گنجور

حاشیه‌ها

ناشناس در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

فکر می کنم بیت سوم باید باشه:
صبر اندک و جور دوست بسیار

پارسا در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

این غزل خیام رو که قسمتی از آن را در بالا اوردم اطلاح میکنم.
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
کاین نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

پارسا در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷:

خیام در این ابیات بر کوتاهی عمر و لزوم استفاده از عمر و شاد زیستن تاکید کرده است.

پارسا در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:

با درود به همگی دوستان.
تا جایی که بنده اطلاع دارم خیام در چندین غزل دیگر بهشت را به آن معنی که در آیات و روایات آمده است نکوهش کرده است. فک نکنم در اینجا هم مراد خیام از بهشت ، بهشت به معنی باشد که م.ح تفسیر کرده است.
گویند بهشت با حور خوش است
من گویم که آب انگور خوش است و.......

پارسا در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۱:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:

با درودخدمت همه دوستان گرامی.
جدای از هرگونه آیین و مسلکی ، تمامی اشعار خیام نیشابوری درس زندگیست و خرد ورزیست.
و تمامی انسانها را به جهل گریزی و خرد ورزی دعوت می نماید. به نظر من اگر خیام به آخرت و معاد اعتقاد می داشت دیگر آوردن بیت اول معنایی پیدا نمی کرد. چون در تمام ادایان الهی هدف خلقت و سرانجام آن مشخص شده است. ولی جناب خیام می فرمایند که کسی از دلیل خلقت و آفرینش جان و اسرار آن آگاه نیست . و در بیت دوم می فرماید که تنها چیزی که روشن است اینکه همگی در نهایت اسیر خاک خواهند شد و در پایان نتیجه گیری میکند که در چنین شرایطی از فرصت زندگی استفاده کن و شاد باش که هرچه گفته می شود جز فسانه چیز دیگری نیست.
با تشکر از همه دوستان

شجاع الدین در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق ورزی، گفتم از آن که هستم سر گشته ای هوایی. به نظرم اوج زیبایی این غزل است. سپاس.

امید رضا محبی در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

این غزل عارفانه و زیبا که سراسر از اشباع شدن حافظ و غرق یار بودن وی حکایت دارد، که همه چیز و همه دنیا را با خود دوست به معامله نمی گذارد. این بیت را بنگریم که حال وی را شاید اندکی دریابیم:
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
خوب است مزمون و شباهت بیت فوق را با بیت زیر که مربوط به یکی از غزل های بزرگ عارف ربانی، سعدیست مقایسه ای نمائیم:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
من فکر می کنم با توجه به مضمون کلی این غزل معنای بیت پنجم را اینگونه باید بیان داشت که:
به نقد و خوشی و سود و فراز دنیا و همینطور به زیان و خساران و آزار و فرود جهان بنگر و اندیشه کن (که این جهان مادیست) و اگر دیگران را این وضع بس نیست، برای من بس است و کافیست ( و باید نگاهم به سوی دیگری باشد که همواره سود است)
البته بنظرم عمق و ژرفای معنای این بیت خیلی زیاد است و راهنمائی اساتید بزرگواری که بتوانند به باز کردن معنای بیت کمک نمایند، مغتنم است.

رسته در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۰۵:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

این بیت به شکل تک بیت در امثال به کار می‌رود و بسیار و مکرر این سؤال پیش می‌آید که کدام یک درست است:بنی آدم اعضای یک دیگرند و یا اعضای یک پیکرند؟
اگر سابقه ی تاریخی این نگرش را دنبال بکنیم قدیمی ترین نوشته ی تاریخی این نگرش اعضای یک پیکر و به اصطلاح امروزی اعضای یک ارگانیسم را عنوان کرده است ارسطو است. هیچ بعید نیست که در دانشگاه نظامیه ی بغداد که سعدی دانش آموخته ی آنجا بوده است آثار ارسطو هم تدریس می‌شده است. ولی اگر انصاف بدهیم سعدی چیزی غیر از ارسطو گفته است. و آن گوهر انسان است و نه پیکر اجتماعی او.
در نگرش درویشان و صوفیان اسلامی – ایرانی انسان از گوهری دیگر است، این گوهر که مکرر در مکرر در منابع اسلامی ذکر شده است، هم چنین در آثار پهلوی هم آن را می‌بینیم ، چه در آثار دینی اوستایی ( گاثا ها) و چه در آثار حقوقی پهلوی ( خت گهر در کتاب هزار رای)آن را می یابیم و هم چنین در آثار فلسفی اسماعیلیه به آن بر می‌خوریم همچنین در شاهنامه آن را می بینیم.
هم چنین در سر تاسر گلستان مقام درویش بالاتر از شاهان است. درویش است که شمشیر سخن را توی کله ی شاهان می زند و آنان را به راه می آورد، این شاه نیست که سر این پیکر باشد و همه ی اعضا تابع او باشند. اگر این چنین بود خود این داستان به طنز می‌ماند( خود داستان را بخوانید) . این درویش است که انسان‌ها به گوهر خود می‌خواند و نه شاه.
مثال طبقاتی بنی آدم اعضای یک پیکرند چیز جدیدی نبوده است که سعدی آن را کشف کرده باشد بلکه همچنان که در بالا گفته شد در محافل دانش از دوره های یونانی هم رایج بوده است. آنچه سعدی می‌گوید گوهر انسان است. حیوانات هم اجتماع دارند و پیکر های اجتماعی دارند. ولی گوهر انسان بالاتر از صورت‌ و پیکر اجتماعی اوست و در عرفان ایرانی اسلامی گوهر انسانی است که بالاترین است و اندیشه بر حول آن می‌چرخد، صورت و پیکر همه در مراتب وجود پایین‌تر از گوهر انسان هستند و طبیعی است که سعدی به زبان عرفان سخن بگوید و نگرش یونانی را به کار نبرد.

می گسار در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

درود ابراهیم جان
به نظر من این طرز فکر شما اشتباست.
حافظ میگه من "ملک" بودم که اشاره داره به ابهت و پادشاهیش که "فردوس برین" جای او بود،کلمه ی ادم هم تلمیح داره به حضرت آدم که در عقیده ی مسلمان ها او باعث شد که انسان ها از بهشت به دنیا بیایند."دیر خراب آباد" هم منظورش این دنیا است.
لپ کلام اینکه حافظ میگه که من یک پادشاهی بودم که جایم بهشت بود که آدم(حضرت آدم)باعث شد که به این دنیا بیایم.

مهران در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷:

دو مصرع با آمد باز تمام می شود و یکی باز آمد
احتمالا مصرع آخر اشتباه است
صد شکر که عمر رفته آمد باز

مجید باهر در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

سلام به همه دوستداران لسان الغیب حضرت خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
این بیت در بعض نسخ چنین امده
جمالِ صورت و معنی بیمن همت تست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

جواد بابایی در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۱:

سلام ضمن تقدیر از زحمات شما اگه ممکنه معنی این رباعی و دیگر رباعی ها را در یک بیت بنویسید

سارا شیویار در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ رهی معیری » رباعیها » بیدادگری:

تلمیح زیبایی به حدیث پیامبر در مصرع دوم هست
" الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم"
دوستان لطف کنند که آرایه های زیبا رو در حاشیه اشاره کنند

ابراهیم زراعت گر در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

سلام. این شعر به نظر بنده اشاره به این دارد که حافظ خود را از جنش شیطان می داند. زیرا همانطور که در بیت سوم می بینید چنین می گوید: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ... انسان از جایگاهی برخوردار است که به مراتب از جایگاه ملائکه بالاتر است. همانطور که مولوی می گوید: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ** بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت. و نمی توان گفت که حافظ از این موضوع بی خبر بوده است. پس بعید است برای کسی چون حافظ که برای تنظیم قافیه یا شعر انسان را در جایگاهی پائین تر قرار دهد. در بیت اول هم اشاره به این اعتراف خود دارد. یعنی می گوید که می خواهد اعترافی کند و در این اعتراف هیچ واهمه ای ندارد. و چون تنها ملکه ای که بخاطر آدم از بهشت بیرون شد شیطان است نشان از آن دارد که حافظ خود را از جنس او می داند. خواهشمند است اگر من اشتباه می کنم در این خصوص مرا راهنمایی کنید.

پیروز در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح علی‌بن محمد:

این شعر همانطور که از متن پیداست در وصف یک سحرگاه در یک دشت است و فصل پاییز

حاج رضا در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸:

به نقل ازیکی از ملازمین مرحوم اشیخ جعفر مجتهدی رحمه الله علیه این غزل در وصف حضرت رضا علیه السلام سروده شده است. واز قدرت اقا در دستکیری از سالکین دربرخی ازمقامات عرفانی به هنکام سرکردانی در ان رتبه خاص بیان کرده است .این نقطه سیاه که امد مدار نور عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

مجید باهر در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:

سلام به همه اردت مندان حضرت بیدل
آنچه‌در بال‌طلب رقص است‌، در دل آتش است
همچو شمع اینجا زسرتا پای بسمل‌آتش است
اگر شوق طپیدن یا طپش یا جذبه اشتیاق است از شور اتش دل سرچشمه میگیرد
حضرت بیدل برای واضح شدن این مطلب مدعا مثل ارشاد میفرمایند که مانند شمع، بسمل سرتا پا آتش شده یعنی دل وقتی به چیزی تعلق پیدا میکند به تمام اعضا سرایت میکند
از عدم دوری‌، جهانی را به داغ وهم سوخت
محو دریا باش‌، ای‌گوهر! که ساحل آتش است
دوری از اصل که عبارت از عدم است، (چون در عرفان اصل ممکنات عبارت از عدمات است که با عکوس ظلال اسما و صفات اعتباری پیدا کرده اند) پس این دوری باعث اوهام میگردد و عالمی را فریفته که خود را نیز وجود تصور کرده اند
اگر انسان محو اصل خود باشد و خود را درک کند و بحقیقت خود چنگ بزند،از که او فریفته شده و انرا نجات تصور کرده که عبارت از ساحل امن و نجات است بیدل هوشدار میدهد که ان اتش است نباید دنبال ان روی بلکه محو دریا بمانی تا به بکمال برسی
یک قلم چون تخم اشک شمع آفت مایه‌ایم
کشت ما‌چندانکه سیراب‌است حاصل‌آتش است
یک قلم یک جنس سراپا اگه به اشک شمع توجه گردد این بیت واضح میگردد چون اشک شمع مایه افت شمع است و اشک شمع اب گونه است و چندانکه میرزد شمع تمام میگردد و حاصل این کشت نیز اتش است پس این بیت نیز یک مدعا مثل خیلی جالب است

مجید باهر در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

چشمم از آینه داران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
چون معشوق همیشه در دید و دانش عاشق جا دارد خواجه میفرماید،
چون جانان هیچ گاه از برابر دیدگانم دور نمیشود خدا کند که بوس کنار جانان نیز میسر گردد طلب وصال میکند

مجید باهر در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

در یکی از شرح های که بر حافظ نبشته شده
محصول بیت ذیلرا را چنین نگاشته:
شاه ترکان سخن مدعیان می شنود
شرمی از مظلمه خون سیاوشش باد
خواجه این بیت را بطریق تمثیل بیان کرده است زیرا که سلطان منصور که یکی از سلاطین ایلخانی است پسر خود اسد نامی را که یکی از دوستان صمیمی خواجه بود باغوای وزیران و ارکان سلطنت کشت پس دراین بیت مراد از شاه ترکان شاه منصور است که از نسل هلاکو میپاشد ومقصود از قتل سیاووش همان پسرش اسد نام است که بدست پدر کشته شد یعنی شاه منصور بحرف دشمنان و حسودان گوش کرد و پسرش را کشت شرمش باشد از خون بیگناهی که ریخته است یعنی پشیمان گردد و خجالت بکشد.

حمیده در ‫۱۴ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۱ - آئین آینه:

تمثیلاتش واقعا عالیه.

۱
۵۲۶۵
۵۲۶۶
۵۲۶۷
۵۲۶۸
۵۲۶۹
۵۴۷۳