گنجور

حاشیه‌گذاری‌های تماشاگه راز

تماشاگه راز 🌐


تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲:

شرح غزل شماره 312: بشری اذ السلامه حلت بذی سلم
معانی لغات غزل (312)
بُشری : مصدر از باب نَصَرَ یَنصُرُ به معنای مژده و بشارت که معنای بُشری لکم را افاده می کند یعنی بر شما بشارت باد و خطاب عام است .
اِذ : اسم زمان به معنای آنگاه، هنگامی که .
اَلسَّلامَةُ : سلامت، صلح و آشتی، نام معشوقی، کنایتاً منظور شاه شجاع است .
حَلَّت : فعل ماضی مفرد مؤنث غایب به معنای حلول نمود، نازل شد، فرود آمد.
ذی سَلَم : نام جایگاه یا شهر معشوقی است و کنایتاً منظور شهر شیراز است .
لله : برای خدا .
حَمدُ : سپاس .
مُعتَرِفٍ : اقرار کننده، اعتراف کننده .
غایت : نهایت .
النَّعَم : نعمت ها .
فتح : پیروزی .
در قَدَم : در پیش پا، زیر پا .
طُرفه : نو، بدیع، تازه، دلپذیر، شگفت آور، مطبوع.
آهنگ : قصد، عزم، تصمیم .
سراپرده عدم : (اضافه تشبیهی) شبستان نیستی، عدم به سراپرده و شبستان تشبیه شده .
شکسته حال : پریشان حال .
اِنَّ : بدرستی که .
اَلعُهودَ : پیمان ها، عهدها .
عِندَ : نزدِ .
مَلیک : مالک .
اَلنُّهی : جمع نُهیَة، عاقلان، خردمندان .
ذِمَم : جمع ذَمَّه ، بر عُهده، فرض، ضمان .
سحاب : ابر .
امل : آرزو .
رحمت : بخشایش .
معاینه : به عیان، آشکارا، دیدن با چشم .
نیل غم : (اضافه تششبیهی)، غم به رود نیل تشبیه شده .
سپهر : فلک .
طنز : طعنه، سرزنش، ریشخند .
اَلآنَ : (اسم زمان) حال، اکنون، اینک .
قَد : به تحقیق، به درستی .
نَدِمتَ : فعل ماضی مفرد مذکر مخاطب به معنای پشیمان شدی .
وَ : حرف ربط .
ما : حرف نفی، لا .
یَنفَعُ : فعل مضارع مفرد مذکّر غایب به معنای نفع دارد، سود دارد .
اَلنَّدَم : (مصدر) به معنای پشیمانی .
مَهرُخ : ماهرخ، زیباروی .
اهل راز : رازنگهدار .
فقیه : عالم احکام شرعی .
معانی ابیات غزل (312)
1) به شما مژده باد که در این زمان، سَلامَه (شاه شجاع) به جایگاه سلامه (شهر شیراز) فرود آمد . آنکه همه نعمت ها را شناسا و بدان معترف است (یعنی حافظ)، خدا را سپاس می گوید .
2) آن خوش خبری که مژده این پیروزی را رسانید کجاست تا جانم را مانند زر و سیم در پایش نثار کنم .
3) به سبب بازگشت شاه به این منزلگاه دلپذیر است که دشمن او عازم شبستان نیستی شد .
4) حال کسی که عهد و پیمان خود را می شکند به پریشانی می کشد. در نزد صاحبان خرد، وفاداری به پیمان ها ضروری و فرض است .
5) (دشمن شاه شجاع = شاه محمود) از ابر آرزو انتظار باران رحمت داشت اما به رأی العین جز از دیدگانش نَمی فرود نیامد .
6) (و به ناچار) در رود غم نیل در افتاد و آسمان از روی ریشخند به او گفت : تو اکنون پشیمان شدی و پشیمانی سودی ندارد .
7) چون ساقی، معشوقی زیباروی و رازنگهدار بود (به برکت این رویداد) حافظ و پیر خانقاه و فقیه باده نوشیدند .
شرح ابیات غزل (312)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف
*
ظهیرفاریابی : چون برفراخت خسرو سیّارگان علم
در خاک پست گشت سراپرده ظلم
*
انـــــوری : ای زلف تابدار تُرا صد هزار خم
وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
*
خـــواجـــو : وقت است کز ورای سراپرده عدم
سلطان گل به ساحت بُستان زند علم
*
در شرح غزل 299 گفته شد که شاه شجاع به هنگامی که در کرمان مشغول جمع آوری نقدینه و لشکر بود از حافظ برای آمدن به کرمان دعوت به عمل آورد. حافظ کسالت را بهانه و از رفتن خودداری نمود. شاه شجاع آخرالامر تصمیم به حمله به شیراز گرفت و شاه محمود نیز عازم جنگیدن با برادر بود. شاه شجاع پس از جنگی که با لشکریان محمود نموده و آن ها را فراری داد، در اطراف شهر شیراز نزول کرد و در روز شانزدهم ذی قعده 767 در پل فسا، دو برادر بار دیگر باهم جنگیدند، آخر الامر شاه محمود عقب نشینی کرده و به داخل شیراز برگشت و شاه شجاع در میدان سعادت خارج دروازه شهر فرود آمد و در 24 ذی قعده 767 شاه محمود شبانه از شیراز فراری و شاه شجاع فاتحانه وارد شیراز شد .
حافظ این غزل را در روزهایی که لشکر شاه شجاع در دروازه و میدان سعادت خارج شهر شیراز اُطراق کرده بود سروده است .
شاعر در بیت مطلع غزل خود که به استقبال شعر ظهیرفاریابی سروده است خطاب به عام می گوید:
به شما مژده باد که شاه شجاع به شیراز نزول اجلال کرده و هرکس نعمت های خدا را سپاس میگذارد برای این موهبت شکرگزار خواهد بود و منطوق کلام طوری است که شکرگزاری حافظ را می رساند. مفاد بیت دوم این مطلب را می رساند که در موقع سرودن این غزل خبر نزول اجلال عنقریب شاه به شیراز رسیده ولی هنوز شاه شجاع به شهر وارد نشده بوده است زیرا شاعر می گوید کجاست آن کسی که این پیغام خوش را آورده تا من جانم را در پایش نثار کنم و زمان سرودن این غزل درست مصادف با روزی است که شاه محمود از شیراز فراری می شود زیرا شاعر در بیت سوم می فرماید بواسطه فرود آمدن شاه شجاع در این طرفه منزل است (میدان سعادت بیرون دروازه شیراز) که رقیب و خشم آهنگ فرار از شیراز و رفتن به سراپردهه عدم را دارد. آنگاه حافظ در بیت چهارم این واقعه تاریخی را یادآور می شود که کسی که پیمان شکنی کرد عاقبت مثل شاه محمود پریشان روزگار خواهد شد و در ابیات پنجم و ششم پایان کار و ندامتِ بی نتیجه او را بازگو و در مقطع کلام می فرماید همه طبقات از عارف و عامی و شیخ و شاب و فقیه از این بابت شادمانند .
مفاد مصراع دوم بیت ششم این غزل اشارتی است به آیه شریفه 91 سوره یونس :
اَلآنَ وَ قَد عَصَیتَ قَبلُ وَ کُنتَ مِنَ المُفسِدینَ .(91) و بیت ششم این غزل تلمیحی است به قضیه حضرت موسی و فرعون و شکافته شدن نهر نیل که فرعون هنگام هلاکت به خدای واحد ایمان آورد و گفت : قالَ آمَنتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلَّا الَّذی آمَنَت بِه بَنُوا اِسرائیلَ وَ اَنَا مِنَ المُسلِمینَ در این لحظه ایمان آوردم به خدای واحد و پیامبری موسی و من از مسلمین هستم و جبرئیل مُشتی گِل از کف رود نیل (بحر احمر ـ بحر قلزم) بر دهان فرعون زد و آیه یاد شده 91 بالا را خواند .
همچنین مصراع دوم بیت چهارم این غزل تضمین مصراعی از متنبی شاعر عرب است که در آن اندک تصرّفی بعمل آمده است. در پایان، در بیت سوم شاعر صنعت مراعات نظیر از اصطلاحات موسیقی به کار گرفته و بازگشت ـ آهنگ پرده ـ را در یک بیت گنجانیده است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - فی‌الحکمة:

حافظ بیت اول را در بیت زیر از غل 474 تضمین کرده :
خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴/

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه:

حافظ بیت 22 را تضمین نموده:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

بیت دو تضمین زیر از
سعدی
قصیدهٔ شمارهٔ 36 - پند و موعظة
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
شب فراق به امید بامداد وصال

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۰:

حافظ بیت دو را در غزل زیر تضمین کرده
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
منبع
مجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۰:

حافظ بیت دو را در غزل زیر تضمین کرده
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم

منبع
مجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

بیت پنج را "حـافــظ" از این بیت "امیـر مـُعـزّی" :
تأثـیـر گرفته است .
امیر معزی » قصاید شمارهٔ 319

ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری‌ کنم بر رَبع ‌وَ اطلال و دِمَن
رَبع از دلم پرخون‌ کنم خاک دمن‌ گلگون کنم
اطلال را جیحون ‌کنم از آب چشم خویشتن

منبع
مجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی

امیر معزی
امیر ابوعبدالله محمد پسر عبدالملک مُعِزّی نیشابوری شاعری فارسی زبان بود. پدرش عبدالملک برهانی از شاعران دربار الب ارسلان بود و در اوایل سلطنت ملکشاه سلجوقی وفات یافت و محمد فرزندش، به جای او به خدمت سلطان ملکشاه درآمد و تخلص شعری خود معزی را از لقب سلطان که «معزالدین» بود، اقتباس کرد. معزی شاعر بزرگ دربار ملکشاه سلجوقی بود و از سوی این پادشاه لقب امیر گرفت. پس از مرگ ملکشاه، معزی به سلطان سنجر درٱمد. روایت شده‌است که روزی در شکارگاه تیر سلطان به سینه او خورد و او هر چند از زخم این تیر نمرد، اما مدت‌ها تیر در سینه‌اش جای داشت و از آسیب آن رنج می‌برد. معزی در سال 521 هجری قمری وفات یافت.

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱:

شرح غزل شماره 311: عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
معانی لغات غزل (311)
خوش : خوشرفتار، دلپذیر .
نوخاسته : نوجوان، نورسیده، تازه پا به میدان اجتماع نهاده .
عاشق : عاشق آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است. با معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد ولی عشق او را مرگ باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد و نه غم هجران خورد زیرا که نه از وصال او را شادی آید و نه از فراق او را رنج و غم نماید همۀ خود را به عشق داده باشد (در جستجوی حافظ، به نقل از تمهیدات، صفحه 101) .
رند : لاقید، لاابالی، آنکه ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد .
نظر باز : کسی که به روی زیبا نظر کند و لذت ببرد. « غزالی خاطر نشان می کند که اگر کسی از زیبایی آن گونه لذت ببرد که از نظر در سبزه و آب روان لذت می برد، نشانه ی آن است که شهوت در وی فروکش کرده است … به نظر می آید که در مسئله (نظر)، حافظ نیز همان رأی سعدی و شیخ روزبهان را دارد که مثل غزالی، می پنداشته اند وقتی از روی شهوت و هوس نباشد در آن ایراد نیست. » (از کوچه رندان)
نظر باز : صفت فاعلی مرکب مرخّم و در اصل به صورت نظربازنده بوده که مصدر آن نظر باختن و به معنای : نگاه و در پَسِ آن دل را از دست دادن است (در جستجوی حافظ)
نظر باز : کسی که به نگریستن به چهره زیبارویان عادت دارد. بسیاری از عرفا از جمله صدر الدّین قونوی ـ اوحد الدّین کرمانی ـ شیخ روزبهان ـ مولوی و حافظ به مقتضای (المجاز قنطرة الحقیقت) اعتقاد داشته اند که عشق زیبا چهرگان و نظربازی، وسیله ی نیل به جمال و کمال مطلق است. به همین دلیل شیخ روزبهان به (یوسف) که نمونه جمال است توجهی خاص دارد و حافظ نیز بنده طلعت کسی است که (آن)ی دارد و بالصّراحه می گوید : گر مُرید راه عشقی فکر بدنامی مکن. شیخ صنعان، خرقه رهن خانه خمّار داشت (در جستجوی حافظ).
پیراسته ام : پیرایه کرده ام .
خوش بسوز : با حالت خوش و نشاط بسوز .
جامه قبا : با جامه یی که از جلو چاک خورده و باز باشد .
معانی ابیات غزل (311)
1) عاشق روی نوجوانی خوشرفتار و نورسیده ام، و (خود) از خداوند شور و شوق و شادی حاصله از غم این عشق را درخواست کرده ام .
2) آشکارا می گویم که من عاشق و وارسته و جمال پرستم تا بدانی که وجود من به چه هنرهایی آراسته است .
3) از خرقه خود که به گناه آلوده و بر آن صد نیرنگ وصله زده ام شرمسارم .
4) ای شمع از غم او بسوز و بگداز که هم اکنون من هم به همین منظور آماده و بر پای خاسته ام .
5) با این همه کارکُشتگی، عنان اختیار از دست من به در رفت و هرقدر که دل و جان را فرسوده و از دست داده ام به اندوهم اضافه شده است .
6) مانند حافظ با پیراهنی که از گریبان چاک داده ام به سوی خرابات می روم، شاید که آن محبوب نوجوان مرا دربرکشد .
شرح ابیات غزل (311)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
در جای دیگر گفته شد که هرچه از زمان حافظ به دور می شویم معنی کلمه شاهد از پسر زیباروی به محبوب زیباروی تغییر می یابد و این به دو لیل است یکی اینکه رسم برده فروشی به تدریج ملغی و داشتن غلام زیباروی آنچنان که در زمان سلاطین ترک و از قدیم معمول بوده از بین می رود. دیگر اینکه در جامعه تشیّع حساسیّت و منع شرعی باعث براندازی این رسم و عادت می شود. از طرف دیگر، در جامعه تشیّع، صوفی گری جای مناسبی ندارد و راه صوفیان از متشرّعین جداست، به همین دلیل شیوه نظربازی را که صوفیان اکثراً به شرط آنکه از شهوت به دور باشد مباح میدانند عمل زشت به حساب می آید که جای افتخاری برای آن نمی ماند. به عنوان مثال اگرهمین غزل حافظ را در حال حاضر برای جوانان کمتر از بیست سال قرائت کنیم شاعر را مردی هم جنس باز تصوّر می کنند حال آنکه بر طبق عقاید صوفیه حکم مسئله فرق می کند و شایسته است در شرح این غزل آنچه را که دکتر زرّین کوب در کتاب از کوچه رندان در این باره شرح داده اند به اختصار بازگو شود تا موضوع هرچه بهتر روشن گردد :
« … این مسئله نظر ـ نظر به خوبرویان در نزد فقیهان و صوفیان که حافظ به حکم رابطه یی که در مدرسه با آن ها داشت و با انکارشان آشنا بود نیز سابقه یی دراز داشت. اِبنِ داود معروف که بعد از پدر در رأس فرقه (ظاهریّه) باقی ماند و در واقعه محاکمه ی حلاج رأی به تکفیر او داد، نظر بر زن بیگانه و بر کودک موی نارسته را مباح می دانست … ابوحمزه بغدادی هم در این باره اشکالی نمی دید و آن را بدان سبب که میل شهوانی را در انسان در مجرای دیگر می اندازد و از بین می برد همچون نوعی ریاضت تلقی می کرد . محمّدبن طاهر مقدّسی (557م) هم کتابی در این باب نوشت و به جواز آن رأی داد، چنانکه از صوفیان نیز کسانی چون احمد غزّالی، اوحد الدّین کرمانی و شیخ عراقی ظاهراً طلعت خوبرویان را مظهر جمال غیبی می دیده اند. حافظ نیز که آشکارا خاطرنشان می کند : در نظربازیِ ما بی خبران حیرانند. بی هیچ شکّ می بایست در مسئله (نظر)، مشربی شبیه به طریقه روزبهان و عراقی داشته باشد. به علاوه وقتی وی از (نظر) صحبت می کند و با ایهام زیرکانه یی که خود یک ویژگی عمده در طرز بیان او به شمار است از آن (چیزی مثل علم)، می سازد . ناچار می توان پنداشت که باید در این تعبیر، تمام آنچه را که چنین لفظی در فرهنگ عصر او می توانست القا کند به جدّ و هزل به هم درآمیخته باشد. در عین حال در علم کلام هم مفهوم (نظر) بی آنکه ربطی به تعبیر صوفیانه و شاعرانه یی آن داشته باشد چنان وسعت و غنایی دارد که میر سیّد شریف جرجانی در شرح موافق خود تنها در باب آنچه مربوط به کلام می شود فصل مبسوطی به (نظر) اختصاص می دهد و این امر نشان میدهد که آنچه لفظ (نظر) در ذهن یک شاعر عارف مسلک اهل مدرسه می توانسته است القا کند تا چه حدّ گونه گون و سرشار و پرمایه بوده است … »
اینک که مسئله نظربازی تا حدّی روشن شد حافظ که شیوه صوفیان و فرقه ملامتیّه را می پسندیده و بیش از هشتاد بار خود را رند ویا رند و نظر باز معرّفی می کند در این غزل خود را شیفته جوانی خوشرفتار که کارگر میخانه یی بوده است معرفی می کند اما در همان بیت نخستین، خواننده را از اشتباه بیرون می آورد و همانطور که در معنای لغت عاشق در همین غزل گفته شد مقصود وی عشق است و سوز و گداز عاشقانه را طالب است نه آن جوان نوخاسته را به دلیل اینکه در بیت چهارم صراحتاً می گوید :
خــوش بسوز از غـمش ای شمـــع کـه اینـک من نیز
هـــم بـدین کــار کــمر بســته و بــرخـاسته ام
بنابراین حافظ عاشق سوز و گداز عشق است و جمال برانگیزانندهِ عشق اوست
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:

تصمین حافظ از غزل 121 کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل فرزند جمال‌الدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی، معروف به خلاق المعانی (568-635 ه.ق) به اعتقاد بعضی آخرین قصیده‌سرای بزرگ ایران است که در جریان حمله مغول و به دست آنان کشته شد. پدرش (جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی) نیز از شعرای بزرگ ایران است.
شمارهٔ 121

کمال‌الدین اسماعیل
کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات

جانرا چو نیت وصل تو حاصل کجا برم؟
دل را که شد ز درد تو غافل کجا برم؟

گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸:

حافظ در غزل شمارهٔ 308 قصیده زیر را تضمین نموده است :

شمارهٔ 138 - در مدح علاء الدوله اتسز

رشیدالدین وطواط
رشیدالدین وطواط » قصاید

ای روی تو چو خلد و لب تو چو سلسبیل
بر خلد و سلسبیل تو جان و دلم سبیل
--
علامه قزوینی در مجله یادگار سال اول شماره هشت قصیده بالا را از ادیب صابر میداند .
صاحبنظران بررسی و تصحیح نمایند.

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح علاء الدوله اتسز:

علامه قزوینی در مجله یادگار سال اول شماره هشت این قصیده را از ادیب صابر میداند و اینکه حافظ آنرا در غزل شمارهٔ 308 تضمین نموده است :

ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
صاحبنظران بررسی و تصحیح نمایند.

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:

معانی لغات غزل(301)
ریش : مجروح.
حقّ نمک : حقی که در اثر هم سفرگی بین دونفر به وجود می آید، حق نمک خوارگی و آشنایی.
حقّ نگهدار : 1) حق نگهدار تو باشد، 2) حقّ را مراعات کن.
الله مَعَک : خدانگهدار تو باشد.
گوهر پاکیزه : از نژاد پاک، نژاد اصیل، پاک سرشت، مروارید اصل.
عالم قدس : دنیای فرشتگان، ملکوت اعلی.
ذکر خیر : یادآوری نیکو، بازگویی خوبی ها.
تسبیح : شکر گزاری، نیایش، ذکر خدا.
خلوص : پاکدلی و یکدست خالص بودن، بدون غل و غش.
شکی : تردیدی.
تجربه کن : آزمایش کن، به مَحَک تجربه بگذار.
عیار : میزان پاکی، درصد خلوص.
مَحَک : سنگ آزمایش عیار و درصد خلوص طلا.
وعده از حد بشد : زمان وعده از اندازه خود گذشت و بیشتر و طولانی تر شد.
پسته خندان : کنایه از لب و دهان خندان و باز.
شکرریزی کن : شیرین زبانی کن، سخنان نغز و شیرین بر زبان آور.
شک : تردید.
زبونی : خواری، خفّت، سَبکی.
چرخ فلک : سپهر گردنده .
حافظ خویشش : نگهدار خودش، نگداری شخصی اش.
رقیب : مراقب.
دورتَرَک : کمی دورتر، اندکی دورتر.
معانی ابیات غزل (301)
1) ای آنکه دل زخم دار من با لب تو حق نمک خوارگی دارد، این حق را حفظ و مراعات کن که من از اینجا می روم. خدا نگهدارت باشد.
2) تو آن پاک نژاد اصیلی که شرح نیکویی های تو خلاصه نیایش فرشتگان در ملکوت اعلاست.
3) اگر در یکرنگی و پاکدلی من نسبت به خود تردید داری، مرا آزمایش کن(چرا که) هیچ عاملی مانند سنگ مَحَک، عیار طلای خالص را باز نمی شناسد.
4) به من وعده داده بودی که مست می شوم و به تو دو بوسه می دهم. زمان وعده از اندازه خود فراتر رفت و ما نه دو بوسه دیدیم و نه یکی!
5) لب و دهان از هم بگشای و شیرین زبانی کن. چنان مکن که مردم از اینکه دهان داری یا نداری به شک افتند.
6) من آن کسی هستم که اگر این سپهر گردنده برخلاف میل و مراد من گردش کند مسیرش را برهم می زنم. من کسی نیستم که از این گردش آسمان تحمل خواری کنم.
7) ای مراقب و نگهبان، حال که محبوب را نزد نگهدار واقعی خودش تنها نمی گذاری، باری چند قدم آن طرف تر و دورتر بایست.
شرح ابیات غزل (301)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
در خلال مدتی که ورق سیاست کشورداری شاه شجاع برمی گردد، فاصله میان حافظ و شاه شجاع روز به روز بیشتر می شود و از آن زمان که برای حافظ پرونده سازی شده و شایعه دور شدن او از شیراز قوت می گیرد تا روزی که به تبعید تن در میدهد، او هیچوقت بی کار ننشسته و دائماً در صدد رفع و رجوع و سرودن اشعار و دادن پیام غیر مستقیم یعنی ارسال غزل های ایهام دار برای شاه شجاع و وزیر او است. این غزل یکی از تابلوهایی است که پس از اخذ تصمیم به رفتن به تبعید توسط حافظ سروده شده و درآن ویژگی های روحی حافظ موج می زند :
1- در مطلع غزل در حالی که شاعر مسلّط بر نفس خویش است ابتدا به ساکن و بدون اینکه پرخاش کند از شاه شجاع خداحافظی نموده و سابقه عهد مودّت گذشته را به خاطرش آورده از او می خواهد که حق این سابقه دوستی را ضایع نکند.
2- به دنبال بازگو کردن تصمیم خود به رفتن تبعید، از شاه تعریف می کند. این تعریف تملق نیست بلکه احتیاط است که تا امکان دارد از شدّت مخالفت شاه نسبت به خود و در غیاب خود بکاهد.
3- در بیت سوم مراتب ارادت و یکرنگی خود را بازگو و از شاه می خواهد که در این باره هرطور می خواهد او را آزمایش کند و بیهوده دوستی چون او را از دست ندهد.
4- بیت چهارم یادآوری وعده هایی است که قبلاً شاه شجاع به او داده بوده و بین آن دو درباره امور فیمابین مذاکراتی شده لیکن به ثمر نرسیده است.
5- در بیت پنجم حافظ هنوز امیدوار است که شاه شجاع صراحتاً درباره او و به نفع او پا به میدان بگذارد.
6- بیت ششم نه تنها شاه بیت همه سروده های حافظ است که بار شناسایی روحیه و اراده توانای حافظ را بر گرده و در متن خویش دارد. در چنین غزلی که حافظ با برداشت محتاطانه شروع به سخن گفتن با شاه می کند و می داند که دستش از هر نوع چاره جویی کوتاه است خود را نمی بازد و با اتّکاء به اراده، با شجاعت هرچه تمامتر می گوید من زیر بار مذلّت فلک هم نمی روم چه رسد به تو.
7- مفاد بیت مقطع دارای ایهام ضعیفی است که شاید منظور حافظ مخالفینی باشد که گرداگرد شاه را گرفته و مانع دیدار او و شاه می شده اند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

سپاس فراوان از چناب رضا "پیوند به وبگاه بیرونی/" که شرح های بسیار کامل و شیوایی بر این غزل و سایر غزلیات حافظ را با ادب دوستان حاضر در گنجور به اشتراک میگذارند.
اجرشان ماجور و سعیشان مشکور
انشالله با حافظ در هر دو دنیا قرین و محشور باشند
سپاس دوست عزیز جناب رضا

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی:
شرح غزل شماره 297: زبان خامه ندارد سر بیان فراق
معانی لغات غزل(297)
خامه: قلم .
بیان : بازگو کردن، شرح دادن، سخن گفتن .
فراق : دوری و هجران .
دریغ : (شبه جمله) حیف، افسوس .
گردون : سپهر، آسمان.
سودن : سائیدن .
راستان : مردم راست کردار، مردم یکرنگ و یکدل.
آستان : درگاه، حریم بارگاه .
زورق : قایق، کشتی کوچک .
بادبان : پرده های عامل حرکت کشتی که با نیروی باد، کشتی را به جلو می برد .
بسی نماند : چیزی نمانده است.
موج شوق : (اضافه تشبیهی) شوق را به موج تشبیه شده .
بیکران : بی ساحل، کنایه از دریای بی انتها و وسیع.
خیل خیال : لشکر خیال.
شکیب : صبر، بردباری.
قرین : همنشین.
هم قِران : مقارن، مجاور، دو یار و همنشین، ملازم یکدیگر و در اصطلاح نجومی بهم نزدیک شدن دو ستاره را می گویند.
دعوی : خواستن .
دعوی وصلت : خواستن وصل تو، آرزوی رسیدن به وصال تو.
وکیل : مباشر، کسی که وکالت داشته باشد.
وکیل قضا : نماینده سرنوشت، اجرا کننده دستورات سرنوشت .
ضَمان : ضمانت، و در این جا به معنای ضامن.
ضمان فراق : ضمانت فراق، ضامن فراق و متعهّد امر دوری.
سوز شوق : آتش شوق.
خوان : سفره.
چنبر : حلقه، حلقه یی که بر سر دلو می بندند و بدان ریسمان گره می زنند .
شدی : می شد .
به سر شُدی : به سر می شد، به سر می رسید.
عنان : افسار، لگام .
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق : کسی هجر و فراق را صاحب اختیار و خودسر و افسار سَرِ خود رها نمی کرد.
معانی ابیات غزل(297)
1) زبان قلم سَرِ این را ندارد که به شرح فراق بپردازد وگرنه داستان فراقت را با تو در میان می گذاشتم.
2) حیف از آن مدّت زمان عمر من که در آرزوی رسیدن به تو سپری شد و زمان دوری به پایان نرسید.
3) به جان مردمان راست کردار سوگند که عاقبت، سری را که از ناز و فخر به آسمان می سائیدم، برخاک درگاه فراق بر زمین نهادم.
4) چگونه مرغ دلم در فضای وصل تو، بال گسترده و به پرواز درآید که پر و بالش را در آشیانه فراق از دست داد .
5) اکنون که کَشتیِ صبرم را بادبان فراق به گرداب غم درافکنده است چه چاره یی می توانم کرد؟
6) چیزی باقی نمانده که کشتی عمر در اثر موج اشتیاق دیدارت در دریای بیکران غم فراق سرنگون گردد .
7) اگر فراق در دسترس من قرار گیرد او را خواهم کشت که روز دوری و خانمان فراق تیره و تار باد .
8) ما یار و دمساز لشکر خیال در رویا و در کنار آتش فراق و مجاور و ملازم دوری هستیم.
9) چگونه از روی دل و جان آرزوی رسیدن به تو را داشته باشم که تن من در اختیار سرنوشت و دلم متعهّد به سپری کردن دوره دوری است.
10) دلم از دوری یار و در آتش اشتیاقش کباب شد و خوراک من از سفره فراق او، خوردن خون جگر شده است.
11) آنگاه که سپهر، سرم را در حلقه عشق گرفتار دید، گردن صبر مرا با ریسمان فراق بست.
12) حافظ، اگر پیمودن را وصال با پای اشتیاق ممکن بود، هیچکس افسار هجر و فراق را به امید خود رها نمی کرد.
شرح ابیات غزل (297)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون مقصور
*
این غزل تابلوی است که در شرح و بسط غم فراق به صورت هنرمندانه و استادانه تهیه شده و در معرض قضاوت صاحبان سلیقه در قرون و اعصار قرار گرفته است.
در بین شعرای قصیده سرا، در هر عصر و هر زمان به منظور اظهار فضل و هنرنمایی و نشان دادن تسلّط خود بر خلق مضامین، شاعرانی، قصیده های غرّایی با التزام به کارگیری ردیف و قافیه های سخت و دور از ذهن ساخته و پرداخته اند. اینگونه کارهای مکلّفانه، در قصیده بیش از غزل به چشم می خورد. چه در قالب غزل بکارگیری قافیه و ردیف های سخت که ذهن وقّاد شاعر نتواند در آن میدان تنگ به راحتی چون سوارکاری ماهر به جولان بپردازد کاری بس مشکل است .
سعدی این خداوند سخن و استاد غزل به شهادت دیوانش با آنکه در توانایی و احاطه او بر اوزان و مضامین، جای هیچگونه شکّی نیست به حکم خوش سلیقگی و پای بند بودن به روش سهل و ممتنع که کلام او را تا سرحدّ زبان محاوره نزدیک می کند هرگز گِردِ چنین تکالیفی نگشته و فی المثل در دیوان او غزلی با قافیه فراق دیده نمی شود.
خوشبختانه این غزل حافظ که دست کم در 8 نسخه قدیمی و مستند آمده است و بطور مسلّم از حافظ شیرین سخن است امروزه در دست ماست. مطالعه این غزل به ما می نمایاند که همانطور که قبلاً هم در شرح غزلی گفته شد اگر حافظ صرفاً مایل به غزلسرایی و نشان دادن هنر خود در این رشته بود به شهادت همین غزل، غزلیات عاشقانه اش پهلو به پهلوی سخنان سعدی می زد و در ملاحت کلام از او پیشی می گرفت. شاعر در همین غزل با وجود رعایت سادگی بیان و سلالت آن از بکارگیری صنایع بدیعی و آوردن کلماتی که در بین آن ها علاقه معنی موجود است غافل نمانده و چنان به سادگی و روانی از عهده این مهم برآمده که انسان را به حیرت می اندازد.
به طور مثال تنها در همین یک چشمه از هنرنمایی او می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1- بیت چهارم : بال، بحر غم، هوای وصال، مرغ دل، پر ریختن مرغ دل ، آشیان فراق.
2- بیت پنجم : چاره، بحر غم، گرداب، افتادن زورق، بادبان فراق.
3- بیت ششم :کشتی عمر،غرقه، موج شوق، بحر بیکران.
همچنین در ابیات دیگر و خلق محسنات فراوان دیگر.
مختصر کلام آنکه این غزل را شاعر،نه از سوز فراق معشوق، بلکه به منظور هنرنمایی و اثبات تسلّط خود در غزل، در دوره کمال شعر و شاعری خویش سروده و ارزش های هنری آن بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و به نظر این ناتوان حذف آن از دیوان های تهیه شده توسط بعضی از حافظ شناسان محترم ظلمی است که در حق شعر و این شاعر گرانقدر می شود .

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

معانی لغات غزل (287)
همه جای تو : سراپای تو، همه اندام تو .
عشوه شیرین : ناز و ادای مطبوع .
شکرخا : شکرخائیده، شکر شکن، شیرین گفتار .
طَری : با طراوت، تر و تازه، شاداب .
خُلد : جاوید .
چمن خُلد : بهشت جاوید .
شیوه : رفتار .
ملیح : نمکین .
خط : محاسن، موهای تازه رُسته لطیف و نازک در چهره .
گلستان خیال : (اضافه تشبیهی) خیال به گلستان تشبیه شده .
مشام : بینی ها .
سمن سا : معطّر مانند سَمَن .
سیل بلا : سیلی از بلا، بلا به سیلاب و سیل تشبیه شده .
خاطر : دل، قلب .
خوش : (در بیت ششم) به معنای بهبود بخشیدن و مداوا کردن است .
طلب : خواستن، جستجو کردن و در اصطلاح صوفیه : انگیزه برای کسب معرفت و رسیدن به کمال یعنی رسیدن از کثرت به وحدت .
تَوَلّی : عشق و دوستی .
تَولای تو : با توکل به تو، به امید محبت و دوستی تو .
معانی ابیات غزل (287)
1) ای آنکه چهره تو دلپذیر و سراپای اندامت خوش نما و زیباست دلم از شیوه ناز و ادای لب های شیرین و شکرگفتار تو خوش است .
2) اندام تو به مانند گلبرگ های با طراوت لطیف و سراپای تو همانند سرو باغ بهشت زیباست.
3) حرکات و رفتار تو شیرین و خط و خال چهره تو با نمک و چشم و ابروی تو زیبا و قد و بالای تو خوش منظره است .
4) هم باغ اندیشه ام به خاطر تو، پر نقش و نگار است و هم مشام دلم با بوی زلف سمن سای تو معطّر است.
5) در راه عشق که به سبب سیل حوادث راه عبور آن بسته است دل خود را به آرزوی وصال تو خوش کرده ام .
6) (الهی) در برابر چشم تو بمیرم که با آنکه خودش بیمار است، دردِ مرا از زیبایی که به چهره تو بخشیده دوا می کند .
7) هرچند در دوای طلب و جست و جو از هر سو خطر نابودی وجود دارد، حافظ دل از دست داده به هوای مهر و دوستی تو راه می پیماید.
شرح ابیات غزل (287)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
این غزل می تواند شاهد مناسبی از تسلّط حافظ بر سبک عراقی و به شیوه سهل و ممتنع سعدی باشد و به ظنّ قوی برای قرائت در انجمن ادبی، در اوایل سلطنت شاه شجاع سروده شده است. احتمال بر این است شعری با این وزن و قافیه و ردیف به اقتراح گذاشته شده و حافظ از آن استقبال کرده باشد لیکن مدارکی در این باره بدست نیامد .
علت این احتمال را می توان چنین توضیح داد که هرگاه حافظ آزادانه مایل به ساختن غزلی عاشقانه بود ردیف (خوش) را برای غزل انتخاب نمی کرد زیرا ساخت و پرداخت مضامینی که به خوش منتهی و خوش لفظ و گوشنواز باشد آسان نیست. در عین حال این غزل بسیار استادانه و در کمال روانی سروده شده است .
سبب اینکه چنین احتمال داده شد که این غزل در اوایل سلطنت شاه شجاع سروده شده این است که در این غزل هیچگونه تعابیر و اصطلاحات عرفانی (به جز تعبیری ملایم و دو پهلو در بیت مقطع) به چشم نمی خورد و ما می دانیم که غزل های ایام شباب حافظ چنین ویژگی را دارد، اما شاعر هرچه به جلو و دوران کمال سن پیش می رود به خاطر مطالعات و غور و بررسی او در نوشته ها و گفته های عرفای سلف، اندیشه های عرفانی، تمام زوایای روح او را دربر می گیرد چنان که غزلی نیست که در ایام میان سالی و پیری توسط حافظ سروده شده و از مضامین عرفانی تهی باشد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:

شرح غزل شماره 283: سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
معانی لغات غزل (283)
هاتف : اسم فاعل هَتف، آواز دهنده که خود او دیده نشود .
دَور : زمان، عصر، دوره .
دلیر : نترس، شجاع .
مــی دلیر بنوش : بدون بیم و ترس و شجاعانه شراب بنوش .
شُد : گذشت .
اهل نظر : مردم صاحب نظر .
بر کناره می رفتند : گوشه گیر بودند، از کار کناره گرفته بودند، در گوشه و کنار رفته و در میان مردم نبودند.
دیگ سینه : (اضافه تشبیهی) سینه به دیگ تشبیه شده .
شراب خانگی : شرابی که در خانه تهیّه شده باشد .
ترسِ محتسب خورده : ترس محتسب را تحمل کرده .
سجاده کشید به دوش: جانماز و فرش نماز را به روی دوش انداخته می کشید، کنایه از تظاهر به زهد و عبادت، ریاکاری .
دلالت : راهنمایی .
فِسق : ترک فرمان خدا، بیرون آمدن از حکم و فرمان الهی .
مباهات کردن : افتخار کردن، نازش کردن .
زُهد هم مفروش : پارسایی و تقوا را هم به رخ مردم نکش .
محل نور تجلّی : جایگاه جلوه نور الهی .
قُرب : نزدیکی .
صفا : پاکی .
نیّت : اراده، قصد، اندیشه، آنچه از قصد که به دل گیرند .
ثنا: مدح، تحسین، تمجید .
جلال : بزرگی، بزرگواری .
سروش: فرشته پیام آور .
رموز : جمع رمز، اسرار، رازها .
مصلحت : آن چه که به خیر و صلاح است .
مصلحتِ ملک : خیر و صلاح کشور .
مخروش : فریاد مکن، سر و صدای راه مینداز .
معانی ابیات غزل (283)
1) سحرگاهان از سروش غیبی این خبر خوش به گوشم رسید که اینک زمان سلطنت شاه شجاع است بی پَروا میگساری کن …
2) (و) آن زمانی که مردمان صاحب نظر گوشه گیر بودند و در حالی که هزار گونه سخن برای گفتن داشتند، به ناچار لب از سخن فروبسته بودند سپری شد …
3) (حالیا) آن حکایت ها را که از پنهان کردن آن، دیگ سینه ما را به جوش آورده بود، به همراهی نوای چنگ بازگو می کنیم …
4) (و) شرابی را که در خانه انداخته و تهیّه کرده و ترس بازرسی محتسب را از سر گذرانده، به شادی روی محبوب با بانگ نوشانوش می نوشیم .
5) شب پیش، امام جماعت شهر را که پیش از این سجاده نماز را بر دوش خود می افکند، بر دوش گرفته و از کوی میخانه بیرون بردند .
6) ای دل، از روی خیرخواهی، راه رستگاری را به تو نشان می دهم: به ترک فرمان الهی مناز، و زهد و پارسایی خود را هم به رخ مردم مکش .
7) اندیشه روشن شاه جایگاه جلوه نور الهی است، اگر نزدیکی او را میخواهی به پاکی اندیشه یی که در دل داری همت گمار .
8) غیر از تحسین بزرگواری های او اندیشه دیگری در دل مپرور که سروش غیبی همه پیام ها را محرمانه به گوش دل او می رساند .
9) حافظ، تو یک مستمند گوشه نشین بیشتر نیستی، اینقدر داد و فریاد مکن.
پادشاهان به راه خیر و صلاح کشور داری، آگاهی کامل دارند .
شرح ابیات غزل(283)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون مقصور
*
اوحــــدی : دو هفته دگر از بوی باد مشک فروش
شــود چو باغ بهشت این زمین دیبا پوش
*
کمال خجند : زهی کشیده کمان ابروی تو تا بُنِ گوش
دمـــیده سبزه خطّت به گرد چشمۀ نوش
*
خواجــــــو : چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش
چو مست چشم تو گردم مرا که دارد گوش
*
شاه ولی : به گوش هوش من آمد ندای ساقی دوش
که جــــام جم بستان و مـی حلال بنوش
*
با سر رسیدن دوران سخت گیری های امیر مبارز الدّین، دورۀ سلطنت پسرش شاه شجاع شروع میشود که بر خلاف پدر، آن سخت گیری های متعصّبانه را نداشت. حافظ که در ایام سلطنت پدر شاه شجاع، در مضیقه به سر می برد از دست بده دست شدن حکومت بسیار راضی است و این غزل را در این زمان و برای این رویداد مهم سروده است .
این غزل دارای اهمیت زیادی است. به ویژه برای آنان که مایلند دربارۀ شخصیت اخلاقی حافظ مطالعه کنند دارای نکات مثبت زیادی می باشد. شاعر در بیت اول غزل شروع حکومت جدید را به وسیلۀ هاتف غیب اعلام می دارد و این سروش غیبی به او پیام می دهد که زمان سلطنت شاه شجاع است و از این به بعد می توانی آزادانه به باده نوشی پرداخت .
این سخن را کسی بر زبان می آورد که در راه موفقیت شاه شجاع و رسیدن به حکومت به همراه خواجه تورانشاه وزیر و دیگر دست اندرکاران سهمی به سزا داشته است و بدین سبب در بیت دوم می فرماید گذشت آن روزهایی که اهل نظر یعنی مردم صاحب نظر خانه نشین بوده و در حاشیه قرار داشتند .
مردم صاحب نظر در اینجا دارای ایهامی است. یکی به شخصیت هایی مانند حافظ و تورانشاه و دیگر همدستان اطلاق می شود که از طرفداران شاه شجاع بوده و در زمان حکومت پدرش خانه نشین شده بودند و دیگری اشاره به این تعریف دارد که عرفا معتقدند که انسان برای رسیدن به سرحدّ کمال معرفت دو قوّه و دو راه در پیش دارد :
1- راه عقل نظری که به مقام علم الیقین می رسد .
2- راه عقل عملی که به مقام حق الیقین می رسد .
و شاعر می گوید آن زمانی که راه عقل نظری طی می شد گذشت و اکنون راه عقل و عملی را در پیش داریم یعنی دورۀ تئوری سپری شد و دورۀ عملی فرا رسیده و اکنون ما سوار بر مرکب مراد هستیم . بیت سوم بازگو کننده رویدادهایی است که در مدّت حکومت امیر مبارزالدین و حافظ در اینجا به آن اشاره کرده و وعده بازگویی آن را می دهد که یکی از آن ها که ظاهراً می توان در غزل بازگو کرد این است که در بیت چهارم بازگو می شود و آن شراب خانگی ترس محتسب خورده نوشیدن به صورت آشکاراست . و ما می دانیم که محتسب لقبی است که به امیر مبارزالدین داده شده بود چه از او خُم های شراب را می شکست و باده نوشان را تعزیر می کرد و خود که روزی از باده نوشان قهّار بود به مسجد می رفت و در مقام امام جماعت مردم را وعظ می نمود!
به همین سبب است که حافظ در بیت پنجم صراحتاً به این موضوع اشاره کرده و می فرماید آن امام شهر که تا دیروز سجاده نماز امامت را به دوش می کشید شب گذشته دستگیر و او را گرفته و از شهر شیراز تحت الحفظ به بازداشتگاه می بردند .
شاعر از بیت ششم روی سخن را به شاه شجاع برمی گرداند و دراین بیت که به منزله شاه بیت غزل است در مقام نصیحت به شاه جدید سخنی حکیمانه در میان می نهد که دارای ارزشی بس زیاد است . حافظ به شاه شجاع می گوید این نصیحت را از من بشنو تا رستگار شوی و حکومتت پیوسته پابرجا و استوار باشد و آن این است که راه میانه روی را برگزین، نه آنقدر در راه فسق و فجور گام بردار تا متجاهر به فسق قلمداد شده و مردم از تو روی برگردانند و نه آنقدر در راه تظاهر به دیانت مانند پدرت قدم بزن که مَردُم از تو متنفر و بیزار شوند .
این سخنان حکیمانه را کسی و در زمانی به شاه شجاع می گوید که ظاهر بینان گمان می کنند عمده هدف و مقصود او آسوده زیستن و باده نوشیدن و شعر گفتن بوده است. چنین نیست. حافظ یکی از دولتمردان عاقبت اندیش و باهوشی بوده که شیوه ظاهری او در مقام شعر و شاعری دارای پوشش ملامتی و هدف باطنی او مبارزه با متولّیان ریاکار شریعت و سربلندی ایران و رفاه ایرانیان بوده است .
ابیات هفتم و هشتم این غزل را که پاره یی از حافظ پژوهان حذف نموده و ظاهراً خواسته اند لکّه شاه دوستی را از دامن حافظ بزدایند در واقع در این غزل جای خود را دارد و شاعر در این دو بیت دومطلب دیگر را بازگو می کند : یک اینکه این شاه شجاعی را که من می شناسم به آن هایی که با او یکدل و یک زبان باشند بال و پر میدهد و در امر سلطنت سهیم می کند دیگر این که او دارای آن قدرت اطلاعاتی است که از باطن و نیت هرکس آگاه می شود و کسی نمی تواند با او دو دنده بازی کند و سروش غیبی دارد که همه اخبار محرمانه را به گوش دل او می رساند! این هم اطلاعاتی است که حافظ در این غزل به آن اقرار دارد و بالاخره در مقطع کلام، حافظ برای این که در ابیات قبلی شاه را نصیحت کرده است، به دوست آمر و نصیحتگو متهم نشود در کمال تواضع خطاب به خود می گوید که حافظ تو یک عضو حقیر کوچکی هستی تو را چه کار به این کارها. صلاح مملکت خویش خسروان دانند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

شرح غزل شماره 275: صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
معانی لغات غزل (275)
صوفی : پشمینه پوش، زاهد خشکه مقدس .
مرقّع : لباس وصله زده، خرقه یی که از قطعات مختلف رنگارنگ بهم دوخته و تهیّه شده باشد .
زهد خشک : دینداری آمیخته با تعصب .
طامات : خودپسندی ها؛ خودنمایی ها، خودفروشی ها، جمع طامه، سخنان گزافه.
شطح: سخنان و کلماتی که نمودار ادّعا بوده و بوی تکبّر و خودخواهی از ظاهر آن شنیده شود و در شدت غلیان احساسات بر زبان جاری شود .
تسبیح : سبحه، رشته صددانه که هنگام ذکر اوراد به دست گیرند و در اصل به معنای منزّه و پاک دانستن خداست از صفات و تعلّقات مادّی، و در اصطلاح عرفا: سیاحت اسرار دوستان در بحارِ اجلال حق را گویند که جواهر توحید بیرون آورده و در سلک ایمان می کشند .
طیلسان :رِدا، لباس فراخ بلندی که قضات و خطیب ها بر روی شانه خود می اندازند.
زهد گران : پرهیزکاری بیش از حد، پارسایی متعصبانه .
شاهد: محبوب خوش روی، معشوق زیبا .
حلقه : مجمع، مجلس .
حلقه چمن : گردهمایی در باغ و چمن، مجمع دوستان در سبزه و چمن .
به نسیم بهار بخش : به دست باد بده، آن را رها کن.
راهم شراب لعل زد : شراب لعل فام راه مرا قطع کرد، شراب لعل فام راهزن دلم شد، شراب راهزن دلم شده و خون دلم را بریخت.
میرِعاشقان : سالار عاشقان، سرحلقۀ عشّاق، سرکرده عاشقان .
خونِ مرا : خونبهای مرا .
به وقت گل : موسم بهار .
گنه بنده عفو کن : از گناه باده نوشی و میگساری من درگذر .
وین ماجرا: این حادثه، کنایه از گناه باده نوشی در مصراع اول بیت پنجم .
به سر و لب جویبار بخش : به قدّ و قامت موزون سروِ لبِ جو ببخش .
مَشرب : آبشخور، سرچشمه .
مقصود : هدف، مراد .
خاکسار : اُفتاده ، متواضع، فروتن، درویش گوشه نشین .
شکرانه را : به شکرانه، به شکر این که،
چشم تو روی بتان ندید : چشمت به چهره خوبرویان نیفتاده تا دل از دست بدهی .
معانی ابیات غزل (275)
1) زاهد، گلی بچین و خرقه وصله دار خود را دور افکنده به دست خار بسپار و از این خشکه مقدّسی به خاطر شراب خوشگوار دست بردار .
2) این لاف و گزاف و خودنمایی و مُغلَق گویی ها را فدای آهنگ چنگ کن و تسبیح و ردای خود را در راه شراب و شرابخوار خرج کن .
3) خشکه مقدسی هایی را که معشوق و ساقی خریدار آن نیستند در مجمع دوستان، در چمن آورده به دست نسیم بهار بر باد ده .
4) من را شراب قرمز لعل فام از راه به در برده و از پای درآورده است ای سالار عاشقان، از خونبهایِ من به خاطر چاهِ زنخدانِ یار درگذر .
5) خدایا، به هنگام بهار از سر گناه شرابخواری من درگذشته و این گناه باده نوشی مرا به قد و قامت موزون سرو ایستاده بر لب جوی ببخش .
6) ای کسی که به سرچشمه مقصود و مراد خود دست یافته یی! ازاین دریا! قطره یی به من درویش خاکسار ببخشای .
7) به شکر این که چشمان تو به چهره خوب زیبارویان نیفتاده(و عاشق نشده یی)! ما را به عفو ولطف خدا واگذار و از ما درگذر .
8) ساقی، بدان هنگام که شاه باده صبوحی می نوشد، بگو که جام زرین آن را به حافظ شب زنده دار ببخشاید .
شرح ابیات غزل (275)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور
*
پیش از این در صفحۀ 99 زیر عنوان (مرام و مسلک حافظ) نظر حافظ را به صوفیان و عارفان شرح داده و جای آن دارد که در اینجا و در این غزل که با کلمه صوفی شروع و در تنقیدِ او سخن به میان آمده است مختصری دربارۀ(صوفی) بحث و از زاویه دیگری این (صوفی) مورد توجه قرار گیرد :
درباره وجه تسمیه صوفی سخنان بسیار گفته شده و می توان لَبِّ مطالب و چکیده آن ها را به صورت زیر خلاصه کرد :
1- کلمه صوفی بر خلاف تصور، ریشه عربی ندارد و از صوف به معنای پشم گرفته نشده و در زبان فارسی بهتر آن است که با (س) به صورت سوفی نوشته شود .
2- اصل این کلمه یونانی و از ریشه (سوفیا) به معنای دانش اتخاذ شده است .
3- این کلمه با ترجمه کتب عرفان یونانی در نیمه دوم قرن دوم هجری و در زمان مأمون خلیفه عباسی به زبان عربی راه یافت و تا پیش از آن، مسلمانان از عرفان (گنوسی) یونانی آگاهی نداشتند .
4- تا قرن دو هجری از کلمع صوفی، نامی در میان کتب و مدارک اسلامی که به جامانده است دیده نمی شود.
5- اولین کسی که این کلمه را به کار گرفته جاحظ، در کتاب بیان و تبیین و اولین شخصی که این نام بر او اطلاق شده ابوهاشم کوفی است.
6- تعداد تعاریفی که از کلمه صوفی و صوفیان شده از یک هزار متجاوز است .
7- تصوف اسلامی در صدر اسلام و از اواخر قرن دوم هجری به بعد پایه گذاری شده و نُضج گرفته است.
8- حالت پشمینه پوشی یعنی پوشیدن لباس پشمی خشن و کلفت قبل از اسلام در عابدان مسیحی و تارکان دنیا رواج داشته و از راه مسیحیت این مشخصه رهبانیت به اسلام و از راه تقلید سرایت نموده است .
9- کلیۀ روایاتی که دلات بر پشمینه پوشی حضرت رسول اکرم(ص) در افواه جاری و یا در جایی مندرج است کذب محض است و برای روشن شدن مطلب، سه حدیث صحیح مسلّم مورد قبول کلّیه شعب اسلام در زیر درج می شود :
الف: عَن اَنَس عَن رسول الله (ص) من لَبَسَ الصُّوف لِیَعرفُهُ النّاس، کانَ حقّاً عَلَی الله عَزَّوَجَلَّ اَن یَکسُوه ثوباً مِن جَرَبَ حَتّی تَتَساقط عُروقه .
اَنَس از رسول اکرم (ص) روایت می کند که فرمود هرکس لباس پشمینه بپوشد برای اینکه مردم او را بشناسند (او را در ردیف زهّاد به حساب آورند) بر خداوند حقّ است اینکه او را جامه یی از جَرَبَ بپوشاند تا رگهای او از تنش بریزد .
ب: عَن اِبنِ عبّاس قالَ، قالَ رَسولُ الله (ص) اِنَّ الاَرضَ لِتَعَج اِلی رَبِّها مِنَ الَّذینَ یَلبَسُونَ الصوف ریاء.
ابن عباس از رسول اکرم(ص) روایت می کند که فرمود زمین فریاد می زند به سوی خدایش از کسانی که جامه پشمینه برای ریا می پوشند.
ج: عایشه می گوید که برای رسول اکرم(ص) یکبار لباسی از پشم گوسفند تهیه کردم. چون بدنش عرق کرد استشمام بوی پشم نمود. لباس را از تن کند ودور انداخت .
و گذشته از این سه روایت، ده ها روایت مسلّم دیگر مبنی بر اینکه آن حضرت لباس سفید و کتان و پنبه یی می پوشید و یا بُرد اخضر در برداشت و یا دستوراتی که برای پوشیدن لباس سفید به اطرافیان می داده در دست است از جمله ابن سیرین می گوید حضرت عیسی(ع) لباس پشم می پوشید و پیغمبر ما لباس کتان در بر می کرد و سنّت پیامبر خودمان سزاوارتر به متابعت است. و به همین دلیل تا به امروز علماء و روحانیون اسلام لباس سفید از پنبه و کتان می پوشند .
10- تصوف اسلامی یا بهتر بگوییم تصوف اسلامی ـ ایرانی در اصل و در نخست بر زُهد و تهذیب اخلاق پایه گذاری شد و به هیچوجه با مبانی دینی منافات نداشت و به تدریج که خلفای بنی امیه و بنی عباس بنای بدرفتاری و تبعیض را با مسلمانان ایرانی گذاشتند بین این عارفان و برگزیدگان یعنی صوفیان زاهد پیشه و متولّیان شریعت اختلاف سلیقه و محاجّة درگرفت و بعداً در مسیر تاریخ، طرفداران و پیروان صوفیانِ زاهدپیشه از هدفِ مرادِ خود به دور افتاده و به امور ظاهری از قبیل پوشیدن خرقه پشمین و پاره یی اعمال و رفتار غیرمتعارف پرداختند که با راه اصلی اسلام و شریعت منطبق نبود .
نام و مشخصّات عرفا و صوفیان و زهاد از صدر اسلام تا زمان حافظ و پس از آن، در کتبِ مختلف ثبت و از جمله مولانا عبدالرّحمان جامی در نفحات الانس از آن ها یاد کرده است .
حافظ از جمله شعرایی است که علاوه بر تسلط بر زبان عربی و معارف اسلامی و قرآنی، در تاریخ پیش از اسلامِ ایران و مسیر تحوّل عرفان، اطلاعات مفیدی اندوخته و از آن ها در اشعار خود به خوبی بهره برداری کرده است از جمله با مطالعه گفته ها و نوشته های به جای مانده از عرفای بزرگ و مقایسه با احوال پیروان آن ها و مشاهده اعمال و رفتار ریاکارانه اکثریت این مدّعیان عرفان به این نتیجه رسیده است که جماعت صوفیان مردمانی دنیادار، ریاکار، مردم فریب، دوستدار مرید و به دور از صفات حمیده انسانی و تعالیم اسلامی و مخرّب شریعت اسلامند، به این سبب با آنها به مبارزه و معارضه برمی خیزد. مبارزه او سخنان اوست که به مانند شمشیر برّان بر گردن این نابکاران فرود می آید از جمله غزل بالا یکی از غزل هایی است که روی سخن او با یکی از سرکردگان این قوم است و از او به نام کلّی (صوفی) نام می برد و از یک طرف به زهد خشک و از طرفی به ترّهات و طامات و شطحیات او حمله می کند .
و به صورت طعنه در بیت ششم به او می گوید : ای کسی که گمان کرده یی که با این خشکه مقدّسی به کمال معرفت دست یافته یی از این دریایی! که فیض و بهره نصیب تو شده یک قطره! به من ببخش و مقصود او این است که ازاین خشکه مقدّسی ها چه بهره یی برده یی که نمی توانی فیضی به کسی برسانی . سپس در بیت هفتم خطاب به او می گوید به شکر آنکه چشم تو هیچ زیبارویی را ندیده و معصیت!! نکرده یی از سر تقصیرِ منِ نظرباز درگذر و کارِ ما را به خدای ما واگذار کن و دست از تکفیر من بردار .
و این همه بدان سبب گفته شد تا خوانندگان جوان پی به علّت مخالفت حافظ با صوفیان ریاکار برده و از سوابق این قوم مختصر آگاهی حاصل نمایند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال قبل، چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:

معانی لغات غزل (273)
رفیق شفیق : دوست مهربان .
حریف : همدم، همراه، یار، همکار، هم حَرف .
حُجره : خانه، اطاق مدرسه .
شِکَنج : چین و شکن .
گو، پریشان باش : بگذار پریشان باشد .
خاطر : فکر، ضمیر، دل .
گرت هواست : اگر آرزوی داری، اگر میل داری .
زَبور : کتاب داوود پیامبر که با آواز خوش می خواند، مَزامیرِ داوود .
زَبور نواز : زبور خوان .
زبور عشق : (اضافه تشبیهی) عشق به زبور تشبیه شده .
نوگل : گل تازه، کنایه از معشوق برگزیده .
طریق خدمت : راه خدمتگزاری .
آئین بندگی : مقررات خدمتگزاری .
صید حرم : صیدی که در محدوده حرم زندگی می کند و در دسترس و مستظهر به حمایت صاحب خود است .
نظر بازی : چشم چرانی، نگاه کردن در خوبان و تماشای محبوبان .
شیوه نظر : طرز نگاه کردن، روشِ نگریستن .
نادر : بی همتا، کم نظیر .
حیران : شگفت زده ، سرگشته و حیران .
معانی ابیات غزل (273)
1) اگر دوست مهربانی هستی به پیمان خود پای بند و درخانه و گرمابه و گلزار با دوستت همراه و همدل باش .
2) چین و شکن زلف پریشان را به دست نسیم مسپار و مگو که (راضی مشو که) دل عاشقان پریشان باشد .
3) اگر آرزوی همنشینی با خضر پیامبر را داری مانند آب حیات از چشم اسکندر به دور باش .
4) کارِ هر مرغی نیست که ترانه عاشقانه و سرود و مَزامیر داوودی را بخواند. بیا و گل من باش تا چون بلبل برایت غزل خوانی کنم .
5) از برای خدا، ارائه طریق خدمت و راه و رسم و مقررات خدمتگزاری را به خود ما واگذار و تو سلطان ما باش (تا بتوانیم به نحو احسن خدمتگزار باشیم) .
6) بعد از این بر روی صیدی که د رمحدوده حرم و در پناه توست شمشیر مکش و از این کار برحذر و از رفتاری که با ما کرده یی پشیمان باش .
7) تو به مانند آن شمعی می مانی که همه مجلس را روشن نگاه می دارد، پس به مانند شمع، یکدل و یکزبان بوده و اندیشه و همّت پروانه خود را در نظر گیر و از این فداکاری شادمان باش .
8) نهایت دلبری و زیباترین شیوه دلستانی در شیوه صحیح نگاه کردن در زیبایان است. پس در طرز نگریستن ( و تشخیص) خود چنان باش که از ممتازان دور و زمانه باشی .
9) حافظ، چه کسی تو را مجبور کرده که جمال پرستی کرده و سرگشته شوی خاموش باش و از جور و ستمی که محبوب به تو روا می دارد این همه ناله و زاری مکن .
شرح ابیات غزل (273)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل : مجتثّ مثمّن مخبون اصلم مُسبغ
*
از انجایی که منظور اصلی از شرح غزل های حافظ، رسیدن به نحوه تفکّر و برداشت صحیح از مشخصات اخلاقی و کشف ویژگی ها و عکس العمل های او در طول زندگی است، با رسیدن به این غزل که یکی از گویاترینِ این عوامل است، جای آن دارد که تا آنجا که سبب تطویل کلام نشود، درباره آن سخن گفته شود :
عاقبت پس از سال ها کشمکش و رقابتی که بین حافظ و بد اندیشان و رقیبان جریان داشت و منجر به تبعید او شد، روزی فرا رسید که شاعر به شهر و دیار خود برگشت .
خوانندگان محترم نباید دچار توهم شده و حافظ با شهرت و عظمت امروزی را ، در آن زمان د رخیال خود مجسم کنند بلکه باید به یک آزاده مرد فاضل و عارف و شاعر و زیرک و با شخصیت بیندیشند که با همفکران و یارانی چند کارگزاری دستگاه حکومتی را داشته و شخصی از لحاظ طرز تفکر، قائم بالذات و از لحاظ امور مادّی و معیشتی، نیازمند بوده و یک چند به سبب این که چرا محافظه کاری نمی کند ، چرا متظاهر و سیاسمتدار نیست، چرا دل و زبانش با هم یکی است و بالاخره چرا به اربابان ریاکارِ طریقت و شریعت می تازد مورد قهر و غضب حاکم وقت بوده و او به تازگی از تبعید باز گشته است .
این شاعر و کارگزار حکومتی، خواهی نخواهی در بازگشت خود از شاه و وزیر دیدار می کند و ما میخواهیم بدانیم که در این جلسه ملاقات بین طرفین چه سخن هایی ردّ و بدل شده است؟
اگر صورت مجلس آن جلسه در اختیار ما نیست! شاعر باهوش، مختصر این دیدار را در غزل بالا آورده و ما می توانیم به ایهامات این غزل توجه کرده و گوینده آن را چنانکه باید و شاید باز شناسیم :
1- در بیت اول شاعر خطاب به شاه شجاع در کمال صراحت و شجاعت پیشنهاد می کند که اگر تو دوست یکرنگی و مایل به ادامه دوستی با من می باشی باید درست پیمان باشی. باید رفیق حجره و گرمابه و گلستان باشی یعنی نباید زیر عهد و قول خود بزنی و همین که خَرَت از پل گذشت دوستان وهمراهان خود را به یکباره از یاد ببری .
2- باید تشکیلات اداری و حکومتی را به دست دوستان فاقد صلاحیت نسپرده و نباید از این که دوستان و اطرافیان تو پریشان احوال و آزرده خاطر می شوند، بی تفاوت باشی.
3- اگر مایلی که شخصیت و مقام تو چنان باشد که بعداً تو را به مانند خضر نبی یاد کنند باید از قدّاره بندهایی مانند اسکندر دوری گزینی و دوست و دشمن خود را بشناسی .
4- مرغی که انجیر می خورد و یا آواز می خواند نوک و حنجره اش با سایر مرغان تفاوت دارد. بیا و حرف و نصیحت بشنو و از این به بعد در کنار این دوستدار و این بلبل غزلخوان راه و رسم غزلخوانی و شیوه مردم داری را بیاموز.
5- آیین نامه و مقرّرات و طرز و نحوه کار کارگزاران و تدوین مقررات امور دولتی چیزی نیست که تو شخصاً مستبدانه و با امر و نهی از زیر دستان بخواهی. بیا و از برای خدا از این سیاست غلط دست بردار و اینگونه امور را به دوستان مطمئن و مجربِّ خود واگذار و خود به کار سلطنت بپرداز .
6- از این پس عهد کن که کبوتر حرم را صید نکنی و از کارهای ناشایستی که با من کرده یی قلباً پشیمان باش و سعی کن دیگر تکرار نشود .
7- تو حکم شمعی را داری که تمام زوایای مجلس را به یک میزان روشن می کند. بنابراین مانند شمع با یک زبانِ روشن و نورانی، روشنی بخش انجمن باش .
8- کمال معرفت در آن است که انسان پایان کار خود را با نظر عمیق خود بنگرد و راه از چاه بازشناسد بنابراین سعی کن در سیاست کشورداری کاری کنی که از نادران دوران به شمار آیی .
9- حافظ، اصلاً چه کسی به تو گفت که دنبال این کارها بروی تا این همه رنج و غم و محنت نصیب تو شود. دست بردار و به راه خود برو .
بیش از این احتیاج به شرح و بسط نیست و هر ساده دلی با تطبیق این ایهامات با ظاهر ابیات غزل، می تواند گوینده آن را کماهو حقّه بشناسد اینک این سخن پیش می آید که آیا به چنین گفته هایی و با این همه مضامین شگفت آور، می شود تنها به ذکر نام غزل عاشقانه اکتفا کرد؟ آیا می توان گوینده آن را که علاوه بر فضل و کمال و ادب و معرفت تا این درجه به دقایق امور کشورداری بصیر و واقف است یک شاعر مدّاح شاه شجاع نام نهاد؟ آیا شخصیّتِ مشابه دیگری مانند او را ما در طول تاریخ ادب فارسی خود سراغ داریم؟
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:

معانی لغات غزل (271)
که مَپرُس : مپرس که قابل گفتن نیست، که از حدّ پرسش و پاسخ بیرون است .
زو : از او .
سر و سامان : وضع مرتّب، نظم و ترتیب
بی سر و سامان : بی برگ و نوا، مفلس، درویش .
گداختن : گداخته شدن، با حرارت ذوب کردن و مجازاً به معنای ناتوان شدن، لاغر شدن، سوختن و تغییر شکل و وضع دادن، منقلب کردن .
عربده : فریاد بلند و خشن .
شیوه : راه و رسم طنّازی، راه و روش .
شیوه یی می کند : به طرز و روشی ناز و عشوه گری می کند .
فتّان : فتنه انگیز .
صورت حال : چگونی حال، احوال پرسی .
زلف شکستن : چین و شکن دادن به زلف، پیچ و تاب دادن به زلف .
معانی ابیات غزل (271)
1) آنقدر از دست زلف سیاه رنگش گله دارم که اگر بپرسی گفتنی نیست زیرا از دست او آنچنان بی برگ و نوا شده ام که قابل گفتن نیست .
2) خدا کند هیچ کس در آرزوی وفاداری معشوق دل و دین را از دست ندهد که من چنین کرده و چنان پشیمانم که گفتنی نیست .
3) برای یک دهان شراب که با نوشیدن آن به هیچکس زیانی نمی رسانم، از دست مردم نادان چنان دردسر و آزار می کشم که از حدّ پرسش و پاسخ بیرون است .
4) ای زاهد مواظب باش که از کنار ما به سلامت بگذری چرا که این شراب قرمز آنچنان وسوسه انگیز و رُباینده دل و دین است که گفتنی نیست .
5) دربارۀ این باده نوشی، حرف های جانگداز بسیاری را باید تحمّل کرد . هرکسی عربده سر می دهد. این یکی می گوید آن روی زیبا را مبین و آن یکی می گوید که علّت حرمت شراب سؤال مکن (امر و نهی)
6) آرزوی این را داشتم که در گوشه یی به سلامت به سر برم، اما آن چشم فتنه گر چنان ترفند عشوه گری دارد که گفتنی نیست .
7) گفتم از گوی گردنده سپهر احوالی بپرسم، گفت چیزی مپرس که در انحنای چوگان چنان زیر فشارم که نمی توان باز گفت .
8) از یار پرسیدم که به قصد کشتن چه کسی زلفت را پیچ و تاب داده یی گفت این رشته سر دراز دارد. حافظ تو را به قرآن سوگند که در این باره چیزی مپرس .
شرح ابیات غزل (271)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور
*
خاقانی : دارم از چرخ تهی رو گله چندان که مپرس
دو جهان پر شود ار یک گله سر باز کنم
*
این غزل زمان دربه دری شاه ابواسحاق و پیش از گرفتاری و کشته شدن او سروده شده است .
حافظ، در شروع غزل به صورت ایهام از موهای بلند شاه اینجو سخن به میان می آورد و از اوضاع درهم و بی سر و سامانی خود در غیاب او سخن می گوید و از آنجایی که غزل های حافظ آیینه تمام نمای اندیشه و طرز تفکّر او در لحظه سرودن شعر است بلافاصله در بیت دوم حالت ندامت خویش را از اینکه خود را در سلک طرفداران این سلطان قرار داده و بدان شهرت یافته و در غیاب او نیز نسبت به او وفادار مانده و به سوی قدرت حاکم بعدی گرایش نداشته است اظهار می دارد .
شاعر در مواقع رنج و اندوه ناگزیر به می سر می سپارد لیکن از بخت بدِ او این زمان مصادف است با قدرت امیر مبارزالدّین محتسب و سخت گیری های او، به این سبب در بیت سوم، خود را باده نوشی معرّفی می کند که عارفانه مـــی می نوشد و به کسی آزاری نمی رساند اما به خاطر همین باده نوشی، از مردم نادان آزارها می بیند و در بیت پنجم از جار و جنجال هایی که سبب آزردگی روح و روان او می شود سخن به میان آورده و می گوید آمِرینِ به معروف و ناهیان از منکر عربده کشان به من امر و نهی می کنند که فضولی موقوف این را نباید ببینی و این سؤال را نباید بکنی .
شاعر در بیت هفتم بر خلاف نظریه همیشگیِ آن ها که همه رویدادها را به گردش افلاک نسبت می دهند می گوید به خود گفتم از حال فلک و این سپهر گردنده پرسشی کنم او هم گفت آنچنان رنج و مشقتی از ضربه چوگانِ آن چوگان بازِ افریننده و نامرئی متحمّل می شوم که گفتنی نیست .
آنچه از مفاهیم ابیات این غزل مستفاد می شود این که شاعر در حالت غم و اندوه و فراق شاه ابواسحاق و در عین استیصال به بازگویی مکنونات قلبی خود پرداخته است و از آنجایی که خاقانی در بیتی، مضمون مصراع اول غزل حافظ را آورده است بعید نیست که حافظ آن را پسندیده و بنایِ غزل خود را بر این مصراع نهاده باشد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال قبل، سه‌شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۱:

درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس
.
این غزل حافظ احتمالاً کنایه ایست به صوفی مشهور شاه نعمت الله ولی.
این صوفی پرآوازه درغزلی شروع به تعریف وتمجید ازخود کرده وادّعانموده که درسیرو سلوک به مقاماتی رسیده است!
احتمالاً حافظ تحت تاثیراین غزل قرارگرفته وبه منظوربه رُخ کشیدن ِ قدرت عشق ونشان دادن مناظرزیبا وخیال انگیزطریق عشق، تصمیم به خَلق این اثرزیبا (درپاسخ به صوفی شهر) گرفته است.

 

۱
۲
۳
۴
۵
۱۲
sunny dark_mode