عباسی-فسا @abbasi2153
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۵ در پاسخ به Hamishe bidar دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:
به همین شکل که نوشته شده صحیح است ولی به آن شکل که فرمودید خوانده می شود
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:
ترجمه ابیات و مصاریع عربی:
در تصحیح و ترجمه متون عربی، از راهنمایی و تذکرات سرور ارجمندم استاد دکتر عباچی عزیز بهره برده ام.
تَرَحَّمْ ذِلَّتی یا ذَا المعالی
وَ واصِلْنی إِذا شَوَّشْتَ حالی
ای که دارای مقام والا هستی به خواری و ذلت من ترحم کن و مرا رها نکن (پیوسته با من باش) آنگاه که حال مرا آشفته ساختهای.أَلا یا ناعِسَ الطَّرْفَینِ سکری
سَلِ السَّهْرانَ عَنْ طولِ اللَّیالی
ای مستی که چشمانت را با ناز باز و بسته میکنی از کسی که در شب بیخوابی کشیده است در باره طول شب بپرس.کَمالُ الحُسْنِ فِی الدُّنْیا مَصونٌ
کَمِثْلِ البَدْرِ فی حَدِّ الکَمالِ
کمال زیبایی در دنیا محفوظ است مانند ماه شب چهارده که در حد کمال است.فَماذَا النَّوْمُ؟ قیلَ النَّوْمُ راحَه
وَ ما لِی النَّوْمُ فی طولِ اللَّیالی
خواب چیست؟ گفته شده است که خواب راحتی است در حالی که من در طول شبها خواب ندارم.أَلَمْ تَنْظُرْ إِلی عَیْنی وَ دَمْعی؟
تَرَی فِی البَحْرِ أَصْدافَ اللَّآلی
آیا به چشم و اشکم نگاه نکردی؟ (که اگر نگاه کنی) در دریا (دریای چشمم) صدفهای مروارید میبینی.لَقَدْ کَلَّفْتَ ما لَمْ أَقْوَ حَمْلاً
وَ ما لی حیلَةٌ غَیْرُ احْتِمالی
البته مرا به چیزی تکلیف کردی که تحمل آن را ندارم (توان برداشتن آن تکلیف را ندارم) در عین حال چارهای جز تحمل ندارم.أَلا یا سالیاً عَنّی تَوَقَّفْ
فَما قَلْبُ المُعَنّیٰ عَنْکَ سالٍ
ای که مرا فراموش کردهای درنگ کن! دلِ کسی که از تو آزرده شده است تو را فراموش نمیکند.مَنَعْتُ النّاسَ یَسْتَسْقون غَیْثاً
أَنِ اسْتَرْسَلْتُ دَمْعاً کَاللَّآلی
مردمی که از ابرها به دنبال باران هستند را منع کردم به خاطر اینکه اشکی چون مروارید از چشمانم روان است.وَ لی فیکَ الإِرادَه فَوْقَ وَصْفٍ
وَ لَکِنْ لَمْ تُرِدْنی؛ مَا احتیالی؟
نسبت به تو و برای تو خواست و اراده ای فراتر از توصیف دارم ولی تو مرا نمیخواهی. چه چارهای دارم؟جَرَتْ عَیْنایَ مِنْ ذِکْراکَ سَیْلاً
سَلِ الجیرانَ عَنّی ما جَرَی لی
از دو چشمم به یاد تو سیل روان شده است از همسایگان در باره من بپرس که چه بر سرم آمده است. (چه بر من رفته است.)حِفاظی لَمْ یَزَلْ ما دُمْتُ حَیّاً
وَ لَوْ اَنْتُمْ ضَجِرْتُمْ مِنْ وِصالی
مراقبت من (از عشق تو) تا زندهام پابرجاست هرچند شما از وصال من روی گردان هستید.إِذا کانَ افْتِضاحی فیکَ حُلْواً
فَقُلْ لی ما لِعذّالی وَ ما لی
آنگاه که رسوایی من در باره تو شیرین است به من بگو سرزنش کنندهام کجا و من کجا؟ (اصطلاحا)تَرانی ناظِماً فِی الوجْدِ بَیْتاً
وَ طَرْفی ناثِرٌ عِقْدَ اللَّآلی
مرا میبینی که از روی عشق بیتی را به نظم میکشم در حالی که چشمانم رشته مروارید (کنایه از اشک) میپراکند. (تضاد در به نظم کشیدن و پراکندن)وَ اِنْ کُنْتُمْ سَئِمْتُمْ طولَ مکْثی
حوالیکُمْ، فَقَدْ حانَ ارْتِحالی
و اگر از طولانی بودنِ ماندنِ من خسته شُدید بدانید که زمان کوچ من فرا رسیده است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ در پاسخ به منصورگروسی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲:
در بیت
روی بپوش ای قمر خانگی
تا نکشد عقل به دیوانگی
در واقع یک شرط مستتر است
اگر روی نپوشی کار عقل به دیوانگی می کشد
سخن سعدی کامملا دقیق و درست و سعدیانه است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
بهترین تفسیری که از این غزل به ذهنم میرسد این است که بگویم دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
گاهی اعتراف به ندانستن، چیز خوبی است
به قول استاد سُها
مکوش تا بنمایی که عالم دهری
که گاه لفط نمیدانم عالمانهتر است
واقعا نمیدانم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹:
چند نکته در باره بیت پنجم
أَنتَ رَیّانُ وَ کَمْ حَولَکَ قَلْبٌ صادٍ
أَنتَ فَرْحانُ وَ کَمْ نَحْوَکَ طَرْفٌ باکی
رَیّان و فَرحان چون بر وزن فَعلان هستند تنوین نمیگیرند و در اینجا خبر برای أنتَ هستند.
صادٍ در واقع صادی از ریشه صدی می باشد به معنی تشنه یا بسیار تشنه. چون صفت برای قلب است بنابراین مرفوع است و چون ال ندارد در حالت رفع «ی» از آخر آن حذف شده است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸:
نکته ای که برخی خوانش ها وجود دارد (حتی بر فرض صحیح خواندن کلمات) این است که وقف و وصل و استرس ها به جای خود نیستند و می دانیم که چنین امری باعث می شود جمله بی معنا شود یا معنی دیگری داشته باشد
به عنوان مثال در مصرع «قامَ الغیاثُ لَمّا زَُّمَ الجِمالُ زَمّاً» کلمه لَمّا که ظرف زمان است مربوط به فعل زَمَّ است: لَمّا زَمَّ هنگامی که مهار کشیده شد
اما در برخی موارد به گونه ای خوانده شده است که بین ظرف و فعلش جدایی افتاده است
یا مثلا در مصرع یا سَعْدُ کَیفَ صِرْنا فی بَلْدَةٍ هَجَرْنا؟
فی بَلْدَةٍ هَجَرْنا کاملا از بخش قبل جدا خوانده شده است
یا در مصرع یا عاذِلی نَباها ذَرْنی وَ ما اُلاقی
عاذلی نباها یک ترکیب متصل است و نباید جدا خوانده شود گاهی طوری خوانده شده است که انگار نبا فعل است و حالت امری برای عاذلی دارد درحالی که چنین نیست و باید با توجه به معنی خوانده شود ای که به خاطر دوری او مرا سرزنش می کنی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:
بیت دوم:
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که همآواز شما در قفسی افتادهست
این بیت خواسته یا ناخواسته اشارهای دارد به داستان طوطیِ در قفس (از مثنوی شریف معنوی) که بازرگان پیغامش را به طوطیان هند برد و برایش چارهجویی کرد.
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق؟
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت؟
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلسِتان؟بیت سوم:
به دلارام بگو ای نَفَس باد سحر
کار ما همچو سحر با نَفَسی افتادهست
گویا این بیت که شاه بیتِ غزل نیز میباشد توضیح و تشریح بیت قبل می باشد.
این بیت این قدر زیبا و قابل تصور و سحرآمیز است که بیانی زیباتر از بیان سعدی برایش وجود ندارد.
تکرار کلمات سَحَر و نَفَس، این بیت را خیال انگیزتر میکند. شاید اگر شاعر دیگری بود میتوانست در مصرع اول از باد صبا استفاده کند و ایرادی هم نداشت. یا در مصرع دوم «نَفَسی» را به صورت نکره نیاوَرَد و بگوید «نَفَست»؛ هیچ مشکلی هم نداشت اما وقتی سخن متعلق به سعدی است باید حتما اعجاز کلام در حد اعلی باشد.
سعدی، محبوب را به باد سحر تشبیه میکند که آمدنش مژدگانی پایان شب تار و از سوی دیگر، بردمیدن صبح زندگی است.
در مصرع دوم، نَفَس را به صورت نکره آورده تا زیبایی ایهام را دوچندان کند و بیهمتا و تک بودن آن نَفَس را نیز بیان کند.
اما از مصرع دوم دو معنای متضاد را میتوان برداشت کرد.
برداشت اول:
به دلارام بگویید یک نَفَس دیگر مانده است تا صبح بردمد (و الصبحِ إذا تَنَفَّس) و کار من مانند کار لحظاتِ سحر به پایان رسد. یعنی دوری و فراق تو زندگیام را که چون شب تار است به آخر رسانده است و یک دم دیگر تا پایان حیات مانده است. نَفَس آخر.
در جایی دیگر این دم آخر را چنین تصویرسازی می کند:
شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد
که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی
چراغ در هنگامِ صبحدم با تمام شدن روغنش آخرین نفسها را میکشد و کمسو میشود. از طرف دیگر، بردمیدن روشناییِ خورشید، باعث می شود نور چراغ اصلا دیده نشود.
برداشت دوم:
به دلارام که مانند نَفَس سحر است بگویید کار من، بودن من و هستی من، به نَفَسی گره خورده است که اگر آن نَفَس به جان افسرده و ضعیفم دمیده شود زنده میشوم. آن یک نَفَس تو هستی که آمدنت مرا زنده میکند.بیت چهارم
بند بر پایْ تحمل چه کند گر نکند؟
انگبین است که در وی مگسی افتادهست
کسی که بند عشق بر پایش است اگر تحمل نکند چکار کند؟ راه دیگری دارد؟ ندارد.
مانند مگسی که در انگبین (عسل) افتاده است. نه میتواند فرار کند و خود را برهاند نه دوست دارد که خود را از آن وارهاند. شیرینیِ یار، او را گرفتار کرده است.
سخن شیرینِ سعدی، مصداق همین انگبین است و مخاطب، مانند مگس.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۵ در پاسخ به محمد موسوی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:
اگر علامت سؤال را در جای خودش قرار دهید درست می شود
سعدی این منزل ویران چه کنی؟ جای تو نیست
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
میراد: بمیرد – سَهی: راست و بلنددر حلقهٔ صَولجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
صَولَجان: چوگاندر هیچ زمانهای نزادهست
مادر بجمال چون تو فرزند
جَمال: زیباییدر دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان مُحَبَّس
مُحَبَّس: زندانی، اسیرمن در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اَخْرَس
فصیح: واضح، کلام روشن - أَخْرَس: لالاز بهر خدا، که مالکان، جور
چندین نکنند بر ممالیک
ممالیک: بندگانهرجا که مُوَلَّهی چو فرهاد
شیرین صفتی برو گمارد
مُوَلَّه: عاشق و شیفتهنالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مَجاز میشمارد
مَجاز: غیر حقیقیای کاش مرا نظر نبودی
چون حَظّ نظر برابرم نیست
حَظّ: بهره و قسمت و نصیبای سیمتنِ سیاهگیسو
کز فکر سرم سپید کردی
سیمتن: کسی که بدنش مانند نقره استبسیار سیه، سپید کردهست
دوران سپهر لاجوردی
لاجوردی: کبود، آبی تیرههم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
هیهات: اسمِ فعل در زبان عربی به معنی دور استاِحیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم
اِحیا: زنده کردندستان که تو داری ای پریروی
بس دل ببری به کَفّ و مِعْصَم
مِعصَم: مچِ دستتنها نه منم اسیر عشقت
خلقی مَتُعَشِّقند و من هم
مَتُعَشِّق: عاشقشیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تَقَدَّم
ما تَقَدَّم: آنچه گذشته استتلخست دهان عیشم از صبر
ای تنگ شکر بیار قندی
عَیش: زندگیکاجی ز درم درآمدی دوست
تا دیدهٔ دشمنان بکندی
کاج: کاش – کاجی: کاشکیآیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم
آیا: از بن مضارع آمدن آی + ا به معنی بیابا درد تو یاوری ندارم
وز دست تو مَخْلَصی ندانم
مَخْلَص: جای خلاص، گریزگاهدست چو منی قیامه باشد
با قامت چون تویی در آغوش
قیامه: قیامتخاطر پی زهد و توبه میرفت
عشق آمد و گفت زَرق مفروش
زَرق: ریا، ظاهرنماییمُسْتَغرِق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
مُسْتَغرِق: غرقطاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم
طاق: یگانه، تک و تنهاآهنگ دراز شب ز من پرس
کز فُرْقَت تو دمی نخفتم
فُرْقَت: فراق و دوریتو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت
اِحتراق: آتش گرفتنما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وُثاقت؟
وُثاق: سراپرده (وِثاق و وَثاق = بند و طناب)تو مست شراب و خواب و ما را
بیخوابی کشت در تیاقت
تیاق: اشتیاق، شوقجز دیدهٔ شوخ عاشقان را
بر چهره دوان سرشک خون نیست
شوخ: در اینجا به معنی زیباتسلیم قضا شود کزین قید
کس را به خلاص رهنمون نیست
قید: بندگر بکشد و گر معاف دارد
در قبضهٔ او چو من زبون نیست
معاف داشتن: بخشیدن، مصدر میمی است (مترادف عفو)جان برخی روی یار کردم
گفتم مگرش وفاست چون نیست
برخی: قربانی، فداکس با رخ تو نباخت اسبی
تا جان چو پیاده در نینداخت
اسب و پیاده: مهر های شطرنجای بر تو قبای حسن چالاک
صد پیرهن از محبتت چاک
چالاک: بلند و موزون (در اینجا)مهر از تو توان برید؟ هیهات
کس بر تو توان گزید؟ حاشاک
حاشاک: هرگزاول، دلِ برده باز پس ده
تا دست بدارمت ز فتراک
فِتراک: ترک بند که به عقب زین اسب بسته میشوددرد از جهت تو عین داروست
زهر از قِبَل تو محض تریاک
قِبَل: طرف – تریاک: پادزهر
پای طلب از روش فرو ماند
میبینم و حیله نیست الاک
روش: رفتن (مصدر)بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
ضو: ضوء ، روشناییدستی ز غمت نهاده بر دل
چشمی ز پیت فتاده در گَو
گَو GOW : زمین پست و مغاک، گود، گودال
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
به لطف خدا طی دو روز تمام متن را چک کردم و ویرایش هایی تقریبا کامل انجام شد
هرچند برای جناب آقای محمدی مدیر عزیزِ گنجور کار شاقی درست شد اما تقریبا خوانش را برای همگان آسان می کند.
متن های عربی تماما طبق قواعد عربی حرکت گذاری شد و قبلا ترجمه کرده بودم.
ان شاءالله طی یکی دو روز آینده تمام کلماتی که نیاز به معنی داشتند را با معنی تقدیم می کنم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:
گویا حافظ این غزل را در موقعی سروده است که دوستان و همنشینان سابقش که اکنون در دولت و حکومت، صاحب مقام شده بودند او را فراموش کرده بودند و حقوقِ کارمندی و مستمری دیوانیِ او نیز قطع شده بوده است. اشاره به زمانی که مورد خشم دوست دیرینهاش شاه شجاع قرار گرفته بود و به افلاس و سختی روزگار میگذرانید.
معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید
حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید
معاشر: همدم و همنشین و رفیق
حریف: همکار، همنشین
ای دوستان و همنشینان، کسی که در شبها همنشین و همکارتان بود را به یاد بیاورید. حق زمانی که مخلصانه در خدمت شما بود را به یاد داشته باشید.به وقتِ سرخوشی از آه و ناله عُشّاق
به صوت و نغمهٔ چنگ و چَغانه یاد آرید
عشاق: در اینجا ایهام دارد. هم به معنی عاشقان است و هم یکی از گوشههای موسیقی.
عشاق گوشهای در آواز دشتی (از آوازهای شور)
عشاق گوشهای در اصفهان (از آوازهای همایون)
عشاق گوشهای در دستگاه نوا.
شخصا دوست دارم همان گوشۀ دستگاه نوا باشد چون با کلمات «آه و ناله» مراعات نظیر دارد.
چنگ: از سازهای موسیقی است که با دست نواخته میشود.
چَغانه: از سازهای موسیقی بوده است که از دو تکه چوب درست میکردند و زنگولههایی داشته است که با تکان دادن آن، زنگولهها صدا میکردهاند.
وقتی که در مجلس بادهنوشی، آه و ناله موسیقی در گوشۀ عشاق برمیخیزد (یا عاشقان به آه و ناله در میآیند) و آلات طرب به نوا در میآیند از دوست قدیمی خودتان یاد کنید.
احتمالا اگر منظور از عشاق، معنی عاشقان در نظر باشد معنای زیبایی به دست نمیدهد چون در بزم بادهگساری، عاشقان آه و ناله نمیکنند.چو لطفِ باده کُنَد جلوه در رخِ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
وقتی اثر باده در صورت ساقی پدیدار شد و صورتش را گلگون کرد و مجلس و بزم ترانه و موسیقی برپا شد از عاشقان با ترانه و سرود یاد کنید. مشخص است که حافظ قبلا در این جلسات بوده است و دارد آن دوران را به دوستان سابقش یادآوری میکند.چو در میانِ مراد آورید دستِ امید
ز عهدِ صحبت ما در میانه یاد آرید
میان: وسط / میانِ مراد: کمر معشوق / میانه: جمع، محفل
امیدوار بودید که یک موقع دست را بر کمر معشوقی که آرزویش را داشتید حلقه کنید؛ هنگامی که این اتفاق افتاد در جمعتان از دورانی که من هم همنشین شما بودم یاد کنید.سمندِ دولت اگر چند سرکشیده رَوَد
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
سمند: اسب سرکش
سرکشیده: وحشی و افسار گسیخته
وقتی بزرگان و پادشاهان از جایی عبور میکردند مردم بر سر راه میایستادند و سواران با سر تازیانه آنها را مینواختند و به آنها انعامی میدادند.
حافظ در اینجا دارد یادآوری میکند که اسب دولت و قدرت و مال و شوکت، گاهی سرکشیده و افسارگسیخته میرود و البته زمانی میرسد که از تاختن بایستد. فعلا که دوستان بیوفای قدیمی سوار بر اسب سرکش قدرت و مال هستند، در این موقع حتی اگر شده است از همراهان قدیمی با سر تازیانهای یاد کنید.
مصرع دوم را به دو شکل میتوان خواند
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
ز همرهانِ به سرْتازیانه یاد آرید
در خوانش دوم «به سرْتازیانه» صفت برای همرهان است و به نظرم این خوانش زیباتر و با معناتر است.نمیخورید زمانی غمِ وفاداران
ز بیوفاییِ دورِ زمانه یاد آرید
شما که غم دوستان وفادار قدیمی را نمیخورید؛ یادتان باشد که چرخ روزگار بیوفاست؛ (چه بسا روزی هم با شما چنین کند.)به وَجهِ مرحمت ای ساکنانِ صدرِ جلال
ز رویِ حافظ و این آستانه یاد آرید
در این بیت دو کلمۀ صدر و آستانه با هم تضاد دارند و موقعیتها را نشان میدهند. عده ای در صدر نشستهاند و حافظ در آستانه، یعنی دم در قرار گرفته است. حافظی که روزی از صدرنشینان بوده است.
کلمۀ جلال ایهام دارد یعنی علاوه بر معنی ظاهری آن، به نوعی اشاره به «جلال الدین شاه شجاع» دارد.
ای کسانی که در حکومت جلال الدین شاه شجاع در بالا نشستهاید از روی لطف و مرحمت از حافظ و پاییننشینان یاد کنید از کسی که خودش روزی در صدر مجلس شاه بوده است. شاید منظور از «وجه مرحمت»، پرداخت حقوق یا مستمری یا انعام باشد که به واسطه خشم شاه شجاع، قطع شده بوده است.
حافظ این قدر مناعت طبع داشت که به دریوزگی نیفتد. به دنبال حق و حقوق کارمندیاش بود و با کنایه آن را یادآوری میکند وگرنه میتوانست برود و دل شاه خشمگین را با غزلی به دست بیاورد؛ شاهی که خود اهل شعر و سخنوری است و قدر شعر را میداند. گویا این بیت نیز مربوط به همین دوران باشد:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۷ در پاسخ به مرضیه ط دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:
همهجا کشی می لالهگون ز ایاغ مدعیانِ دون
شکنی پیالهٔ ما که خون به دل شکستهٔ ما کنی
خیر به همین شکل که آمده صحیح است
از پیاله مدعیان می مینوشی ولی پیاله ما را می شکنی
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:
گفتم ای بوستان روحانی
دیدن میوه چون گزیدن نیست
گزیدن با به دو شکل می توان خواند و هر دو هم صحیح می باشد گُزیدن و گَزیدن
معنی اول (گُزیدن) دیدن میوه مانند انتخاب کردن نیست. چون دیدن را چشم به صورت غیر ارادی انجام می دهد ولی انتخاب کردن با خواستن همراه است
معنی دوم (گَزیدن) گاز زدن است
اما گَزیدن بهتر است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۴۷ در پاسخ به یوسف شیردلپور دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:
درود بر شما
طاقت سربریدنم باشد
وزحبیبم سر بریدن نیست
طاقت این که سرم را ببرند دارم ولی بنای بریدن و جدا شدن از دوست را ندارم
سر در اینجا جناس دارد یک جا به همان معنای کلّه است و در مرتبه دوم به معنای بنا داشتن است
آن توصیه اخیر شما هم از بهترین توصیههاست و بنده هم بر آن تأکید دارم.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:
بیت چهارم
بر گلت آشفتهام بگذار تا در باغ وصل
زاغبانگی میکنم چون بلبلآواییم نیست
به نظرم برخی خوانش ها ایراد دارند و بر عبارت «بر گلت آشفته ام» جمله را تمام کرده اند در حالی که باید جمله بعد از «بگذار» تمام شود: مرا بر گلت آشفته بگذار
اگر زاغبانگی می کنم دلیل دارد چون نمی توانم مثل بلبل بخوانم
سعی کردم در خوانشی که انجام دادم مشکل را برطرف کنم هرچند به نظرم کاملا موفق نبودم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۰ در پاسخ به حامد عسگری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:
من فکر میکنم بیاتترک همین جا متولد شده است.
اصلا این بیاتترک فراتر از همۀ بیاتترکها است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۶ در پاسخ به افشار سعدیخوانی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:
لا تخلف برای مخاطب است و نباید متکلم ترجمه شود و فعل أَرِ متکلم است و نباید مخاطب ترجمه شود
أَرِ فعل امر است به معنی نشان بده
فعل مضارع نیست
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:
سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ
احتراق سوختن نیست بلکه آتش گرفتن است:
ای سروران من دل از اشتیاق آتش گرفت
نشود دفتر درد دل مجروح تمام
لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی
هر چند کتاب های روزگار را به اوراق و برگه های من اضاف کنند. (برگه های دفترِ دردِ دل مجروح که در مصرع قبل آمده است.)
کَیْفَ یَحْلو زَمَنُ البینِ لَدَی العُشّاقِ؟
چگونه روزگار جدایی در نزد عاشقان شیرین می شود؟
اَنا اَهْواکَ وَ اِنْ ملْتَ عَنِ المیثاقِ
من تو را دوست دارم در حالی که تو از پیمان روی گرداندی
حَیْثُ لا تخْلفُ مَنْظور؟ حَبیبی اَرِنی
چه کنم؟ قصه این غصه کنم در باقی
تُخلِفُ به ضم اول و کسر سوم صحیح است چون باب افعال است. تَخلِفُ این معنا را ندارد
در واقع جمله چنین است: یا حَبیبی حَیْثُ لا تُخْلِفُ مَنْظور؟ اَرِنی (ذلک)
کجا از منظور و مراد (یعنی همان میثاق در بیت قبل) تخلف نمی کنی؟ (اگر جز این است، آن را) به من نشان بده.
من چکار می توانم بکنم؟ قصه این غم و غصه را در روز باقی (قیامت) برخواهم گفت.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:
از ترکیبات بدیع سعدی چه لذتی به انسان دست می دهد: زاغبانگی، بلبلآوایی، آتشزبانی
شاید اگر آواز دشتی برگ تنهایی (محمد موسوی و محمدرضا شجریان) را نمی شنیدم این غزل بسیار زیبا برایم غریب میماند.
چه محشری است این غزل و چه سوزی دارد. و چه خوب این دو استاد سوزش را تلقین میکنند
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶:
در مصرع أَما أَنْتَ الَّذی تَسْقی فَعَیْنُ السُّمِّ تَرْیاقی
تسقِی بر وزن تَفعِلُ است و به صورت تَسقا خوانده نمی شود. فعل تقوِی در بیت 10 نیز چنین است
کلمۀ سَم در زبان عربی با ضمه است سُمّ