گنجور

حاشیه‌گذاری‌های علی میراحمدی

علی میراحمدی


علی میراحمدی در ‫۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۹ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۰ - وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دست‌بوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده هم‌چون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان می‌دانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون:

کاملا درسته
مولانا راوی داستان است و داستانها هم در یک بستر عرفانی و به صورت تمثیلی بیان میشوند و ما نمیتوانیم از داستانها نتیجه گیری تاریخی داشته باشیم و از اصل مطلب که همانا شناخت خویشتن است دور بیفتیم. 
 از ابتدا تا انتهای شاهنامه فردوسی هم پر است از خون و خونریزی و جنگ و جدال و قتل و سربریدن و گوش کندن و این موارد... 
حتی رستم قهرمان برگزیده فردوسی به صغیر و کبیر رحم نمیکند و انسان و حیوان و دیو و زن (سودابه)و مرد را از دم تیغ میگذراند... 
ولی ما به هیچ وجه نمیگوییم فردوسی چون این ماجراها را به نظم درآورده پس انسان خشن و بیرحمی بوده و بالعکس او را خردمند و حکیم هم مینامیم. 
چون اساسا از خلال همین ماجراهاست که او نتایج خرد ورزی و پاکی و نیکی را بیان می کند و به نکوهش آز و حرص و جاه طلبی میپردازد و شاهنامه هم اثری است که در بستر( ژانر)حماسی سروده شده است و ویژگی های خود را دارد. 

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۳ در پاسخ به نسیم بهاری دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

منوچهری دامغانی شعر شاهکاری دارد در وصف شمع که از بهترین قصاید ادبیات پارسی است اما در یک بیت ازین قصیده هم واژه لگن بکار برده شده که من با هر بار خواندن این اثر متعجب میشدم که چرا این شاعر توانا این واژه را بکار برده است، گویا در گذشته معنا و مفهوم دیگری داشته است. 

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
ور نیی عاشق، چرا گریی همی بر خویشتن
کوکبی آری ولیکن آسمان تست موم
عاشقی آری، ولیکن هست معشوقت لگن

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ ماه قبل، شنبه ۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۹:

شرح ماجرای دشتبان و آنچه بدو رسید و شکایت بردن پیش اولاد از بخش های بسیار فصیح و زیبای شاهنامه است با بیتهایی که از بلندی و زیبایی به معجزه می ماند چند بیت از این صحنه را نقل میکنیم 
چو در سبزه دید اسب را دشتـوان
 گشاده زبـــان ســوی او شد دوان 
سوی رستم و رخش بنهاد روی
 یکی چوب زد گرم بر پای اوی
 چو از خواب بیدار شد پیلتن
 بدو دشتـوان گـفـــت کــای اهــرمـن
 چرا اسب در خوید بگذاشتی 
بر رنج نابرده برداشــتــی 
ز گفتار اوتیز شد مرد هوش
 بجست و گرفتش یکایک دو گوش
 بیفشرد و بر کند هر دو ز بن
 نگفت از بدو نیک با او سخن
 سبک دشتوان گوش ها برگرفت 
غریوان و زو مانده اندر شگفت
 بدان مرز اولاد بد پهلوان 
یکی نام جویی دلیر و جوان
 شد این دشتوان پیش او با خروش
 گرفته پر از خون به دستش دو گوش
 بدو گفت: مردی چودیوی سیاه
 پلنگینه جوشن، زآهن کلاه
همه دشت سرتاسر آهرمنست
وگر اژدها خفته بر جوشنست
 برفتم که اسبش برانم زکشت
مرا خود به آب و به گندم بهشت
 مرادید برجست و یافه (= یاوه) نگفت
 دو گوشم بکند و همان جا بخفت
 صحنه هایی بدین درجه از فصاحت در شاهنامه نیز چندان زیاد نیست و واپسین بیت آن مرکب از پنج جمله و در شیوایی آیتی است. اولاد با سپاهی به جنگ رستم آمد اما اسیر کمند وی شد و سپاهش شکسته شدند. سپس اولاد را گفت اگر راست سخن گوئی و....
آفرین فردوسی
اثر دکتر محمد جعفر محجوب

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، شنبه ۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴:

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

 

ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

 

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

 

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

 

قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای

بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید:

ز رستم سخن چند خواهی شنود

گمانی که چون او به مردی نبود

اگر رزم گرشاسب یاد آوری

همه رزم رستم به باد آوری

همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

سُته شد ز هومان به گرز گران

زدش دشتبانی به مازندران

زبون کردش اسپندیار دلیر

به کشتیش آورد سهراب زیر

سپهدار گرشاسب تا زنده بود

نه کردش زبون کس ، نه افکنده بود

اصلا تراژدی رستم و سهراب و رستم و اسفندیار و رستم و شغاد بر اساس همین نقطه ضعف های پهلوانان شکل میگیرد و فردوسی به خوبی این نکته را میدانسته است که بزرگترین پهلوانش هم باید نقطه ضعف هایی داشته باشد. 

 

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۰۸ در پاسخ به زهیر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷۲:

واژگان ترکی است، مولوی اشعاری به زبان ترکی هم دارد. 

در واقع دارد قسم میخورد به فلان و فلان و فلان... 

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۳ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰:

بفرمود رستم که تا پیشکار یکی جامه افگند بر جویبار

معنای خاصی نمیدهد جهت احترام جامه ای پهن کرده و تن سهراب را روی آن قرار داده و احتمالا همین بر جویبار هم صحیح تر باشد چون در این لحظه سهراب هنوز نمرده و در ادبیات بعدی خبر وفاتش داده میشود و دلیلی هم ندارد که کسی در آن لحظات دنبال جامه زرنگار باشد

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۶ در پاسخ به ماهور دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

هنر حافظ این است که طوری شعر سروده است که مخاطبان گسترده ای را در بر بگیرد و شعر را به یک طرف حواله نکند

شما میتوانید ازین غزل برداشت عشق زمینی داشته باشید و متن شعر هم این زمینه را دارد اما همین غزل اشارات عرفانی هم داراست که اجازه برداشتهای عرفانی را هم میدهد. 

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵:

ز گردان ایران هم آورد خواست

ز جولان او در جهان گرد خواست

این بیت احتمالا جا افتاده است و دریغم آمد که خوانده نشود و ناگفته بماند زیرا بیت خوشی است و در مصراع دوم مبالغه شگرفی دارد. 

نبرد رستم و اشکبوس یکی از بهترین بخشهای شاهنامه است و اوج هنرنمایی فردوسی را در رجزخوانی بین رستم و اشکبوس شاهد هستیم. 

یک بیت ازین بخش در بین شطرنج بازهای قدیمی  رواج دارد. زمانی که یکی از طرفین بازی مهره های اصلی خود را از دست میدهد و مجبور میشود با چند سرباز یا پیاده به بازی ادامه دهد در جواب رجزخوانی طرف مقابل شطرنج، این بیت را میخواند:

پیاده ندیدی که جنگ آورد

سر سرکشان زیر سنگ آورد

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۹ در پاسخ به زهیر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۵:

با توجه به سنت شعر عرفانی آب و گِل صحیح است زیرا آب و گِل نماد زندگی دنیوی است همچنان که فلک و فلکی بودن نماد حیات ملکوتی میباشد

 

علی میراحمدی در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

متاسفانه در حاشیه نگاری شعر حافظ با یک سری شرح های بلند مدرسه ای و تحت اللفظی مواجه ایم... 

من نمیدانم اول بار چه کسانی و با چه قصدی چنین شرح هایی بر شعر خواجه نوشتند اما اینگونه توضیحات و لغت معنا کردنها فقط از لطف شعر میکاهد و راه به هیچ نا کجایی هم نمیبرد 

 

 

علی میراحمدی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:

یکی از زیباترین و پرمعناترین اشعار زبان و ادبیات پارسی در باب رحمت بی منتهای الهی همین غزل بیدل است.

 

علی میراحمدی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰:

یکی از بهترین غزلهای بیدل که هم دارای سادگی و شاعرانگی است و هم پیچیدگیهای خاص شعر بیدل را داراست

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

بیت هفتم ، اوج غربت ودرد یک انسان عاشق را میرسونه.اگر دقت کنین اشکتون را در میاره.

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

یه بار به من گفت هیچ کس نمیتونه شعر منو تفسیر کنه.فقط باید بخونن و حالشو ببرن.

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

غزل های سعدی بسیار سرخوشانه است و به درد فکر کردن نمیخورد.

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » داغ تنهایی:

اگر تو سوختی، من جزغاله شدم.

 

علی میراحمدی در ‫۱۰ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ - هم در آن موضوع و توسل به خواجه بونصر:

همه گرفتاریم، همه محبوسیم.

 

۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode