گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جهن یزداد

جهن یزداد

پارسیدان و دوستدار زبان پارسی دری


جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۱۹ در پاسخ به سیمیا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴:

برای پادافره دادن  انگاه شتافتم که توانستم آهن تسفیده را بتابم   این دوگونه تواند بود  یک که نزدیکتراست انست که انزمان به پادافره دست یازیدم که  دانستم توان ان و بیشتر از ان را دارم و در پادافره دادن  شتاب نکردم و بیگدار به اب نزدم - و دگر انکه  انزمان به پادافره  دادن  و کین خواستن و سزا دادن پرداختم که دیگر کارم به اهن تفسیده تاباندن بود و کارد به استخوان رسیده بود  -

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۶۰ - دانش پرسیدن کامداد، برماین را و پاسخ او:

این  پرسش  و پاسخ ها را بی کم و کاست در  نوشته های  پهلوی  آمده
هومت هوَخت هوَرشت -هو همان خوب است  هومت هو اندیشه  و هوَخت هوگفت  و هوَرشت هو ورش (ور- کار)است

دشمت ،دشوخ/دشوخت  ، دش ور/دشگر/دشگرشت نیز وارون ان است

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳:

ز مادر همه جنگ را زاده ایم
‌همه بنده ایم ار چه آزاده ایم
 در کهن ترین  دست نویسها و در شاهنامه بندار رازی که عربی نویسی شاهنامه است امده ولدنا للحرب

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر:

هربار این سروده را میخوانم  اشکم همه بند نمی اید  نفرین به غزان سلجوقی و طغرل  نفرین به روزی کهه پایشان را به ایران گذاشتند  ویرانی  غزان سلجوقی  بدتر از مغولان بود
ان چهار بیت که  هی میگوید رحم کن رحم  آتش میزند  -ای ایران چ کشیدی از دست ستمهای زمان

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۰ در پاسخ به پیام بهرامیان دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر:

غزان  نو نیامده بودند غزان همان سلجوقیان بودند و سنجر را هم نکشتند سنججر را در قفسی زرین نهاده بودند و او را سجده میکردند و سنجر  فرار کرد  - از روزی که سلجوقیان امدند پیوسته ایران همیگونه بود - بنگرید که در دو سده سه و چهار همه دانشمندان جهان ایرانی بودند و در ههر رشته ده ها دانشمند ایرانی داشتیم  با امدن انان همه چیز  پایان مییابد - تنها یک خیام که شاگرد شاگردان ابن سینا بود ماند و دگر هیچ - این را  ابن خلدون هم دریافتهه بوده و میگوید دانشمندان جهان همه ایرانی بودند و  تاختن ترکان به ایران  همه چیز را نابود کرده که دیگر  دانشمند و کتاب مهمی دیده نمیشود

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - در صفت بغداد و مدح ملک الامرا قطب الدین مودود شاه:

بزور رستم دستان و داد نوشروان
بجاه خسرو ساسان و شیون نوذر

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۲ در پاسخ به امیرالملک دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - ایضا در مدح سلطان سنجر:

اگر چون سامانیان و غزنوی و دیلمی بودند یا چون شاهان جستانی و شروانشاهان بودند آری درباره انوری این استاد سخن میدانیم  که به انان مهر نمی ورزید   با این همه سخنوران بزرگ را چاره ای نبود   سخنور چه کند در روزگار و سرزمینی که مردمش سخن را  ارج نمینهند  و روزگار  م سخت بود  سلجوقیان  ویرانگری  بسیار اوردند مردم تهی دست بودند  سخنوران را هم ارج نمیداشتند آن نخستینهایشان طغرل و خویشانش که چیزی از سخن و شاهی نمیدانستند یک مشت دزد بودند که با نیرنگ و گریه و زاری و فریفتن اخوندهای نادان  در بزرنگاهی بر ایران در امدند  سپسین ترها هم مانند سنجر اننان  دست و چشمشان تنگ بود که سخنوری چون انوری  برای نیم من جو  و یک بسته هیزم  بازاریان را چکامه میسرایید تا زمستان را سر کند - به قول متنبی اینهایی که تا دیروز برده زرخرید بودند چگونه بزرگی آموخته باشند
من علم الاسود المخصی مکرمة
 اقومة بیض ام ابائه الصید
ام انه فی ید النخاس دامیة
او قدره و هو بالفلسین مردود
افسوس که نان پخته خامان دارند
اسباب تمام ناتمامان دارند
 انان که به بردگی نمی ارزیدند
 امروز کنیزان و غلامان دارند

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - سوگندنامه‌ای که انوری در نفی هجو قبة اسلام بلخ گفته و اکابر بلخ را مدح کرده:

 سروده ای که به انوری  نسبت داده بودند 
چار شهرست خراسان را بر چهار طرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
بلخ شهریست  در آکنده به اوباش و رنود
 در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
 مرو شهریست به ترتیب همه چیز در او
جد و هزلش بتساوی و هری هم بد نیست
 حبذا شهر نشابور  که در ملک خدای
 گر بهشتیست همانست وگرنه خود نیست

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۴ - سخن دقیقی:

.ولیکن من او را به چوبی زنم  که  گیرند عبرت  همه برزنم
گرچه این بخش از دقیقی است  نه از سر کین و نادانی  که با پژوهش بسیار دانستم  که فردوسی آهنگ شاهنامه را بر پارسی گویی گذاشته و هر واژه عربی که در شاهنامه باشد بجز چند انگشت شمار  دگر همه یا واژه را  دگران  عربی کرده اند و فردوسی واژهای فارسی گفته بوده  یا انکه  بیت از فردوسی نیست  و نیازی به بودنش هم نیست   و گمانم این  را شیوه و آیین را  در شاهنامه دقیقی آغاز کرده  و چون نیک بنگریم  نیازی به   این بیت که  در ان ولیکن و عبرت امده  نبوده  و بی ان سخن یکدست تر است 

جهاندار گفتا که اینک پسر
 که آهنگ دارد بگاه پدر
ببندم چنانش  سزاوار پس
 ببندی که  کس را نبسته است کس

و نمیتوان پس از که اهنگ دارد بجاه پدر ولیکن گذاشت  همانگونه  که   «که اهنگ دارد  بجاه پدر»  گفته ای  در پهنای سخن و میان کمان است  وگفته اینگونه  بایسته و درست است  که جهاندار گفت که اینک پسر( را ) ببندم  نه اینکه اینک پسر  ولیکن  - پشت اینک و که ، ولیکن و اما و ولی  نمی آید و به هیچ گونه این بیت  نمیتوان این

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۳ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۹۳:

اندمه اندوه  چون وایم و مایم

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۳۲ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴:

نامی تخت جمشید یک نام بسیار نو است  پیشتر نامش صد ستون  بوده   تخت جمشید نامی دویست سیصد  ساله باشد

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۲:

گرچه نامردم است ان ناکس
بشود هیچ از او دلم پرگس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم براو نشسته مگس
گر نه بدبختمی مرا که فگند
 با یکی چاف چاف زود غرس
گیردی اب جوی را پندام
چون بود بسته راه پنگ ز خس

پندام اماس
 پنگ  بند  کوچکی است که  در زمین کشاورزی میبندند  پنگ زدن اب ، انبار شدنش را میگویند 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۵۶ دربارهٔ کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۶:

رودکی استاد شاعران جهان بود
صد یک ازاویی تو ای کسایی  پرگست
خاک کف پای رودکی نسزی تو
 هم نشوی کوش او چه خایی برغست
کوش =کفش
خاک پایش نمیتوانی شد حاک کف کفش او هم نتوانی شدن چه  ژاژ خایی

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۴۳ در پاسخ به فرحناز یوسفی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲:

نمیگوید تنها دویست  کس - میگوید هر گاه دویست تایی  میشدند  -  دویست تا دویست تا چهل سال بود  هرباری دویست تا  --

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۵ در پاسخ به 7 دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۵ - گفتار اندر آفرینش آفتاب:

آپاختر و خورتاو شمال و جنوب و خوراسان و خور امان  دو سوی جهان است  خور اسان را  خور ایان   و  خور بران  را  خور امان  نیز میگفتند    همانگونه که خاور از نگاه واژه   پیوندی با خوربران و خور امان ندارد باختر نیز  پیوندی با خور اسان ندارد باختر را به بلخ بختری  = بهتری میگفتند
این سروده درستش اینگونه است
 نگیرند مر یکدگر را گذر
نباشد از این یک روش راست تر
 و در اینجا  راست =  راس = راه است 
در نگاه پارسی  تاریکی  و مغرب و غربت و غریب  را ایوار و اوار  و اویرو خاور  گویند - نیم روز نیز خورتاو نیست  نیمروز  همانست که به عربی انرا جنوب  میخوانند و  در پارسی نیمروز   است 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۰۹ در پاسخ به دکتر ترابی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲:

نخست انکه گشن  هم برای مرد و هم برای زن است و  به گشنی خواستن هیچگاه  نیامده -

هنگام مستی و می یکی از مردان جنگی را میکشت  چرا که دیوانه خوی بود
هر چها بیت اگر از فردوسی باشد جایش اینجا نیست جایش  پس از بیت پنجم داستان آزی دهاک  و پیش از دو پاکیزه از خانه جمشید است
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نرفتی سخن جز به راز
پس ایین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می بدش ارزوی
ز مردان جنگی یکی خواستی
بکشتی که با دیو برخاستی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون پاک و بی گفتگوی
پرستنده  بردیش در پیش خویش
 نه آیین و کیش  و نه دین کییش
 دو پاکیزه از خانه جم ِ شید
برون اوریدند لرزان چو بید
 ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز

-
 در باره پرستنده هم سخن از خوبرویان نیست  سخن از نامور دختران ِ  خوبروی  ِبه پرده درون  ِ  بی گفتگوی است   انان را
به زور پرستنده خویش میکرد  پرستنده = داده  و داه  -   است  -
 نه رسم کیی بود و آیین و کیش  - بی گمان واژه رسم  از فردوسی نیست  -   هر جا در شاهنامه امده یا همه بیت از فردوسی نیست  یا  واژه دگر را برداشته جای ان رسم نهاده اند  نخست راه و یا آیین و یا وازه ای پارسی دگر بوده  -  -  این همه سروده های فردوسی که عربی در ان امده   جز اندکی از اندک هیچ یک از فردوسی نیست و هرجا  در شاهنامه فردوسی  عربی  دیدم  دو نشان داشت یا  سست بود  و از بیخ و بن از فردوسی نبود و  بی ان سخن  درست بود و امدنش  زیانبار است  و نبودنش بهتر و گزیده تر بود  یا انکه در ریشه عربی نداشت و  واژه ای پارسی انرا برداشته و  انرا با واژه ای عربی  گفته اند و درست ان از فردوسی  بی عربی بود مگر چند بیتی اندک که   از خود فردوسی است   - انکه جای واژه عربی  چیز دگر بوده  مانند یکجا  دهر را  جای واژه   شهر  گذاشته اند  یا  منظر را جای گوهر نهاده اند  فردوسی جز چند واژه انگشت شمار  که بیشتر نامند هیچ واژه عربی نیاورده  و به روزگار فردوسی زبان مردم پاک بود و فردوسی شاهنامه را به زبان  مردم پاک گفت  و نه به زبان دبیران

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۲ در پاسخ به دکتر ترابی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲:

این چه سخن بیراهیست بنگر چه میگوید

نگر تا نباشی به ابادشهر
ترا در جهان دشت و کوه است بهر
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
 سپردی و هامون نهادند پیش
کنون کرد از ان تخمه دارد نژاد
 کز اباد ناید به دل برش یاد 
بنگر که میگوید در جای اباد( ده و شهر ) نباشی  و  ترا در جهان دشت و کوه است بهر و  برای  گذران زندگی  بدیشان بزی چند و میش داد و انان راه دشت و کوه پیش گرفتند  و هیچ از ابادی یاد نکردند -   چه کسانی درامدشان از پروراندن  بز و میش است   و پیوسته در کوه و دشتند ؟ واژه کرد را تا صد سال پیش به  پارسی کوچروان  ، پارسی دشتیاران و کوهیاران میگفتند  و بلوچ و پشتو و دری زبان  و لر و دیلمی و هر ایرانی زبانی  همه را کرد میگفتند  و هیچ شهری و روستایی را کرد نمیگفتند و هیچ ترک و عرب  نیز پارسی نیست تا کردش خوانند   تنها دشت یاران و کوهیاران پارسی (پرشیا و نه فارسی زبان ) را کرد  میگفتند و در نوشته های کهن پیوسته انان را  کردان پارسی مینامیدند و  به پنج رم   استان  پارس ( یک  رم گیلویه که رم ایگان  - رم ایجان بود  و دوم  رم بازنگان  سوم  رم  جیوان  -گیوان   و چهارم رم للگان  (دایگان )  و پنجم   رم کاریان )   نیز کردان پارس  میگفتند و هر چه کرد در نوشته های پارسی و پهلوی و ارمنی و سپس عربی امده  برابر با کوهیاران و دشتبانان پارسی است  چه  بلوچ باشد چه دیلمی و چه  پشتو  و لر و شول و کلهر وکرمانجی و پامیری و چه دری زبان  ( این پارسی دری که تازگی زبان مردم شده  )-
به کوچروان استان فارس بزرگ از خوزستان تا کرمان میگفتند کردان پارس انشان
 به همه کوچروان ایرانی ، روی هم  کردان پارسی  میگفتند
در شرفنامه بدلیسی هم کرد را  به همینگونه  میشناخته و او خود میگوید من تنها کردان این سوی ایران را میشناسم  وگرنه کردان در همه جا در سیستان و خراسان و همه جای ایران هستند

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۵۱ در پاسخ به شـایان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲:

شاهنامه میگوید دارد - انکه داد نوشته تایپیست است - واژه داد  اهنگ سروده را  در هم میریزاند

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۸ در پاسخ به حمید-م دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲:

ههههه  دو مرد جوان را کشان  و   زنان   ( دست و مو کشان  و لت زنان )   پیش خوالیگران  تاختند  و نه زن و زنانه  هههه-و بیگمان دمان در اینجا بیخود و بیراه است

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۳:

لیلی  در اینجا بی پیوند است باید اینگونه باشد
 ویلی ویلی  ز دست دل واویلی
 من دوست یکی دارم و دشمن خیلی
من جان ز غم عشق تو درباخته ام
 اخر ز چه سوی من نداری میلی

 

۱
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۴۴