دکتر صحافیان 🌐
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد(167)
در آسمان جان، ستارهای درخشید و ماه مجلسمان شد و برای دل ناآراممان همنشین و همدم گشت.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننونشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
محبوب من که هیچ نیاموخت و هیچ ننوشت، با کرشمهای از غیب، دشواریهای صدها مدرس را گشود.(این بیت بیش از هر کسی زیبنده پیامبر(ص) است.تنها کسی که جز پیامبر بدون مکتب صاحب علم شده آدم است که اینجا مراد نیست. حسینعلی هروی اینکه شاه شجاع به مکتب نرفته را رد میکند. اما مدح ابوالفوارس؛ شاه شجاع در بیت ۵- بیت ۹ خانلری-: حافظ چند شعر با بیش از یک ممدوح دارد و ساختار شعر فارسی مانع آن نیست. سلمان-دیوان ص ۳۴۳- نیز قصیدهای با نعت پیامبر و سلطان اویس دارد. شرح شوق، ۲۲۱۲)
۳-به آرزوی دوست، چون باد بیمار صبا، که افتان و خیزان میوزد، دل عاشقان فدایی چهره چون نسرینش و چشم چون نرگسش شد.
۴- اکنون با این شوق و ارادت، دوست مرا صدرنشین میخانه میکند( در دریافت حال خوش)
۵- پس دلم به آرزوی رسیدن به آب حیات و جام جهانبین کیخسرو، به بزم شاه شجاع پیوست(خانلری: جام کیخسرو- بیت نهم است)
۶- عشرتسرای عشق، آباد گشت، اکنون که طاق ابروی معشوقم مهندس آن شد.
۷- برای خدا، لبت را از تراوش شراب پاک کن که دلم را به هزاران گناه وسوسه میکند.
۸- چشمانت با کرشمهای چنان شرابی به عاشقان داد که علم ناآگاه گشت و خرد از دریافت فروماند.
۹- شعرم چون طلا ارزشمند است. آری! پذیرش نیکبختان و آزادگان کیمیاگری کرد.
۱۰- دوستان! برگردید از راه میکده عشق، که حافظ ازین راه رفت و همه چیزش را از دست داد( دانش، خرد و ...)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:
روز سخت جدایی و شب طاقت فرسای فراق به پایان رسید، زبرا در حال عبور ستاره خجسته فال نیک دیدارش را زدم( نظامی:بسا فالا که از بازیچه برخاست/چو اختر میگذشت آن فال شد راست)
۲- نمیبینی که فخر فروشی و ناز پاییز در گامهای سبز بهار به پایان رسید!
۳- و شکر که از دولت گوشه کلاه گل، غرور زمستان و سیطره خار پایان یافت.
۴-به پگاه امید که برای این پیروزی در پرده غیب به اعتکاف نشسته، بگو طلوع کن که شب تاریک دوری تمام شده است( خانلری: شد معتکف)
۵- همینطور پریشانی شبهای فراق در سایه موهای خوشبو و خوشایند معشوق پایان گرفت(خانلری: از غم دل)
۶- هنوز از شوق باورم نمیشود که پیمان شکنی روزگار و داستان فراق پایان یافته باشد!
۷- ای ساقی که حال خوشمان را با دیدار فراهم ساختی! پیوسته جامت از باده عشرت پر باد! که آشفتگی خمار با چارهجویی تو پایان مییافت.
۸- گرچه کسی حافظ را به حساب نیاورد، اما مهم این است که رنج بیپایان فراق پایان یافته وحال خوش در دسترس.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد(۱۶۵)
عشق خوبرویان سیاه چشم، ملازم همیشگیام شده، این سرنوشت آسمانی است و تغییر ناپذیر.
۲- حریف ستمهای فراوانی کرد و جایی برای سازگاری نگذاشت، آیا پنداشته که دود و آه دل عاشقان به گوش فلک نمیرسد؟!
۳- باید بداند که در روز نخستین، جز رندی کاری برایم ننوشتهاند، بیتردید هر سرنوشتی که در آن روز ثبت شد دگرگون نمیشود( یا ازین بهتر نخواهد بود).
۴- ای محتسب! به آواز خوش دف و نی، از ما درگذر که سامان آیینت از افسانه عشق بی قانون( ایهام به ساز قانون) و پریشان نخواهد شد.(شرع از اموری است که در شعر حافظ و سنت غزل پارسی مغضوب و آماج طعن و طنز است. البته این شرع آن نیست، که حافظ خود را مفتخر به حفظ کتاب آن در چارده روایت میداند.بلکه شرع برساخته زاهدان ریایی و واعظان غیر متعظ به منزلت وسیلت معیشت است.شرح شوق، ۲۲۰۱)
۵- در این فضای ناآگاهان، فرصت من عشق ورزیدن پنهانی به اوست، از آغوش و بوسهاش( دیدار و وصال) چه بگویم، وقتی فراهم نمیشود.
۶-شراب یاقوتی، جای آرام و ساقی دلجو فراهم است، ای دل! اگر اکنون به حال خوش نرسی کی خواهی رسید؟!( بیان آرزو در صورت آگاهی همگان از برتری حال خوش)
۷- ای چشم! با اشکها نشان عشق را از سینه حافظ نشوی! از شمشیر عشق داغی مانده و شستنی نیست!
-بیت زیر در نسخهها نیامده ولی بسیار حافظانه است:
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا
تو راعاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد( حافظ نامه، ج۱، ۶۳۴)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
به بهار( زنده و زنده کننده)و گلهای چشمنوازش خوشامد میگوییم، که حال خوشی بهتر ازین نیست و مناسب این خوشدلی جز ساغر شراب نیست.
۲- لحظه حال خوش را بسیار غنیمت شمار، که همیشه در صدف دل، شاه مروارید حال خوش نیست.
۳- در گلستان بهاری شراب را غنیمت شمار، که عمر گل کوتاه است.
۴- تو که جام طلایی را از شراب یاقوتی( حال خوش) پر کردهای، به آنکه طلا ندارد( مس وجودش هنوز طلا نشده) ارزانی کن.
۵- ای پیر! بیا تا از خمخانه ما شرابی خوری که در چشمه کوثر بهشت نیست( اوج حال خوش لسان الغیب را به دو ادعای بزرگ واداشته: ۱ - شرابی بالاتر از شراب بهشتی۲- ارزانی کردن این شراب به پیر. همچنین ادامه بیت ۴ میتواند باشد برای پیر مدعی)
۶- اگر با ما مشق عشق میکنی، دفتر دانش را به آب بشوی! عشق را در دفتر دانش نخواهی یافت(دانش و ایمان نردبان است و توقف روی آن خطا)
۷-پس از من بپذیر و دل در زیبارویی ببند که زیبایی حقیقی دارد نه آرایش ساختگی!
۸- پروردگار محبوبم! شرابی ارزانیام کن که سردرد و خماری ندارد.
شراب عشق بنوشیم و بار عشقم کشیم
چنانکه اشتر سرمست در میان قطار
... ز هر چه غیر خدا شکوفه کند
از آنکه غیر خدا نیست جز صداع و خمار
مولانا غزل ۱۱۳۵
۹- من از عمق جان پذیرای سلطان اویسم(آل جلایر در بغداد. ایهام: اویس قرنی) گرچه او یادی از چاکرش نکند.
۱۰- سوگند به تاج پادشاهی اش که زینت بخش جهان است، خورشید نیز در خور این تاج نیست.
۱۱- کسی بر شعر حافظ خرده میگیرد که در گوهر جانش لطافت نیست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:
نظاره گل بی چهره زیبای معشوق، قرین حال خوش نیست، همان طور که بهار نشاط آور بدون شراب.
۲- گردش در باغ و طواف آن(سرایت حس معنوی به حال خوش)، بی یار لاله رخسار حال خوش نمیآورد.
۳- رقص سرو(شبیه کسی که دو دست در بالای سر به هم داده و درحال سماع باشد) و نشاط گل، بی آواز هزاردستان(بلبل) دلپذیر نیست.
۴- با یار شیرین لب و گل اندام(خانلری: خوش اندام)حال خوش، بی بوسه و آغوش ممکن نیست.
۵- دست خرد هر نقاشی جز صورت یار بکشد، حال خوش نمیآورد.
۶- جان در برابر زیباییاش بی ارزش است و برای فدا کردن دلپذیر نیست.
" اگر از جسم بگذری و به جان رسی به حادثی رسیده باشی. حق قدیم است.از کجا یابد حادث قدیم را؟ نزد تو آنچه بدان بجهی و برهی جان است و آنگه اکر جان بر کف نهی، چه کرده باشی؟
عاشقانت بر تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند"
شمس تبریزی، مقالات، ۶۹
این بیت را خانلری اضافه دارد:
باغ گل و مل خوش است لیکن
بیصحبت یار خوش نباشد
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:
با آمدن بهار دلکش، نسیم فرح بخش صبا، بوی خوش گلها را منتشر میکند و جهان کهنسال دوباره جوان و شاداب میشود.
۲- در این بزم گل ارغوان، جام شراب سرخ به گل یاسمن میدهد و نرگس در دلهره شیرین عشق به شقایق است.
۳-اکنون بلبل عاشق پس از ستم طولانی هجران، تا سراپرده شاهانه گل نعره عاشقانه خواهد زد.
۴- پس اگر از مسجد به خرابات رفتم، دلگیر نشو مجلس موعظه طولانی است و زمان حال خوش و دریافت بهار از دست خواهد رفت.
۵- ای دل!حال خوش امروزت را به فردا نینداز! سرمایه زندگی را چه کسی برایت تضمین کرده است؟
۶-قدح شراب را در ماه شعبان از دست نده، که این خورشید تا عید رمضان غروب خواهد کرد.
۷- گل با ارزش است، هم نشینیاش را فرصت شمارید که از این در باغ بهار آمده و از در دیگر خواهد رفت.
۸- خنیاگر عشق! مجلس مهرورزی است، غزل عاشقانه و سرود بخوان، تا کی به سرگذشت خویش مشغولمان میکتی؟!( از بیت ۴، پیوسته بر غنیمت شمردن فرصت حال خوش و همسو شدن با بهار سخن میگوید.ضمن اینکه صوفیه در اشعار بهاری و نوروزی طبیعت ببرون را تابع افکار و اهداف عرفانی خود قرار میدهند.صرف وصف بهار بدون افکار عرفانی نزد ایشان لغو است:
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این جهان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد .عطار،دیوان- نوروزیه شرح شوق، ۲۱۹۵)
۹- حافظ به شوقت، پا در عرصه هستی گذاشته است، به پیشوازش بیا که فرصت زندگی از دست خواهد رفت.
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۶ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
جان اندوهگین شعر با طراوت نمیسراید، یک نکته از حقیقت دریافت، بیان کردیم و تمام سخن همین است( خانلری: شعر خوش)
۲- از لبان یاقوتی تو اگر نشانی بیابم چون انگشتری امان نامه، صد برابر پادشاهی سلیمان را خواهم داشت( ژرفای عشقت، محافظم در برابر همه تاریکیهاست و ارزانی بخش سلطنتی جاودان)
۳-ای دل عاشق! از سرزنش حسودان دلگیر نشو، اگر دقیق بازنگری کنی، رشد و پویایی تو در این است( ایهام حسود: شیطان- در سرای دنیا، رشدها با رویارویی تاریکی و روشنایی است)
۴- ( لسان الغیب در پاسخ حسودان) از قلم خیال انگیزم، هر کسی نمیتواند فهم درستی داشته باشد، اگر صورتگر ماهر چینی هم باشد، تصویرش خطاست.
۵- برای یکی جام شراب و برای دیگری خون دل پسندیدند، در دایره سرنوشت اوضاع چنین است(شراب در برابر خون دل به معنای حال خوش)
۶-سرنوشت برای گلاب و گل چنین رقم زده است که گلاب چون محبوبی زیبا در چرخش باشد و گل( که اصل گلاب است) در پرده غنچه باشد(گل را معمولا شاهد بازاری خواندهاند و گلاب را پرده نشین شیشه. شرح شوق، ۲۱۷۷)
۷- این گونه نیست که رندی از خاطر حافظ گم شود، این پیشینه ازلی تا ابد پابرجاست(رندی همان عهد الست است)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰:
وه! چه زیبا خلوتی است یکی شدن من با معشوق! نه سوختن من در فراق و جلوه گریاش برای همگان.
۲- (پس از سلطنت عشق) انگشتر پادشاهی سلیمان( اسم اعظم- مهین- بر آن بود و بر جن و انس حکم میراند)را به هیچ میگیرم، همان که دیوی بر آن دست پیدا کرد و چیرگی سلیمان از میان رفت.
۳-خدایا مپسند که در حریم وصالت، رقیب آشنای دیدار گردد و من محروم شوم(دیدار و یگانگی با حق موهبت الهی است- وادی فقر وفنا")
۴-به همای، پرنده خوشبختی بگو: هرگز سایه سعادت بر آن سرزمین(خانلری: بر آن دیار) نیندازد که طوطی از کلاغ کمبهاتر باشد(نکته مهم بناشدن جامعه آرمانی: جامعه از آن روزی زمین میخورد که بزرگان و هنرمندانش را زمین میزند- این نکته در دوره تمدنی ایرانی- اسلامی رعایت میشده و اکنون در جهان پیشرفته )
۵-نیازی به ابراز شوق نیست، سوزش آتش عشق از سخن آدمی زبانه میکشد.(خانلری:حال آتش دل)
۶- هیچگاه عشقت از سرم نخواهد رفت، چونان غریبی که پیوسته دل در گرو وطن دارد.
۷- اگر در شرح حال عشق بهسان سوسن ده زبان پیدا کنم، در برابر تو همانند غنچه مهر سکوت بر لبم و مزمزه کننده دیدار.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:
دستاوردهای صوفیان همه زلال و روشن نیست، دلق صوفیانه بسیاری است که آتش و خشم خداوند را در پی دارد.( تصوف زلال: قبل از حمله مغول با گنجینه هایی چون اسرار التوحید، کشف المحجوب، تفسیر کشف الاسرار و ...)
۲- صوفی ما که از دعای سحرگاهان بیخود شده است، ببین تا شبانگاه حال خوشش پابرجاست؟!
۳- پس بهتر آن است که آزمون خدایی(مواجهه با اولیا و ...) به میان آید و آنکه ناصافی است، رسوا شود.
۴- اگر زیبایی رخسار ساقی این گونه پارسایی را برآب میزند(ایهام: زیبایی را بر چهره چون آب میزند) صورت عاشقان بسیاری با اشک خونین نقاشی خواهد شد.
۵- در طریق عشق، نازپروردگان ناکام خواهند ماند، فقط کار رندان بلاکش است.
۶- دنیای فرومایه ارزش ناراحتی تو را ندارد، به شراب روی آور( خانلری: باده بخواه)برای دل آگاهان، تشویش زیبنده نیست( با توجه به طبقات دل در غزل ۱۵۷ نگرانیهای آگاهان در ژرفای دل نیست)
۷- (با توجه به ارزش شراب حال خوش) دلق و سجادهام را هم به ساقی خواهم داد، اگر آن شراب از دست ساقی زیباروی باشد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:
چه حکایت غریب و باورنکردنی است، انکار شراب ازسوی من( پس از چشیدن طعم وقت و حال خوش) این قدر عقل و کاردانی دارم که چنین نکنم.
۲-راه میخانه عشق را به درستی نشناخته بودم، وگرنه هرگز از این شراب پرهیز نمیکردم.
۳- زاهد و خودبینی ونمازش، و من با شراب حال خوش و نیازم، تا تو ای معشوق دیرین، کدام را انتخاب میکنی و میپرورانی؟!(بیتردید نیاز؛ رند از ره نیاز به دارالسلام رفت)
۴-عشق و حال خوشش در گرو هدایت اوست و زاهد از رسیدن به شاهراه رندی معذور است.
۵- من که هر شب در حال خوشم، با نوای دف و چنگ، راهزن پارساییام، اکنون سر به راه شوم، این چه حکایتی است؟!
۶-(و سرانجام بدان!) در تسلیم پیر مغانم که از نادانی(خودبینی و دین ظاهری) رهاییام داد، پیر ما آنچه انجام دهد عین توجه حق است(خانلری: عین ولایت باشد)
شمس تبریزی: معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشگرها و شهرها و دیهها؟نی، بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال، صفات، کلام و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف.( مقالات ۸۶- ۸۵)
۷- و دیشب از ناراحتی خوابم نبرد، که یار همراهی(خانلری: حکیمی) میگفت: مستی و سرخوشی حافظ جای گلایه دارد!
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:
هر که را با زیبایی گونههایت و موهای لطیف تازه رسته آن، سودای عشق درگیرد، تا زنده هست از دایره فرمان عشق( و فرمانبرداری معشوق) بیرون نرود.
۲- آنگاه که چون لاله سر از خاک گور بردارم، داغ عشق در حقیقت جان و ژرفای دل هویداست(نجم رازی: هفت طبقه دل: صدر، قلب، شغاف، فواد، حبهالقلب، سویدا و مهجهالقلب. سویدا: طور ششم و آن معدن مکاشفات غیبی و علوم لدنی است و منبع حکمت و گنجینه خانه اسرار الهی و محل علم اسما... مرصاد العباد، ۱۹۷)
۳- ای گوهر زیبا و یگانه! کجایی؟! از غم عشقت چشم همه مردم از اشک چون دریاست!( در این بیت و بیت اول و تا حدودی بیت ۶ عشق عرفانی مورد نظر است و معشوقی که همگان با کشش درونی خالق و مخلوقی به دنبالش هستند)
۴- اگر خواهان تماشا و نشستن لب جوی هستی، بیا در کنارم که از عشقت، از پای هر مژهام آب جاری است.
۵- چون گل از پرده غنچه و چون شراب از خم( خانلری: چون دل من)، لحظهای بیرون آی و به دیدار شتاب کن، که شاید دیدار دیگری فراهم نشود.
۶- سایه گسترده موهای زیبایت همیشه بر سرم باشد! که آرام جان عاشق در خنکای این سایه است.
۷-چشمان زیبایت از روی ناز به حافظ نگاهی نمیاندازد، آری بی اعتنایی ویژگی چشمان خمار زیبای توست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:
در زیبایی، خوش خلقی و وفاداری کسی همپای معشوق ما نیست و تو در جایگاهی نیستی که در این خصوص عظمت ما را انکار کنی!
۲- گرچه زیباییها را به نمایش گذاشتهاند(ازین جهت به انکار ما اندیشیدی) ولی به زیبایی و دلنشینی معشوق ما نمیرسند.
۳- سوگند به همنشینی دیرینه که هیچ رازداری به معشوق یکدل استوار در عشق ما نمیرسد.
۴-خامه آفرینش هزار نقش زیبا مینگارد، ولی یکی به دلریایی معشوق ما نمیرسد.
۵- هزار سکه خالص زر در بازار جهان میآورند، ولی یکی به سکه حقیقی معشوق ما نمیرسد(ایهام: قوام الدین صاحب عیار وزیر شاه شجاع که ممدوح حافظ بودهاند)
نکته: با ۵ بار تکرار یکتایی معشوق نسبت به دیگر زیبارویان و ... لسانالغیب جوهره عشق را به تصویر میکشد و این جوهره اساس توحید نیز هست(هیچ پرستش شوندهای چون خداوند نیست- شعار توحید-)
۶- افسوس قافله زندگانی چنان رفت که گرد آن هم به شهر ما نمیرسد( ایهام: تاسف از رفتن صاحب عیار و از بین رفتن خوشی)
۷- ای دل از سرزنش( خانلری: طعن حسودان)حسود رنجه نشو! استواردل باش که به درون امیدوار مشتاقمان گزندی نمیرسد.
۸- آنچنان زندگی کن که پس از مرگ، غبار تنت هم خاطر کسی را نیازارد.
۹- سوخت حافظ در عشق تو یگانه!میترسم که شرح مثنوی عشقم به گوش پادشاه کامروایم(ایهام: معشوق یا ممدوح) نرسد.
دکتر مهدی صحافیان
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، یکشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:
اگر در پی معشوق شیرین بروم، غوغا بهپا میشود(یا معشوق غوغا میکند) و اگر دست از شوق شیرینش بردارم به دشمنی برخیزد( کینه از حالات قهر معشوق، قهر و لطف ممزوج هستند)
۲-حال که سودای وفاداری(خانلری: هواداری)، مرا چون گرد به دنبالش روان کرده است، او چون باد دور میشود.(تشنهتر شدم و تو دورتر میشدی)
۳- اگر از آن نازنین بوسه کوتاهی هم بخواهم، از ظرف شیرین دهانش صد فسوس و ریشخند میریزد.
۴- آری! آن جادویی که در چشمان تو میبینم، آبروهای(ایهام:اشک) بسیاری برده است( رسوایی و عشق)
۵- آری! پستی و بلندی بیابان عشق دامی پر بلاست، کجاست شیردلی که از آن نهراسد؟!
۶-از خداوند عمر همراه با شکیبایی بخواه تا هزاران جادوی طرفهتر، از سرنوشت ببینی!(مقایسه جادوی معشوق با سرنوشت)
۷- ای حافظ عاشق!در برابر معشوق سر تسلیم بسپار، اگر بستیزی، سرنوشت با تو به دشمنی برمیخیزد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:
آوازی دلربا بخوان که بر آهنگ موزونش، درد عشق بگسارم، نغمه عاشقانهای بیاور که با آن فراوان بنوشم.(سیر از عشق به بیخودی)
۲-بر آستان معشوق اگر سر نهیم، فریاد سراسر شوق پیروزیمان در آسمان خواهد پیچید(۱-این اوج سربلندی پس از بیخود شدن از عشق است۲- تناسب محتوا و شکل در هجای پیاپی آ و آن؛ صدا معنایی- onomatopoeia-)
۳- در غم عشقت پیر شدیم و اکنون قد خمیدهمان را بی ارزش میانگاری، اما ازین کمان میتوان به چشم دشمنان تیر زد.
۴- خانقاه(سلوک شکلی)گنجایش رازهای عشق را ندارد، جام روشن شراب را نیز با پیر مغان(بی ادعا و آگاه)میتوان نوش کرد.
۵- درویش اعتنایی به شکوه سلطانی ندارد، ما تنها جامه مندرسی داریم که آتش زدنش هم خللی وارد نمیکند( خانلری: نزل-ضیافت- سرای سلطان -سفیان ثوری: چون درویش گرد توانگران گردد مرائی است و چون گرد سلطان گردد بدان که دزد است.کیمیای سعادت؛ ۴۲۹)
۶- دریافتگران عاشق، دوجهان را در جذبه یک نگاه فدا میکنند، قمار عشق است که در نوبت اول بازی جان را میبازند.(یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم. پیر هرات، کشف الاسرار ج۸، ۳۶۴)
۷-اگر پادشاهی دیدار، دری به رویم باز کند، به شوق این خیال پیوسته بر آستانت مقیم میشوم.
۸- جوانی و عاشقی و وارستگی همه آرزوهای سلوک است، آری اگر معانی دلکش جمع شدند بیانی ممتاز خواهی داشت( اشاره به دو علم معانی و بیان که شعر فصیح از آن خالی نیست)
۹-موهای دلکشت سلامت وجودم را به یغما برد( غرقه عشق شدم)، آری اگر تو راهزن باشی صد کاروان را میتوان ربود.
۱۰- حافظ قسم به کتاب خدا، از دورویی و ریا بازگرد، تنها در این صورت زندگی شیرین خواهی داشت( آرامش و زندگی در رفع تضادهای درونی است و آموزه حقیقی قرآن)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش وپرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، یکشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد به دست مرحمت یارم در امیدواران زد(۱۵۳) جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۰۹ ساعت ۹:۲۸ ب.ظ | نظرات
صبحگاهان چون پادشاه شرق(خورشید) بر کوهسار خیمه زد، معشوق با دست لطف بر حلقه در عاشقان مشتاق زد.(خاور و باختر در قدیم بر عکس بوده، اما احمد کسروی باختر را به معنای شمال میداند.شرح شوق، ۲۱۱۸)
۲-چون پیش بامدادان افول خورشید روشن شد، خنده شیرین همراه با طعنهای بر غرور کامیابان زد.
۳-دیشب که معشوقم برای رقص در میان مجلس بهپا خاست، گره از موها( خانلری: گره بگشود از گیسو) باز کرد و شبیخون به دلهای مشتاقان زد.
۴- آنگاه من با خون دل از پارسایی دست شستم، که چشم مستش، آگاهان را به رموز عشق دعوت کرد.
۵- کدام سنگ دل به او این راهزنی را آموخته است؟! که از لحظهای که بیرون آمد، راه شب زندهداران عاشق زد.
۶-دل بیچارهام به خیال یکهسواری بیرون رفت، خدایا نگهدارش باش که برای رسیدن به معشوق به قلب سوارکاران زده است.
۷- در زیبایی چهرهاش، چه خون دلی خوردیم و چگونه جان دادیم، که در قمار عشق با رخسارش از همان ابتدا، فرمان کشتن عاشقان را صادر کرد.
۸- با این لباس پشمین صوفیانه(تعریض به صوفیان مدعی که به حقیقت نخواهند رسید) چگونه معشوقی را به دست آورم که زلفهای زیبا زره اوست و با مژگانش راه خنجرزنان را میبندد؟!
۹- توجهم بر توفیق و مبارکی پادشاهی توست، پس حافظ را به کام دل برسان که برایت تفال نیک(آرزوی خوبی) به بختیاران زده است.(چهار بیت آخر گرچه به پادشاه صراحت دارد، اما ایهام به معشوق نیز دارد)
۱۰- "منصور"( آخرین شاه آل مظفر) پادشاه پیروز که بخشش بیسببش ابر بهاری را به سخره میگیرد.
۱۱- از وقتی جام شراب افتخار دستانش را یافت، روزگار به یاد بادهخواران ساغر شادی گرفت.
۱۲- درخشش پیروزی بر شمشیر سرافشان اوست که مانند خورشید یکتنه به جنگ ستارگان میرود.
۱۳- ای دل از خداوند، دوام پادشاهیاش را بخواه! که زمانه در چرخش روزگار سکه پادشاهی به نامش زده است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال قبل، شنبه ۳ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:
لحظه آغاز آفرینش بود، فروغ زیباییات آشکار شد و سخن از جلوه گری به میان آورد، عشق(همزاد زیبایی) پدیدار شد و آتش در ارکان همه جهان( تجلیات) زد.( تجلی در برابر استتار میآید و بسا این دو با هم میآیند، چون مشاهده الابرار بین التجلی والاستتار- گلستان، ۹۰- عارف دائما میان تجلی و استتار در نوسان است: دیدار مینمایی و پرهیز میکنی/ بازار خویش و آتش ما تیز میکنی-سعدی- شرح شوق، ۲۱۰۵- ۲۱۰۷)
۲- چهره زیبایت، هنگام نمایان شدن به فرشته نگاه کرد، در او عشق ندید، از غیرت( هم سنخ نبودن تجلی و عشق با سرشت فرشته) به آتش بدل گشت و وجود آدم را مشتعل کرد.
۳- گوهر عقل(از عالم مجردات مانند فرشته و ...) خواست که از شعله عشق بهره گیرد، اما غیرت حق آذرخشی زد و بار دیگر جهان را به هم ریخت.
۴- مدعی( ابلیس خودخواه و یا هر آنکه از این گرداب بیرون نیامده) خواست به تالار نمایش رازها ورود کند، دستی از غیب بر سینه نامحرمش زد.( تماشاگه راز مکان نیست، فرازمان و مکان؛ مرحلهای از سلوک است)
۵-آنان که شایستگی حضور و دریافت عشق نداشتند، سرنوشتشان آسودگی عیش شد و ما که غم عشق را چشیدیم غم را برگزیدیم( غمی شیرینتر از شادی)
۶- روح بلند ما آرزوی هوس گودی زیبای چانهات( رسیدن به وحدت) را داشت، برای رسیدن به آن در زلف پریشانت( کثرات و دنیا)دست آویخت.( ایهام: هبوط آدم)
۷- آنگاه که داستان عشق شیرینت را مینوشتم، بر هر خوشی و خرمی قلم محو کشیدم.( غم عشق شیرینترین عنصر هستی)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:
اگر سراسر جهان را دربرابر یک لحظه غمانگیز ( از دست دادن حال خوش)به دست آوری،بهایی ندارد. جامه زهدمان را به شراب بفروش که بهتر ازین قیمت نمیخورد.( معاذ: همه عالم از اول تا به آخر، به ساعتی با غم به سر آوردن نمیارزد.طبقات الصوفیه، ۱۱۰)
۲- ولی در میخانه ما، جانماز پرهیزگاری به جام میای نمیارزد.
۳-نگهبان کویش سزنشم کرد که از تو روی گردانم، وای چه شده که سر و جانمان ارزش خاک دوست را ندارد؟!
۴- شکوه تاج پادشاهی که ترس از جان در آن پیچیده شده است، کلاه پر جاذبهای است، اما ارزش از دست دادن جان را ندارد(فقط خاک دوست چنین ارزشی دارد)
۵-سفر دریا به آرزوی سود ابتدا آسان و دلپذیر بود، ولی اشتباه کردم که این طوفان به صدگونه جواهرات نمیارزد.( خانلری: بس آسان-غلط گفتم)
۶- برای تو با این زیبایی، بهتر است که چهرهات را از مشتاقان بپوشانی، شهرت زیباییات گرچه شیرین است اما به غم رسیدگی به لشگر مشتاقان نمیارزد.
۷-مانند حافظ، به داشتههایت خرسند باش، که اندکی منت فرومایگان به صد من طلا نمیارزد.
چهار بیت آخر و بیت اول(یک لحظه غم- غم دریا- طوفان- بیم جان در تاج شاهی- قناعت و ...) اشاره به سفر حافظ در پاسخ به دعوت پادشاه دکن دارد که با طوفانی شدن دریا پشیمان میشود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:
اگر ساقی ازلی( آورنده حال خوش) این گونه زیبا شراب به جاممان میافکند، همه عارفان و آگاهان را به شرب مدام میآورد.( حال خوش دائمی- خوشا آنان که دائم در نمازند)
پیوند به وبگاه بیرونی
۲- همچنین اگر در زیر موها که در چهرهاش آمده، خالی زیبا مینهد( زیباییاش را تماما به جلوه میآورد)، پرندگان خرد فراوانی را به دام میآورد و عاشق میکند.
۳- پادشاهی آن مست خوش باد! که از فرط مستی و حال خوش نمیداند سر بیندازد یا کلاه؟!
۴- زاهد ناآگاه نیز که از سر خامی، شراب و جام را انکار میکند، اگر به شراب خام( تاثیرگذار) توجه کند، پخته و آگاه میشود.
۵- روزها به کسب هنر روی آور، که مستی روز آیینه دلت را زنگ زده و تاریک میکند(منع باده خوردن روز:
- دست در کار خلق باشد و البته دل با جبار
- وقت هنرجویی و علم جویی است
-باعث افشای رازها میشود
-هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد)
۶-شب که سراپرده بزرگ خود را افکند، زمان خوردن این شراب که چون سپیده پگاه روشن است، فرامیرسد.
۷- هیچ گاه با محتسب( شحنه یا مدعی) شراب نخور( افشای راز نکن)، شرابت را میخورد و جامت را میشکند(انکار میکند- خانلری: ننوشی حافظ، بیت بعدی را هم ندارد)
۸- اکنون که سرنوشت قرعه خوشبختی برایت زده و دیدار آن ماهپیکر فراهم آمده، بر تاج خورشید نیز سر افتخار بالا بیاور!
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:
دل عاشقم جز شوق به ماهرویان راه دیگری را نمیپذیرد و از هر بابی که نصیحتش میکنم( طنز برای نصیحتگو) در دل اثر نمیکند.
۲- ای نصیحتگو! سخن از شراب و ساغر بگو(نصیحت را رها کن- خانلری: حدیث از خط ساقی گو) که در خیال ما عاشقان، نقشی از این خوشتر نیست.
۳- ای ساقی گلچهره! بادهای چون چهره خودت بیاور، که درون ما هیچ فکری بهتر از این را نمیپذیرد.( بیت در خانلری نیست و تکراری شمرده شده)
۴- در دفترم تنگ مینایی شراب میکشم( ایهام: حمل میکنم یا سرمیکشم)، ولی مردم گمان میکنند دفتر علمی- دینی است. در شگفتم که چرا آتش این ریا و سالوس دفتر را نمیسوزاند.
۵-(برای رهایی از این دورویی) سرانجام این خرقه رنگارنگ( خانلری: ملمع) را میسوزانم. آری پیر باده فروش نیز آن را در برابر جام شرابی نمیستاند.
۶- میدانی چرا همراهان عشق با شراب سرخ فامت( ایهام: لب معشوق و کلمات گهربار آن) اینچنین به حال خوش میرسند؟! چون غیر راستی و حقیقت در آن نمیبینند.( خانلری: از آنروی است...با می لعلت)
۷- تو( نصیحتگو) میگویی از این سر و چشم زیبا چشم بدوزم؟! برو که این پند بیفایده در سرم جای نمیگیرد( بیت در خانلری نیست)
۸- آنکه رندان عاشق را نصیحت میکند، با حکم سرنوشت( حال خوش) در حال جدال است و چه تنگدل است! چرا جام شرابی نمیگیرد؟!
۹- چون شمع در میان گریه میخندم که در این مجلس، زبان آتشینی دارم ولی اثربخش نیست( در مجلس جهان که غرق تاریکی است، نور نامانوس است)
۱۰-(از همه اینها که بگذریم) تو با آن چشمان زیبای مست، چه دلنشین مرا صید کردی! آری هیچ کس پرندگان وحشی را به این زیبایی صید نکرده است.
۱۱- جان کلام عاشقی، در بینیازی معشوق ازلی و نیاز دائمی ماست! ای دل عاشق افسونگری تو چه سود دهد وقتی در معشوق اثر نمیکند.
۱۲- (با وجود این شوق بیوصف مرا وامیدارد تا) یک روز چون اسکندر، آیینه مصفای صورت معشوق را به دست آورم، چه این آتش در او اثر کند یا نه.
۱۳- ای معشوق بخشنده! به خاطر خدا به بیچاره کویت، ترحم کن که درگاه دیگر و راهی جز کوی عشقت نمیشناسد و نمیرود.
۱۴- از شاهنشاه در شگفتم با این شعر درخشان دلنشین ، چرا سرتاپای حافظ را طلا نمیگیرد؟!دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۱ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸: