رضا کرمی در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۵:
رگ گل ، آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایه ی برگ حنا دارد
برای شروع به سیاق شرحهای قبل باید ابتدا به شبکه ای از توصیفات حضرت بیدل در ارتباط با مضامین موجود در بیت پرداخت
ایشان(رگ گل) را در ابیاتی مختلف به کار برده است که در ذیل به ابیاتی چند در ارتباط باموضوع اشاره می شود
رگ گـل تـا ابـد بـوسـد سـر انـگـشـت حـنـا بـنـدت
اگــر وا کــردهای بــنــد نــقــاب جــامــه گــلـگـونـی
حضرت بیدل در این بیت می فرمایند که اگر با دست حنا بسته ، نقاب محبوبی(جامه گلگونی) را باز کنی رگ گل تا ابد سرانگشتان تو را بوسه خواهد زد اما ارتباط رگ گل با دست حنا بسته چیست؟
حضرت بیدل کف دست و پایی را که حنا بسته است شبیه یک برگ می داند و از آن به برگ حنا یا برگ گل یاد می کند
در این رابطه به ابیات زیر توجه بفرمایید:
بـه ذوق پـایبـوسـت هـیـچ جـا خـوابم نمیباشد
هــمــیــن در ســایــهٔ بــرگ حــنــا آرام مـیگـیـرم
در اشتیاق بوسیدن پای حنا بسته ی تو خواب به چشمم نمی آید زیرا آرامش من در زیر سایه برگ (پای حنا بسته) تو رقم می خورد
و یا در بیتی دیگر می فرمایند:
شـایـان دسـت بـوس تـوام نیست نامهای
در یـــوزهای بــه قــاصــد بــرگ حــنــا بــرم
هیچ نامه ای شایستگی ندارد درون دستهای حنایی تو قرار گیرد پس ناچارم دریوزه ای را به عنوان پیک به حضور دستان چون برگ حنای تو برای گدایی گسیل کنم
هــوس فــرســودهٔ بـوی کـف پـایـیسـت اجـزایـم
وطــن مــیبــایــدم در ســایــهٔ بــرگ حــنـا کـردن
تمام وجود من در حسرت بوییدن کف پای محبوب فرسوده شد.با توجه به اینکه کف پای محبوب حنا بسته است چاره ای نیست جز اینکه در سایه ی کف پای او (برگ حنا) سکنی گزینم
اینها ابیاتی بود در ارتباط با تشبیه کف پا و دست حنا بسته ی محبوب به برگ
حال اگر به این نکته توجه داشته باشیم که سطح برگها با شبکه ای از رگ برگها پوشیده شده است به معمای رگ گل و ارتباطش با برگ حنا و درنهایت دستی که به برگ حنا شبیه شده است در بیت مورد نظر پی خواهیم برد از طرف دیگر نباید شباهت خطوط کف دست جنا بسته را با رگ برگها ی موجود در برگ نادیده گرفت
برای روشن شدن موضوع باز به بیت زیرمی پردازیم
رگ گـل تـا ابـد بـوسـد سـر انـگـشـت حـنـا بـنـدت
اگــر وا کــردهای بــنــد نــقــاب جــامــه گــلـگـونـی
هنوز هم در بسیاری از روستاهای ایران رسم است که داماد با دست حنا بسته در روز عروسی روبان عروس را باز کند حضرت بیدل با استناد به این موضوع می فرمایند
اگر با دستی حنا بسته ات (برگ گل) روبان محبوبی را باز کنی خطوط کف دست (رگبرگها)تا ابد بر دست(برگ) بوسه خواهند زد
حال به بیت مورد نظر باز می گردیم
رگ گل ، آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایه برگ حنا دارد
برای شرح این بیت باید به ترکیب (دست زیر سنگ داشتن )نیز اشاره ای داشته باشیم
این ترکیب در شعر حضرت بیدل اغلب به معنای دچار تکلف شدن و اختیار نداشتن فرد در یک موضع به کار رفته است به چند بیت در این رابطه در غزلیات حضرت بیدل توجه بفرمایید:
تـا ز حـسـن وگـلـسـتـان تـمـاشـا رنـگ داشـت
حـیـرت از آیـیـنـهام دستی به زیر سنگ داشت
زیــر سـنـگ اسـت از مـن و مـا دامـن آزادیام
آه ازبــن رنــگــی کـه بـر بـوی گـلـم افـزودهانـد
دلـــــی دارم آزادی امـــــکـــــان نــــدارد
ز مــیــنــا چـو دسـت پـری زیـر سـنـگـم
حضرت بیدل در مصراع اول می فرمایند رگ گل برای صید ما کمین کرده است رگ گلی که متعلق به یک آستین شوخ است
با توجه به اینکه در مصراع دوم سخن از بر گ حناست این رگ گل نیز ظاهرا به دستی باز می گردد که حنا بسته است . و با توجه به صفت آستین شوخ برای صیاد ، طروت و سرزندگی دست حنا بسته ای که از آستینی شوخ برون آمده خود نمایی می کند
حضرت بیدل می فر مایند: دست حنا بسته ای که شبیه یک برگ گل است با رگهای خوددر کمین صید ما نشسته است
نکته ی بسیار کلیدی در این بیت مربوط به خواستگاه فعل(دارد) درمصراع دوم می باشد که به صید بر می گردد و نه به صیاد(رگ گل)
بدین صورت:
رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد...
(همان صیدی ) که زیرسنگ دست ازسایۀ رنگ حنا دارد
حصرت بیدل خودش را یک صید برای رگ گل فرض کرده است
مثل این است که بگوییم:
صاحبخانه قصد جان ما دارد (جانی) که در خانه ی او ماوا دارد
حال کلمه ی (جانی ) را حذف می کنیم
صاحبخانه قصد جان ما دارد
که در خانه ی او ماوا دارد
با این وصف می توان گقت:
رگ گل ، آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایه برگ حنا دارد
دست حنا بسته ی شوخ و با طراوتیکه شبیه یک برگ گل است با رگهای چون کمند خود در کمین صید ما نشسته است
صیدی که در این بین دستش زیر سنگ است (بی اختیار است) و این بی اختیاری با قرار گرفتن در سایه ی همین دست حنا بسته(برگ حنا) نصیبش شده است
رضا کرمی - شهریور 1390
ناشناس در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:
از شرح جلالی
(1) اگر از زلف سیاه و خوشبوی تو خطایی و از خال سیاه روی تو، به ما ستمی رسید گذشت و تمام شد.
(2) اگر جرقه عشق خرمن هستی درویشی را سوزانید و پادشاهی کامروا برگدایی جفا کرد، گذشت و تمام شد.
(3) اگر دلی زیر بار ناز و عشوه دلبری به ستوه آمد و میان عاشق و معشوقی برخوردی صورت گرفت، گذشت و تمام شد.
(4) سخنچینان سبب ملامت خاطرها شدند و به سبب آن اگر میان همنشینان ناسزایی رد و بدل گردید، گذشت وتمام شد.
(5) در راه سیر و سلوک و معرفت به اسرار حق، رنجش خاطر معنا و مفهومی ندارد. باده پیشآر که هر کدورتی، چون به صفا و آشتی کشید، گذشت و تمام شد.
(6) ای دل، لازمه عشقبازی تحمل و بردباری است. استقامت داشته باش. اگر ملال و اندوهی در میان بود یا خطایی پیش آمده بود گذشت و تمام شد.
(7) به واعظ بگو از حافظ بدگویی نکند. او ازاین خانقاه (شهر) به دررفت. برای پای آزادی بندی متصور نیست به هرکجا رفت رفت. گذشت و تمام شد.
مهسا:) در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳:
سلام
دوستان دیدگاهشون رو راجع به معنی این رباعی زیبا فرمودند اما بنده اینجا لازم میدونم شکل دیگه ای از این رباعی رو که تو نسخه ی آقای محسن رمضانی به اینصورت اومده ذکر کنم
قومی متفکرند در مذهب و دین
جمعی متحیرند در شک و یقین
ناگاه مناده ای برآمد ز کمین
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
ملاحظه می فرمایید که قافیه ها هم کاملا به هم نزدیک هستن و معنی اصیلی داره
لطفا اقدام به تصحیح این رباعی زیبا بفرمایید
شاد باشید/.
ناشناس در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
بنظر مصرع اخر می بایست با علامت ؟ همراه باشد
ناصر پاشائی در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰:
زبان بزرگان پر از پند بود
تهمتن ز درد از در بند بود
این اصلاح شده بیت بالا است
سیداحمد خشگنابی در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ساغر هستی:
این یکی از بهرین شعرهای استاد معیری هست . روحشان شادباد
حمید فخاری در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۲:
من فکر میکنم بیت ششم مصرع دوم باید به جای "مبرا شود" ،"مبرا شو"را قرار بدهید.
مینا در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۵:
مصرع دوم بیت آخر به نظر می رسد با توجه به قوافی، پینه به جای پنبه درست است (پینه به معنای : تکه پارچه ای که بر قسمت پاره شدة جامه دوزند/فرهنگ معین- رقعه . وصله . درپی . پاره . ثفنه . لدام . پیوند جامه . رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند./ لغتنامه دهخدا)
نگین در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۴:
که هرکه بی هنر افتد نظر به عیب کند...
محمد روستایی در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳:
هزار شربت شافی ز مهر بر جوشی
محمد روستایی در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳:
به جان پاک تو آفتاب سلطنتم
حسین در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲ - داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را میکشت از بهر تعصب:
لطفا اشعار را معنی کنید
گفت استاد احولی را کاندر آ
زو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول زان دو شیشه من کدام
پیش تو آرم بکن شرح تمام
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو
احولی بگذار و افزونبین مشو
گفت ای استا مرا طعنه مزن
گفت استا زان دو یک را در شکن
چون یک بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار
کامبیز در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۴ - امتحان کردن شیرین فرهاد را در عشق:
ممنون !خیلی عالی بود!خیلی دنبال این شعر می گشتم!واقعا کمک بزرگی به من کردید!
وحید در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۴:
آهای مدیر تارنما حواستان کجاست...
همگی بیتها جابجا نوشته شده به گونه ای که در هر سطر بیت اول به جای بیت دوم میباشد.
خواهشمندم درستش کنید ،آبروی شاهنامه را بردید.!
رسته در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۳ - حکایت نوشیروان با وزیر خود:
سایۀ خورشید سواران طلب
رنج خود و راحت یاران طلب
این بیت را هنگامی که در سنین 10-12 سالگی بودم خواندم و همیشه با من بوده است و همیشه در خودآگاه و در گوشم تکرار شده است، با وجود آنکه بسیار روان و راحت است در عین حال معماگونه بوده و هست. خورشید سواران یعنی چه؟ آنان چه کسانی هستند؟
لیلا گفته است: “ که قمر آریان در رساله ی دکتری خود (جهره مسیحیت در ادبیات فارسی) گفته است منظور از خورشیدسواران حضرت مسیح است که طبق عقاید اسلامی در آسمان چهارم منزل دارد که در نجوم خانه خورشید است. و مصراع دوم طبق عقاید مسیحیت می تواند نشاندهنده رنج حضرت مسیح به خاطر آسایش یافتن امت خود باشد. “
من که به کتاب دکتر قمر آریان دست رسی ندارم و اگر به نقل قول لیلا بنا بکنم می خواهم بگویم که نمی توان گفت که منظور نظامی از خورشید سوار عیسی مسیح باشد، دلیل قابل یقینی برای این فرض وجود ندارد، در حالی که دلایل عکس آن وجود دارد چون نظامی در همین کتابها درست در مقاله قبلی گفته است که :
مرغ دل و عیسی جان هم توئی
چون تو کسی گر بود آن هم توئی
سینه خورشید که پر آتشست
روی تو میبیند از آن دلخوشست
این نگرش به انسان و مقام انسان در سراسر آثار نظامی وجود دارد. این بنیان عرفان نظامی است. در این نگرش مقام خورشید و آسمان و زمین و تمام موجودات منجمله ابلیس پایینتر از انسان قرار دارند. این مقام انسان مربوط به شخص بهخصوصی، یک شاه، یک عارف یا کس دیگری نیست بلکه هر انسانی بالقوه همۀ جهان را در درون خود دارد همچون دانه ای است که میوۀ جهان است و برتر از جهان و مافیه. تفاوت افراد بشر در این است که چقدر همت بکنند و این مقام را از قوه را به فعل در آورند. میبینید که در گفتار نظامی سینۀ پر آتش خورشید از دیدار جان خود آگاه دل خوش است.
برای تفسیر مصرع دوم و ارتباط دادن آن به درد و رنج مسیح را نمیتوان قرینه ای در اشعار نظامی پیدا کرد. میدانیم که در باور مسیحیان گناه اصلی و یا نخستین گناه راکه آدم مرتکب شده ارث همۀ آدمها شد و همۀ آدمها طبیعتا گناه کار هستند و عیسی رنج برد و گناه آدمها از طریق رنج خود به دوش کشید. آیههایی فراوانی در انجیل راجع به این موضوع وجود دارد. اتفاقاً نظامی در مقالۀ اول، در آفرینش آدم، به همین موضوع پرداخته است ولی برعکس مسیحیت از همان گناه اول آدم ، از همان دام و حیله و هوس ... آدم خلیفۀ خدا در روی زمین شد:
« ملک زمین را به خلافت گرفت»
همۀ این گفتار نظامی پیش روی شماست و سزاوار است که به دقت خوانده شود. چند مقاله پیش تر را بخوانید گفتۀ مرا تصدیق خواهید کرد.
دنیای عرفان و عشق نظامی با دنیای رنج مسیحیت بیگانه است. در دنیای نظامی رنج روا است و زندگی و عشق به دون رنج امکان ندارد. گناه طبیعی و گناه موروثی وجود ندارد. شیطان و حیله هایش هم لطفی است در حق آدمی:
« او بیکی دانه ز راه کرم
حله در انداخته و حلیه هم
آمده در دام چنین دانهای
کمتر از آوازه شکرانهای «
. عشق همه کاره است. طی طریق به دون رنج امکان ندارد.
به هر حال این نوشته پاسخی به اینکه خورشید سواران کیها هستند نیست. ولی پاسخی به گفته لیلا است و رد برچسبهای مسیحیت به نظامی است. توضیح را جع به خورشید سواران فرصتی میطلبد و جایی مناسب، که در این حاشیه نمی گنجد.
ناشناس در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:
گفقت در بیت اول یعنی چه؟
گزنفون در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
در ارتباط با سوال دوستان باید عرض کنم که یک نکتهی ظریف در بیت اول نهفته به این شرح که:
حافظ میگه لطف و عنایت تو در حق ما پنهان بود اما آثار این لطف و عنایت در ظاهر ما آشکار میشد؛ مثل نویسندهای که خودش از چشم خواننده پنهانه اما آثار قلمش بر سطح دفتر آشکاره. در واقع حافظ با تضاد بین دو واژهی «نهان» و «پیدا» بازی کرده و چنین مضمونی رو آفریده.
گنجعلیا در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۴:۲۱ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » پند ارسطاطالیس بر اسکندر هنگام مردن او:
پیرو ابیات 11 و12 بسیار نظیر اتهام کفر به بو علی باشد. حضرت عطار به راستی تشخیصی دادند که امروزه هم بلای جان ماست که به پرداخت حشویات از اصولات جای مانده ایم
یونس در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹: