان متظاهر و ریا کار است از خدا می خواهد که حالا که ریا کاران در پناه مذهب در میخانه را بستند تو هم راضی مشو که در گشودن در خانه ریا موفقیتی حاصل کنند . و در بیت مقطع ، حافظ طبق روال احتیاط و سنت استتار همیشگی، خود را به جای طرف مقابل نهاده به خود خطاب می کند که این خرقه که برای تظاهر و مردم فریبی بر تن کرده و در زیر آن رشته زنار بسته یی به زودی از تنت بیرون خواهند آورد تا رشته زنّار آشکار شده آنگاه با قهر و غضب آن را باز کرده و تو را مفتضح خواهند نمود . طرف خطاب شاعر در این شعر ، امیر مبارزالدین است و همانطور که حافظ پیش بینی کرده بود پس از 4 سال حکومت توأم با سخت گیریهای فراوان به دست فرزندش کور و از سلطنت خلع گردید.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

معانی لغات غزل (201)
بی غش:خالص ، ناب.
غش:ناخالصی، ماده نامرغوب که داخل ماده مرغوب شده باشد.
ساقی خوش:ساقی خوش بر خورد ، ساقی دلپذیر وخوشرو.
دام ره:دام ره، تله یی که در مسیر راه قرار گرفته باشد.
زیرک: باهوش وزرنگ ، هوشیار.
نامه سیاه :گناه کار، کسی که در اثر کثرت گناه نامه اعمالش سیاه باشد.
راهروی :سلوک ، راهی حقیقت ، سیر وسلوک .
سالک:راه پیما، راه پیمای طریق معرفت.
نه مرد رهند: مرداین راه نیستند ، استطاعت پیمودن این راه ندارند.
مبین حقیر:حقیر مبین ، کوچک مشمار.
گدایان عشق:فقیران و محتاجان کوی محبت ، درویشان طلب فیوضات ربانی.
کمر: کمربند ، کمربند شاهی..
کُلهَ:کلاه ، تاج شاهی.
استغنا:بی نیاز شدن ، بی نیاز.
باد استغنا:ظاهر شدن اثرات بی نیازی، ( اضافه تشبیهی) استغنا به باد تشبیه شده.
خرمن طاعت:(اضافه تشبیهی) طاعت و عبادت و فرمانبرداری به خرمن تشبیه شده.
کوکبه:جلال و جبروت ، حشمت و جاه ، موکب و گروه هوادار و همراه ، چوبی بلند و کج که در سر آن گلوله فولادی ستاره شکلی نصب و توسط سواری پیشاپیش پادشاه حمل می شده است.
مکن: جور وجفا مکن.
همّت:اراده و عزم و دلیری ، قوت ونیرو و طاقت و در اصطلاح صوفیه عبارتست از توجه قلب با تمام قوای روحانی به جانب حق برای حصول کمال در خود یا دیگری.
دُردی کشان: دُرد نوشان، درویشان مستمندی که به جای شراب ناب وخالص درد شراب می نوشند. ازرق:لباس کبود ، کبود جامه، کنایه از صوفیان کبود پوش.
دل سیه:درون تیره، قسی القلب، سیاهکار.
جناب:درگاه.
معانی ابیات غزل(201)
(1)شراب ناب و ساقی خوش بر خورد ، به مانند دو دام وتله می مانند که مردمان هوشیار و زرنگ دنیا هم نمی توانند خود را از بند آنها رها کنند.
(2) هر چند من عاشق و رند و مست و گناهکارم ، خدا را هزار بار شکر که دوستان همشهری هیچ گناهی ندارند.
(3) ستم پیشگی رسم و روش درویشی و سیر و سلوک نیست . شراب بیاور که اینان مرداین راه نیستند .
(4) فقیران کوی عشق را ناچیز مپندار که این گروه شاهان بی کمربند شاهی و سلاطین بی تاج و کلاهند . (5) بنده و غلام همت و اراده استوار درد نوشان مستمند بی ریایم ، نه آن دارو دسته کبود جامگان دل سیاه که خود را صوفی می نامند.
(6) این رابدان که به هنگام وزندان باد بی نیازی ، هزار خرمن عبادت و بندگی را بر باد داده و نیم جوباقی نمی نهند.
(7) جور جفا مکن که در آن هنگام که بندگان و هواداران تو پراکنده شوند ، موکب جاه و جلال دلبری تو نیز شکسته خواهد شد.
(8) جز با رعایت اد ب و احترامات مرسوم ، گام به گام به خانه عیش عارفان مگذار ، چرا که مقیمان این درگاه از مقربان پادشاهند .
(9) در گاه و آستانه سرای عشق بلند و والاست . حافظ همتی کن عاشقان این سرای ، بی همتان را به خود راه نمی دهند .
شرح ابیات غزل (201)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
این غزل نیز در زمان شاه شجاع و همان ایامی که شاه، با تغییر سیاست داخلی خود حافظ را از راهو رسم آزادگی و بی پرواییهایی که دستاویز صاحبان شریعت شده بود سرزنش و منع می کرده است سروده شده است . و همانطور که قبلاً این ایام از دوره های پر مشقت زندگی حافظ به شمار می رود . شاعر در این غزل سر فصل کلام را با تعریف ضمنی شراب و شاهد از آن جهتی گشاید که به طور غیر مستقیم به شاه و مخالفان خود ثبات قدم و استواری خود را در راهی که در سیر وسلوک در پیش گرفته و با بی پروایی و صراحت لهجه ادامه می دهد بنمایاند و با لطف کلام خویش نه در صدد تجاهر به فسق بلکه به عذر فریفته شدن متعذّر می شود و او به خوبی می داند که یک مسلمان معتقد اگر علناً از حلال بودن آن دفاع کند به حکم شرع گناهکار محسوب و اگر توبه نکند تکفیر خواهد شد و اگر توبه کند حکم تعزیر با رعایت تخفیف در بارة او اجرا می شود بنابراین شاعر تلویحاً شراب و ساقی را دو شیطان راه بندگان می نامد که همه مردم حتی زیرکترین آنها را گمراهمی سازد . حافظ یکی از طنز پردازان قوی دنیای ادب فارسی است در جایی می گوید:
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقیّ سیمین ساق بود!
و در بیت دوم این غزل هم کنایه یی به شاه و اطرافیان او یعنی دوستان گذشته خود که در حال حاضر رنگ عوض کرده اند زده می گوید خدای را شکر می کنم که این دوستان بر خلاف من که عاشق و رند و گناهکارم همگی معصوم و بی گناهند!
شاعر در بیت سوم و چهارم از باده نوشی خود تلویحاً دفاع کرده و به شاه می فهماند که من وامثال من پیش خودمان هر کدام یک شاه بی تخت و تاجیم و در بیت پنجم در مقام دفاع از یکرنگی خود تنقید از ریاکاری ازرق پوشان بر می آید و با عبارت ازرق لباس و دل سیه ، همان عبارت مشهور خود را که دربارة شیخ زین الدین علی کلاه دشمن قسم خورده خود به کار می برده تکرار می کند زیرا حافظ به خوبی می داند که فشار او و دار و دسته ومریدان اوست که شاه شجاع را به تغییرسیاست واداشته است.
شاعر در بیت ششم مطلبی اساسی را با شاه در میان می نهد و به او می گوید حواست جمع باشد که این ظاهر سازیها را که به حساب طاعت وبندگی می گذاری در موقع حساب توسط کار ساز بی نیاز به نیم جو بها نمی دهند و بلافاصله در بیت هفتم خطاب به او می گوید بنابراین دست از اینکارها بردار زیرا وقتی که اطرافیان تو ومانند من وامثال من پراکنده شدند دیگر برای تو جاه و جلالی باقی نمی ماند . بلاخره شاعر در دوبیت آخر غزل در مقام بزرگداشت عارفان و سالکان راه عشق برآمده و آنها را در ردیف محرمان پادشاه عشق و معرفت یعنی ذات الهی می شمارد و به خود مؤکداً سفارش می کند که از راهی که در سیر وسلوک پیش گرفته یی مردّد مشو و همّت بیشتری به خرج ده که عاشقان را معرفت با بی همتان همراه و هم گام نمی شوند و این می رساند که حافظ تا چه پایه در ثبات عقیده خود استقلال رأی و پشت کار و همت به خرج داده و از میدان ریاکاران به در نرفته است.
شرح جلالی بر حافظ

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
همانطور که، علاّمه محترم قزوینی اظهار نظر کرده اند این غزل وغزلی دیگرکه در آن صراحتاً از سلطان احمد شیخ اویس حسن ایلکانی نام برده شده مربوط به این سلطان است. سلطان جلایر ( 784-813) پسر سلطان اویس در سال 784 با پیروزی بر برادر خود سلطان حسین و قتل عام و اطرافیانش بر آذربایجان و بغداد مسلّط شد . او در عین شقاوت و بی رحمی مردمی مدّبر و باهوش بود.
حافظ در سالهای اخیرحیات خود علاوه بر نابسانی های موجود دچار دلهره وترس حمله تیمور شده و قصد ترک شیراز را داشته است . این غزل و غزلی دیگر با مطلع :
احمد الله عَلی مَعدِلَهِ السّلطان لاحمد شیخ اویس حسن ایلکانی
را برای سلطان احمد جلایر سروده و خیال مهاجرت از شیراز به بغداد را داشته است . باید دانست حافظ از قساوت و بی رحمی های سلطان احمد جلایر آگاهی کامل داشته و به حکم روح آزادیخواهی و صراحت لهجه حتی در این غزل با ایهامی به آن اشاره و اورا به عدل و داد توصیه می کند . بیت پنجم این غزل بی شک از حافظ صریح اللهجه و شجاع است که ممکن است در نسخه یی که برای سلطان احمد جلایر ارسال شده سبب این شده باشد که سلطان احمد در دعوت رسمی او دچار تردید شده باشد و حافظ بعدآً به حکم احتیاط آن را حذف کرده و غزل دیگری که به مطلع آن اشاره شد سروده و برای حاکم بغداد فرستاده باشد . ما براین گفته خود دلیلی نداریم لیکنمفاد ابیات این غزل و غزل دومی و حالت استقبال و در ماندگی حافظ و خبر یورش تیمور، همگی دلالت براین دارد که حافظ ترجیح میداده که از جهنم شیراز به برزخ بغداد راه مَفَرّی بیابد و اینکه آیا خود او آخر الامر پشمیمان شده یا امکانات سفر زاد و توشه دست به هم نداده یا رسماً از طرف سلطان دعوت نشده، قدر مسلّم این است که این سفر صورت عمل به خود نگرفته و عمل شده است . بعضی عقیده دارند که این غزل در پاسخ دعوت نامه سلطان احمد سروده و به بغداد ارسال شده است و گنجانیدن بیت پنجم غزل نیز پاسخ مؤدبانه و غیر مستقیمی است بر ردّ دعوت آن پادشاه ظالم . لیکن این نظریه با مفاد چهار بیت اول غزل کِلکِ سلطان از او یاد کرده و قاصد درگاهش به سلامی دل او را شاد سازد و تقاضا می کند که اینحاجات مر ابرآور و اگر لطف تو خرابی چون من را آباد کند خداوند به تو عوض خواهد داد و دعا می کند که خدا در دل آن شاه بیندازد که از او یاد نماید کاملاً منافات دارد در این صورت چگونه می توان گفت که این غزل با این اشارت و ایهامات جواب ردی بر دعوت قبلی است؟
تنها نتیجه یی که می توان از مطالعه این غزل گرفت این است که حافظ می گوید: ( ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز ) واین مصراع می رساند که پس از یک عمر زندگانی پر نشیب و فراز حافظ از کارنامه زندگی و نحوه آن راضی نبوده است.

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند
خوانش اول - (جبری) :
حکیم به غیر نسبت مکن که رنج و راحت را خدا میدهد ما باید تسلیم باشیم
خوانش دوم - (اختیاری) :
حکیم به خدا نسبت مکن که رنج و راحت را خدا میدهد . خدا به ما اختیار داده که سرنوشت خود را خود بسازیم
العاقل یکفیه بالاشاره

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:

شرح بیت اول در بیت زیر از حافظ :
نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵:

شرح حافظ با حافظ
شرح بیت اول در بیت زیر از حافظ :
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در سال 724 هجری پس از آنکه شیخ ابواسحاق به حکمت اصفهان رسید با تمهیداتی بر شیراز دست یافت و در سال 743 بر شیراز مسلط شد و روزی که به کازرون رفته بود یاغی باستی برادرش مسعود شاه را کشت و با بازگشت شاه به شیراز قاتل متواری و شاه ابوسحاق رسماً به سلطنت رسید و سکه به نام خود کرد. حافظ این غزل را در سال 744 هجری در حالی که 26 ساله بوده ، سروده است.
شاعر مطلع این غزل را با خوشحالی فراوان از اینکه روزهای سخت جنگ و گریز ابواسحاق به پایان رسیده و بر امیر پیر حسین و ملک اشرف چوپانی مسلط و شیراز به تصرف خود در آورده و قاتل برادر را فراری داده شروع و در بیت دوم ، در لباس طنز از یاغی باستی قاتل برادر شاه ابواسحاق که به طور موقت و در غیاب شاه مدت کوتاهی بر امور دست اندازی کرده بود یاد او را به باد خزان و شاه ابو اسحاق را به فصل بهار تشبیه می کند.
شاعر در بیت سوم از نخوت باد دی و شوکت خار نام می برد که مقصود همان یاغی باستی است که پسر امیر چوپان بود و به دستور شیخ حسن بزرگ با امیر مسعود برادر شاه ابواسحاق به شیراز آمدند و او در اثر حسادت امیر مسعود را کشت و مدعی شاه ابواسحاق بود . توضیحاً شاعر از آن جهت برای خار، صفت شوک می آورد که در لسان عربی کلمه شوک به معنای خار است و کلمه شوکت جناسی وهم وزنی برای نخوت می باشد و گرنه خار راشوکتی نبوده و نیست . شاعربا کمال امیدواری به آینده ، در بیت چهارم می گوید صبح امید که مدتها در پشت پرده سیاهی شبهای نومیدی مقیم بوده از این به بعد طلوع می کند و کار شب سیاه را می سازد و همه پریشانی رو به سامان می نهد حافظ چنان از پیروزی ابواسحاق خوشحال و سر مست است که می گوید هنوزم باورم نمی شود که چنین اتفاقی رخ داد و قصه غصه به پایان رسیده است . نکته یی در مقطع کلام به چشم می خورد این است که حافظ می فرماید: در این مبارزه یی که به پیروزی می انجامد هر چند کسی از زحمات حافظ قدر دانی نکرد اما از اینکه آن ایام محنت و بدبختی پشت سر نهاده شد من شکر خد ارا به جا می آورم . این گونه اشارات دلیل بر این است که حافظ در امور مبارزات سیاسی شاه ابو اسحاق بعدها در زمان شاه شجاع کارگزاری مدبر و یاری موافق بوده و بر ما معلوم نیست که چه سمتی در ادراه حکومتی را به عهده داشته است.

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
این غزل همانطور که ابیات الحاقی آن به آن گواهی می دهد ، برای سلطان اویس انتخاب و ارسال شده است، لیکن برخلاف نظریه آنهایی که عقیده دارند این غزل در پاسخ دعوتنامه سلطان اویس سروده شده ، باید گفت که فرق است بین غزلی که اراده تامه ، برای موضوع و شخص معینی سروده شده باشد با غزلی که قبلاً با انگیزه دیگری سروده شده و با الحاق چند بیت به آن در زمان دیگری ، برای شخصیتی ارسال شود.
روی سخن در غزل بالا به هیچ وجه با سلطان اویس نیست . این غزل از یازده بیت تشکیل شده که هفت بیت اولیه غزلی است مستقل و چهار بیت پایانی آن را شاعر به هنگامی که مایل بوده است تا پاسخی به دعوت نامه سلطان اویس بدهد ، به آن ضمیمه کرده و برای او ارسال نموده است .
بنابراین در اینجا سه مطلب بایستی مورد شرح قرار گیرد:
1- شأن نزول این غزل مستقل اولیه و منظور شاعر از سرودن آن .
2- نظر شاعر درباره سلطان اویس و دعو ت او ومفهوم واقعی سه بیت الحاقی .
3- سخنی درباره بیتی که شاعر تخلص خود را در آن آورده است .
*
1- دقت در معانی هفت بیت اولیه این غزل و مقایسه برداشت کلام با مفاهیم مشابه و مکرّری که با همین مضامین در غزلهای دیگر سروده شده ما را به این نتیجه می رساند که شاعر ، این غزل را در دفاع از نظریه و برداشت خود از نحوه زندگی و آنچه را که زیر نامِ فلسفه زندگانی هرکس می توان نام برد ، سروده و روی سخنش با رقیبان و مخالفین اصولی خود ناصحینِ متشرّع بوده و به منظور مقابله با آنها نظرّیات خود را به نحوی به زیور کلام و تشبیهات آراسته که در قالب طنز ، برداشت شخصی خود را از مفهوم و تفسیر آیاتی چند از قر ان کریم نیز بازگو کرده باشد ، امری که همیشه مورد مخالفت متشرعین صاحب نفوذ وقت ، و سر منشاء مقابله آنها با حافظ بوده است.
حافظ از آنجا که استاد ایهام و طنز در این دو هنر ، کار پردازی بی نظیر است . ، بعضی از مضامین خود را به نحوی بازگو می کند. و با کلمات آرایش می دهد. که طرف مخالف بلافاصله ذهنش متوّجه آیه یی از آیات قرآن شده و منظور حافظ را در می یابد ، منظوری که چندان موافق با برداشت اصولی طرف مخالف نیست و این هنر شاعر در مجالس خواصّ اهل شریعت برای حافظ در دسرمی آفریده است .
برای توضیح بیشتر می پردازیم به شرح ایهامات و کنایاتی که مسلماً از روی قصد و در قالب طنز در این غزل به کار گرفته شده است :
شاعر مطلع غزل را با آمدن گل در اوّل بهار شروع کرده و بر ساغر کشیدن و شراب نوشیدن تأکید دارد . شاید در بدو امر ، خواننده امروزی آن را امری طبیعی قلمداد کند اما برای شاعری که متّهم شاعر به تجاهر به فسق و اِبا حَهِ شراب و منکرات شده و مخالفین کمر بسته مواظب در مقابل خود دارد اگر شروع غزلی باز دم از باده و ساده بزند ، این اقوی دلیلی بر استقامت و پافشاری بر عقیده و مبارزه جویی او است .
شاعر در بیت دوم و در مصراع دوم صحبت از گوهر وصدف می کند که اینهم به ظاهر امری طبیعی است اما ایهام مورد نظر شاعر ، آیه 24 سوره طور و آیه 22 سوره واقعه است که به ترتیب : وَ یَطُوفُ عَِلَیهِم غِلمانٌ لَهُم کَاَنَّهُم لُؤلُؤمَکنُون . (وگرداگرد آنها می گردند غلامانی که مال آنهاست و به مانند مروارید در صدف اند . ) وَ حُورٌعَینٌ کَاَمثالِ اللُّؤلُؤءِ المَکنُونِ . و ( حوران سیاه چشم چون امثال مرواریدی که در صدف نگاشته شده اند.) و ما می دانیم که در سورة طور خداوند متعال با سوگند های مکرّر در تأکیدعذاب گناهکاران تأکید دارد و همانطور که ذات احدیّتش مبشّر و منذر است پس از آن به پرهیزکاران وعدهای بهشتی می دهد. که آیه 24 یاد شده یکی از آنهاست . همینطور در سوره واقعه خداوند متعال از واقع قیامت و اهل بهشت سخن می گوید و مزایای اوُلئِکَ المُقَرّبون را بر می شمارد که آیه 22 آن سوره را برای آنها : جَزاءً بُما کانوُایَعمَلون می داند و هر دو این سوره ها در سفارش به تقوی و اطاعت از دستورات شرع این دنیاست تا به بنده مؤمن در آخرت این نعمتها ارزانی شود، اما حافظ در بیت دوم غزل خود در مقام مقابله با مفاد آیات سخن گفته و می گوید :
زمان خوشدلی دریاب دُریاب که دائم در صدف گوهر نباشد
یعنی بالصّراحه می گوید نقد امروز را به نسیه به فردا مده و در جای دیگر معلوم نیست که این گوهر ها در صدف باشد یا نباشد!
ملاحظه کنید که این گونه سخن گفتنها در پرده ایهام که هنوز پس از 700 سال اکثر خوانندگان پی به عمق نظرّیه شاعر نمیبرند تا چه حدی به زیبایی ماهرانه در لفافه ایهام پیچیده شده است ! امّا این دلیل نمی شود که از چشم خواصّ ، مخصوصاًمشایخ شریعت زمان حافظ که چهار چشمی مواظب اعمال و اقوال او هستند دور بماند .
شاعر در بیت سوم باز مطلب وقت را غنیمت دان که سکّوی عقیدتی اوست، را تکرار و مردم را به باده نوشی دعوت می کند که در واقع پافشاری بر عقیده و مقابله بیشتر با مخالفین خود است و در بیت چهارم مفاد مضمون : اگر شراب خوری جرعه یی فشان بر خاک را به صورتی دیگر صورتی دیگر توصیه و مستحقان بی پول ( منظور شاعر ، خود اوست ) را اولی تر می شمارد و در سه بیت 5، 6 و 7 سخن به صراحت کشیده شده در پوشش نازکی از تعابیر عرفانی ، به شیخ توصیه می کند که بی جهت به امیدشراب کوثر منشین و اگر شراب می خواهی بیا و از خمخانه ما نوش کن ودست از این محتویات کتابهای شرع بردار که بو سیله آنهایی پی به واقعیت امر نمی بری و بایستی از راه عشق و عرفان یعنی راهی که من انتخاب کرده ام بروی. به عبارت دیگر اگر می خواهی همدرس من بشوی همان کن که من می کنم و می گویم و از من بشنو (و دل در شاهدی بند که حسنش بسته به زیور نباشد) و اینجاست که باز شاعر یک مطلب اصولی را تفهیم متشرّع می کند و به او می فهماند که عقیده یی را بپذیر که طبیعت فهم بشری آن را قبول کند نه عقیده یی که با هزار گونه زیور تشبیهات و امثله و تشویقات و تنذیرات چشم و گوش فطرت تو را بسته به وعد ه دل خوش دارد . این بود شرح غزل هفت بیتی که شاعر در همان حول وحوش دعوت سلطان اویس سروده بوده و با رسیدن دعوتنامه ، از ان سود جسته و با اضافه کردن سه بیت برآن برای او ارسال داشته است امّا :
1 – نظر حافظ در باره دعوت سلطان اویس و سه بیت الحاقی به غزل ، باید گفت که به قول خود حافظ که می فرماید: ( غالباً اینقدرم عقل و کفایت باشد ) به دو دلیل او هر گز از دربار شاه شجاع ، به سوی سلطان اویس نمی رفته ، یکی اینکه استقرار و استمرار حکومت شاه شجاع را علانیه می دیده و دیگر آنکه در دربار سلطان اویس ،سلمان ساوجی از مدتها قبل جاخوش کرده و مقرب السلطان بوده است.حافظ فراموش نکرده که سلمان چون به فراست دریافت که نوجوانی به نام حافظ عنقریب گوی سبقت را از او بر می دارد با انگیزه حسادت بر اشعار حافظ ایراد می گرفته بنابراین رو به چنین درگاهی نمی کند. به همین دلیل در بیت هشتم که بیت تلفیقی به منظور ارتباط یک غزل از پیش سروده شده با ضمیمه بعدی است می فرماید خدایا کاری کن که برای من دردسر تازه ای آفریده نشود و منظورش این است که با رفتن به دربار سلطان اویس دشمنی علانیه شاه شجاع را برای خود نَخَرد.
3- شاعر از آنجایی که که می داند خواهی نخواهی این غزل به دست سلمان خواهد رسید پس از سرودن دو بیت نهم ودهم وتعریف وتمجید از سلطان اویس که آنهم دارای ایهامی است و با اینکه اورا دعوت کرده حافظ می خواهد به او بفهماند که تو برای این دلسوزی نمی کنی و مسائل رقابتی بین دو دربار تو و شاه شجاع است که میخواهی از آن بهره برداری کنی ، در آخر سر در مقطع کلام و بدون هیچ تهمیدی سلمان را به بی ذوقی و بی سلیقگی متهم می کند که این اتهام می تواند درباره اظهار نظرهای قبلی این شاعر درباره اشعار حافظ به جا و به مورد هم باشد و در این مورد قبلاً هم حافظ پاسخ دندان شکنی به او داده است ( صفحه 706 شرح ابیات غزل 119 این دفتر ).

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در عمق معنای بیت مطلع این غزل ، یک پیغام و یک پاسخ نهفته و چنین می نماید که حافظ کسی را مخاطب ساخته ودر پاسخ او که شعر تر و نشاط آور در خواست دارد، می فرماید خاطری که افسرده واندوه بار است ونمی تواند شعر شادی آفرین بسراید تا بی دردها با ساز وطرب بخوانند و شادی کنند و بلافاصله اضافه می کند که لُبّ مطلب و علت و سبب را گفتم و همین قدر توضیح کافی است. آیا این استباط صحیح است ؟ ما می دانیم که حافظ در اوایل سلطنت شاه شجاع که روابط فیما بین حسنه بود در مسافرتهای شاه و ردّ وبدل نامه ها، غزلهایی نیز جهت خواندن در مجالس شاه برای او می فرستاده است و بهترین گواه براین مطلب این ابیات است:
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست بشـتاب هـان که اسب وقبا می فرستم
اما چندی می گذرد و دیگر این شاعر، غزلهای نشاط انگیز برای شاه نمی فرستد و تصوّر بر این است که به نحوی از اواستفسار شده باشد که چرا شعر تر وتازه نشاط آفرین نمی سرایی واو در پاسخ گفته باشد:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
و مفاد ابیات بعدی در این غزل گواه براین است که شاعر به شاه می گوید اگر انگشتری زنهار از تو دریافت کنم و مستظهر به عنایات تو باشم سر بر آسمان می سایم و به دنبال آن در کمال استغنای طبع و به نحوی که علت کدورت فیما بین نیز بازگو شده باشد می فرماید: ای دل از طعنه و گزند حسود غمناک مباش شاید خبر و مصلحت نهایی تو در این نهفته است و این اشاره یی است به آیه 216 سوره بقره : وَعَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَعَسی اَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرُّ لَکُم وَاللهُ یَعـلَمُ وَانْتُم لاتَعلَمُونَ . ( چه بسا چیزها که برای شما ناگوار است ولی خیر شما در آن است و چه بسا چیزها که شما دوست داریدو شر وفساد شما درآن است و خدا داناست و شما نمی دانید .) آنگاه شاعر در کمال شهامت بدترین ناسزاها را نثار طرف مقابل کرده و می گوید هر کس از این قلم ایهام ساز من معنای واقعی ایهام آن را درک نکند لاشه حرامی است بی هنر، هر چند که نقاش چین باشد و در این بیت ، عبارت نقشش به حرام طوری انتخاب و جا افتاده است که هم معنای هیکل بی هنر و هم معنای این نقش بر او حرام باد را افاده می کند . این گونه هنر نمایی های حافظ است که کسی را یارای رقابت و برابری با اونیست و سرها را در پیش کلک خیال انگیز او به تعظیم وا می دارد . جالب تر ازهمه درمقطع این غزل پاسخگونه قهر آمیز ، شاعر بار دیگر به شاه شجاع یادآوری می کند که اینطور نیست که من از خصایل وصفات رندی خود دست شسته باشم ، ما همانیم که هستیم وهمان خواهد بود.

 

۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۲
sunny dark_mode