گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جهن یزداد

جهن یزداد

پارسیدان و دوستدار زبان پارسی دری


جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۴۶ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۴ - در رثای شهید بلخی:

افسوس و صد افسوس که ان همه نوشته رودکی  یک هزارمش هم بدستمان نرسید.  از همین اندک که باز مانده  پیداست انکه پیشینیان اوو را بسیار بزرگ میداشته اند  براستی بوده - انبوه وازگان زیبایی و  نرمی و رسایی و شیوایی همه شاهکارند.من گمان میکنم انچه درباره بیش گویی رودکی گفته اند درست است  از سروده او پیداست شعرهایش  همه بداهه است و جای سخن شعر میگفته - و سروده بسیار خووب میگفته  سخنور پارسی عربی بشار بن برد نیز همه همزمانانش گفته اند   همه سروده اش استوارست  و انچنان بسیار سروده  که کس  شمار ان نتواند کند  او نیز چند ملیون بیت شعر داشته - و این امیر خسرو دهلوی که ۴۵۰ هزار بیت بیشتر سروده - و بیدل که همه  سروده اش ابدار است .از بیدل هنوز نیمه ای هم چاپ نکردند  - گوی - رودکی بسیار شاعرست پیداست  همه دریغم بر کلیله و دمنه اوست که  از بیتهای مانده  ان بسیار خوبند-
رودکی از سخنورانیست که سخنوران  عرب او را ستوده اند
و سروده رودکی  سامانیان را  و   اهنگ های   پهلبد ساسانیان را جاودان کرده اند -
 و تری ثناء الروذکی مخلدا
 من کل ما جمعت بنو سامان
و غناء بهربذ  بقیت کل ما
ملکته فی الدنیا بنوساسان

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۵۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲۹ - حکایت مأمون با کنیزک:

در پارسی بسیاری از واژگان جای هم می نشینند و بسیاری واژگان را به چند گونه توان گفت -
 فردوسی بزرگ  گاه درفشان گوید و گاه درخشان  گاه درفشنده گاه درخشنده  گاه  گدازنده گاه گیازنده  گاه درخت گاه درفش  گاه رنگ گوید گاه رنج گاه فرهنگ و گاه فرهنج  -  اینها که جفت  اووردم همه واژه به دو گویشند و یک معنی دهند و اصلا از بیخ یک واژه اند  - فرعتج و رنج  خواندن فرهنگ و رنج پیوندی با عربی ندارد   شیوه ای پارسی بود  g  را ندیدید که در زبان اریان اروپا  هم ج و هم گ هست در  پهلوی نیز  همینگونه بود -  نیما از یوش است  در پهلوی ساسانی میشود نیما یوشیگ  و یا  همین نام نیما یوشیج  در بدخشان هم گ را ج میگفتند و میگویند .گمانم نام یاسیج(یاسوج) یاسیگ هم بوده  پارسی زبان کهن  و صد گویشی بو.ده  و بزمان ساسانی به ده گونه انرا مینوشتند و میگفتند این نامهای سغدی و خوارزمی و ارانی و رازی و رامندی و هورامانی  و تبرستانی  زبانی جدا از پارسی دری  نبوده  در واقع  پارسی  ارانی و پارسی  خوارزمی و پارسی سغدی  و پارسی دری بود  در نام جایی نبوده دری یعنی پایتختی پارسی پایتختی  چرا که در  تیسفون و بلخ پدید امد - برای  همین تا صد سال پیش  هنگامی که سخن از  زبان هر جایی از ایران میشده برای نمونه  از جایی میگفتند و از جغرافیش و   مردمش به  دیلمی  لغت فرس باستان سخن گویند -در اغازمرزبان نامه میگوید  (به اورد من )و این مرزبان نامه  مرزبان به زبان تبری به پارسی باستان کرده است از زبان جانوران  - و ناصر خسرو نیز زبان مردم  وان و  دیلم را پارسی میگوید  نه اینکه زبان انها را نمیشناخته  خود خود را پارسی می دانستند و زبان خویش را  پارسی -
یا درباره هورامان  بارها امده که هورامان گونه ای  پارسی است که زبان ان پهلوی است  پهلوی اینجا نیز بچم کهن و اصیل  و بومی و پارسی اصل است - پیشتر پارسی دری را  ارج میداشتند اما  اصل را انها میدانستند  چون  پشت این به انان گرم بود - این  پارسی در بازار  از میان انان سرزده بود  و تا دویست سال پیش زبان خانه نبود در شیراز و اصفهان و ری و سمنان و تبریز (پیش از ترکی شدند )  همگی برای خود گونه ای هم پهلوی داشتند که در خانه  و بیرون نزد خویشان با ان سخن میگفتند و این  برای نوشتن و  زبان رسمی  یا مردمان غریب   بود  پایتخت شدن اصفهان و شیراز و ری که هرسه نزدیک به هم بودند  و لشکر کشیهای پساصفوی میان این سه شهر مایه ان شد که کم کم  زبان  مردم شهرش تنها دری شود و زبان پیشین را دگر از یاد برند مگر انکه هنوز اثار ان بفراوانی مانده در خوانسار و  طالقان و دگر روستاها و شهرستانها و ا لارستان  و اطراف شیراز هنوز مانده   -  بدین پارسی دری میگفتند  به انان هریک نامی داشته و همه پارسی نیز بودند و از یاد نبریم ایران دو نام داشت و مردمانش دو نام پارسی   و ایرانی  داشتند -اریان ایرانشهر خود را تنها پارسی میگفتند جهودا چون پارسی نبودند و تنها ایرانی بودند و سورانیان و ارمنی  ایرانی  - از سرنادانی زمان ما  هی چو انداخته اند که تنها یونانیان و عربان به ما پارسی میگفتند و خودمان نمیگفتیم و دگر مردم نمی گفتند این دروغ است خود ایرانیان به خود پارسی میگفتنداین شاهنامه اینهمه ایرانیان و ایران میگوید هیچ جا نمیگوید هندی و ایرانی وعرب و ایرانی میگوید پارسی  وهندی و چینی و پارسی -نه تنها شاهنامه همه نوشته ها -سپس انکه نه تنها یونان و عرب و پارسیان به خود پارسی میگفتند که  ارمنی و سریانی و هندی و یهودی  که  از سالیان کهن باایرانیان بودند و بسیار کهن بودند و میشناختند نیز ایرانیان اریایی  را پارسی میگفتند - اگر میگفتی ایرانی یا ایرانیان  یعنی همه ایرانشهریان از   سریانی و ارمنی و گرجی  و یهودی  و عرب  و پارسی -  -ایرانی و ایرانیان منطقه جغرافی را نشان میداد بیشتر و کشور را  -  کتیبه شاپور و کرتیر هست  عربها و سریانی و یهود ایران و همه را  در بخش اریا میگذارد- با اینکه بسیار خوب میدانستند با رومی و ارمنی  و هندی پیوندی خونی دارند و با اینان ندارنداما اینان بجد ایرانی بودند چون یسار کهن با هم بودند و تابع شاهان ایران بودند - اصلا سریانیها که میگفتند اریا ما هستیم و نه پارسیان  و  اریا یعنی تیز چنگان شیران  در زبان سریانی - اریه مفرد و اریا جمعش -  در پارسی  نیز اریه مفرد وو اریا جمع است اما معنی خیران (از خیر - هیر - ایر -  همان خیر که در عربی هم هست   - (اما معنی خیر در پارسی بسیار بیشتر از  خیر عربی هست )  آزادگان نیکان -  در نوشته پهلوی امده   بسی هیر و خواستک بسی کردیم  -  هیر/خیر /ایر /هیل/  در پارسی  جز خیر و فراوانی  برابر فیض است  برای همین به بزرگ اتشکده میگفتند هیربد -  پاسدارنده فیض و خیر - اینان تا کنون نفهمیده اند نخست گفتند اتش است و سپس گفتند اموزگاری است چون  اموزگار هم  بوده  -  همان نادانی که درباره اتش دانشتنش  کردنمد در اینجا هم کردند شاید هیربد صد شغل داشته باشد شما که نباید وازه را از کار حدس بزنید باید پارسی بدانید و پژوهش کنیدذ ودیوانه خواندن و دانستن  باشیدذ و در ژرفنا شنا کنید نه  در استخرهای محققان غربی که اماده کرده اند - اگر پارسی باستان و پهلوی  و پارسی دری به خوبی   و بویزه عربی  ندانینوشته های کهنش را همه نخوانی (پر از اگاهی درباره ایران است ) و بلوچی و  کرمانجی و سورانی ولکی و پشتو و لری و زبان روستاهای ایران را  کمابیش ندانی (دست کم باید  به خوبی بدانی چه میگویندذ) و دو سه تاش را هم خوبترک بدانی )  نتوان درباره  ایرانیان و ایران و پارسی سخن گفت دست کم اگر دو سه تا زبان بلوچی و پشتو  و یکی از کردی ها را  خوب نشانسی و پنج شش تای دگر هم اشنا نباشی   تو  ایران را خود ندانسته ای  انگاه ناچار میروی هی  گفته  دانشمندان اروپایی و امریکایی را  باز گو میکنید  و مردم  خودت هم گیج میکنی  بجای دانش تاریکی و سردرگمی و نادرستی را رواج میدهی - (و همین شده شوربختانه در ایران ) مثلا یکی از کارهایشان در ترجمه اینست که هرجا  در کتابها نوشته اند پارسی  اینها انرا میکنند ایرانی - میگی این خیانت است - اری  پارسی همه ایرانیان ایرانی تبار است  و این دری زبانان امروزی نیستند (اینان که دویست سال زبانشان این شده  و تک زبان شده اند )  و همه ایرانیاننند اما باید مردم بدانند   بدانند  اگر جایی از پارسیان و پارسی   تعریف شده  منظورش نیاکان خود او و زبان خود او هم هست  و مرکز نشین هم گمان نکند او تافته جدا بافته است و او زبانش  ادبیاتن دارد و دیگران دهاتی هستند  - بداند زبان  پهلوی و پهلویانی که در نوشته ها امده  زبان خود اوست -  و ابته باید سران بفهمند که پارسی دری به خاطر  زورچپانی  واژگان  عربی به گونه  هستریک و دیوانه وار در پارسی  بسیار سترون شده (عیب از پارسی نیست  عیب از زبان امروزی است )  و تنها راه  جان اوردنش انست که  جانش را به  زبان مردمانش (خوبان بلوچ و لر و پشتو و دیلم و همگی )  بپیوندانی  از وازگان  پاسداشته انان و شیوه  سخن گفتنشان بهره ببری و و اگر نمیشود همه انان را به همه یاد داد چند تایش را  در همه ایران درس دهید دست کم در همان کتاب پارسی دری  بیامیزید  تا  کودکان بیاموزند همه زبانی  گویش است و همه گویشی زبان  و زبانها میتوانند چندین شاخه باشند کردی و بلوچی و پشتو و دیلمی و پارسی دری  زبان مردمان گوناگون نیست زبان  گوناگون یک مردم است  و  تو باید زبان نیاکانی خود را  پاس بداری  زبان نیاکانیت زبان مادرت نیست  زبان مردمان کرد و بلوچ و دیلم  است یعنی انانرا -این منتی بر سر انان نیست  منت بر سر خودت است که زبان بعدهای گوناگون دارد ادبیات یکی از کوچکترین انهاست - دری با همه بزرگیش شوریختانه از فردوسی و یکی چند تای دگر که بگذریم  درباره  پارسینگی  نابود شده -تنها نام پارسیش مانده و بس -سخنوران درباره  خود زبان کاری نکردند  -بجز فردوسی  و اسدی و قطران تبریزی - دگران پارسی را نلیود کردند بویزه در نثر  بویزه این نصرالله منشی  که کلیله را  از عربی به پارسی نگرداند  پارسی را   با کلیله به عربیی گرداند  و مرزبانامه و راحة الصدور و صاف الحضره  نابودش کردند -  حافظ و بیدل و مولوی خاقانی و خیام و عبید زاکانی وعطار و نظامی واینان بسیار بزرگند مگر انکه سخن درباره زبان پارسی است    (میگویند عربی و زبان بیگانه زبان را غنی میکند- پس زبان  اردو ملا غنی است  - یک گاه یک وازه  جدید چون سافاری ساخته میشود و میاید  که درباره چیزی بسیار ویژه  است ان فرق دارد  اما اینکه  مشتی دیوانه در درباری شکست خرده گرد هم بیاییند و  مسابقه بگذارند که کی بیشتر واژه عربی  بلده و میتونه بیاره در فارسی  و هی وازگان  جاهلی  بنی ثعلبه و بنی حنطله  که تنها  یکبار در زبان جاهلی بر زبان پیرزنی رفته  و به گوش فراهیدی و متنبی و بحتری  و حطیه هم  نرسیده   به زود بچپانی در فارسی    تا  کم کم جای واژه پارسی بگیرد  و ان واژه  پارسی با همه پیوندهای دیگرش از یاد برود و نابود کند  و اگر  به هیچ روی نتوانستی واژه پارسی را نابود کنی  و کسی ناگهان و ناگاه را  نگفت مغافسه  -  دستورنامه ادبیبان بنویسی که  ادبیان جای ناگهان بگویند مغافسه -(حالا این را  بیهقی بزرگ که خود دیوانه اش هستم و زبانش خراسانی  پاک است  گفته  بنگر پس از او چه شده ) این  دانش نیست این نابودی است --

امروز سنگنوشته داریوش  و انچه ز پهلوی مانده   به زبان کلهر و فیلی و لک و لر و بلوچ  بسیار  نزدیکتر است تا به پارسی دری -
ختی به ترکی اذری نیز نزدیکتر است تا پارسی چون انان بسیاری چیزهای پهلوی را دارند  -
هی به به و چه چه میکنید که پارسی دری  نیک است  فردوسی دارد  و رودکی و سعدی دارد -    ای کاش سعدی  و فردوسی و اینان را میتوانست دیدن تا من  زبان تلوزیون ایران و نوشته های امروزی را ببرم  بگذارم نزد ان بزرگان بگویم  این را بخوانید  - این چه چیز است ؟ تا بنگرید چه میگویند ..
امروز دانش فرهیختگان از زبان پارسی بسیار اندک است   و  بیشینه دانششان درباره زبان عربی  و چیزهای دگرست مگر درباره پارسی بسیار اندک میدانند  راهی به دانشتن ان ندارند  - چون واژگان عربی  انرا نابود کرده -  اینکه نمیتوان برای واژگان وازه  ای گفت  یعنی پارسی نابود شده -  برای ان واژگان  نباید واژه ساخت باید واژه گفت باید  روستاییان و مردم  کوچه بازار  برایشان میگفتی چنین چیز است  بدین چه میگویید و او  پاسخ میداد و یا از گنجیه واژگانی شنیده اش میگفت یا  در همان  دم افریده شده  - زبان  درست و نا بیمار اینگونه  کار کند  نهاینگونه برای یک واژه همه ادیبان و  مردمان کوشش کنند ونتوانند انرا بگویند  و انگاه که ساخته شود هم  کسی انرا نشناسد  - بنگرید به کتابها و مقاله های  ترجمه شده   ایرانیان  عادی  از دانشجو و مترجم و زین دست مردمان  هر واژه که گویید به راحت  برابر  عربی نهاده اند چون نا خود اگاهشان  را  واژگان  عربی   خورده است  ناتوانی انان تنها در زبان پارسی است   این زبان زبان روانی نیست  ما تنها عربی بلغور میکنیم میگویند صدها سال است از زبانمان شده است   نخست انکه اینگونه نیست این وازگان عربی تنها در نوشته ها بوده و گواه انکه هنوز بسیاریش در زبان مردم نیامده و بسیاریش در همین  سی چهل سال امد
مردمی که نماز و خدا و پیغمبر و روزه و بانگ  به عربی نگفتند  و تا کنون نگفتند و تازگی در شهرها   به زود رسانه  از میان رفت   چگونه مغافسه و مصدور و ملهوف  و ان واژگان که دهخدا در لغتنامه اورده  و نصرالله منشی در کلیله اورده بگوید ( ارمغان کلیله ودمنه بهرامشاهی چه بود؟ ) دریغ نباشد که کلیله و دمنه رودکی با ان زبان ابدار   را ایرانیان  پاس ندارند و گم شود و این   مانده باشد  -  من عربیم به از پارسیم است   هرگاه میخواهم  کلیله و دمنه بخوانم   به ناچار  سراغ کلیله عربی میروم در ان  عربی دست کم میتوانی چهار تا  واژه   پارسی و پهلوی درست پیدا کرد  و در این  دست  و خامه شکسته   شکست خدای شیرازی  جز سخن ابوجهل چیزی نیست
 خدایی باید چنین مردمی را  برای  ناپاسداشتن  کلیله رودکی  و  پاسداشتن  کلیله شکست خدا  محاکمه کردد .  اگر  گم کردن کلیله  رودکی  تنی  پنجاه تازیانه حکم شود برای نگهداری از  کلیله   فتح الله شیرازی    ۱۵۲تازیانه  زد  (ههههه) خدایی چندین بیتی که از کلیله رودکی مانده بخوانید روانیش و زیباییش شگفت است  و این  دنده شکسته شیرازی  فرهیختگان هم نمیتوانند  انرا بخوانند  - سپس میگویند همین زبان ما بوده - (باز خوب واژه بذاذر و کفتار  (  گویه ای  از برادر  و  کفتر = کبوتر )  را اورد  یکم این بذاذر  دلم نرم کرد وگرنه بخونش تشنه هستم  خدا میداند - این زبان  و این واژگان  (همه زبانهای بلوچی و لری و ووووو میگویم هرچه ایرانیست) به اسانی بدست نیامده خون   پاک هزاران زن و کودک و فرزند  بر این خاک ریخته شده  تا همین که میبینید  امروز در واژگان بومیتان و یا نوشته هاست مانده  - سپس این کفتار کلکل زری  گود عربونی جلد بوم  ابوسفیان  و عنترء بن شداد شده  دانه اش را  در غزنه و لاهور و ایران میخورد  و هنگام بخشندگی  نزد حجدر بن  ابی ضبیعه میرود

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۳۰ - حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر:

بدروازه مرگ چون در شویم
بیک لحظه با  هم  برابر شویم

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۹ در پاسخ به nabavar دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۴ - در رثای شهید بلخی:

سپاس شوربختانه  دهخدا هم همینگونه که فرمودید گفته و نگاه نکرده اند که در بیت بالایی قافیه مدیش از دادن است و نمیشود دگر در بیتی دگر دوباره دادن را   بیاورد و بگوید مدیش و دیش - پس دیش به  هیچ روی نمیتواند  دادن باشد  -  دادن - دهیش  را نمیتوان  به گونه دیش گفت  در مدیش به فضل م  شده ان را بگویید مدیش - که خود بدهیش و ندهیش را  بدیش و مدیش گوییم اما نمیتوان گفت دیش -  در وجه امر هیچ نیاز ب نیست اما اگر چیزی بدان افزوده  شود یا دگرگونی بخواهی دهیش بایذ   از ب یاری بچویی - چوون بدیش -
باری - در اینجا به هیچ روی نمتواند  دوباره  بدیش  اید چون مدیش  گفته شده -  و بیت چیز دیگریست

خویش ،بیگانه گردد از پی سود
خواهی ان روز ، مزد کمتر دیش 
-
انر روز = روز دیگر ان روز شمار - خواهی ان روز = پیروزی  و به روززی ان روز را خواهی  کمتر  به مزذ لندیش -  من پیشتر چند ساعت بسیار دقیق با اوردن  واژه هایی  چون انداخت و پرداخت - و   انداخت  اندوخت و  انچه از این دست است   اوردم و در نمونه های بسیاری با توضیح  نشان دادم که چگونه  در  انداخت و  پرداخت   پر و ان پیش وندند  و پیشوند ان در وازه ها چه کاری را انجام میداده -و بی ان چگونه است  شوربختانه  چندین ساعت  کوششم پیش از درج ان با لغزش کوچکی  بر باد رفت و  اکنون بسیار  خسته ام و نمیتوانم انرا باز بنویسم  - تا زمانی - باری  دیش در هر دو سروده   رودگی - دیش بچم اندیش است

شگفتا دهخدا هیچ نیندیشیده که  اگر این گونه بگوییم که  گفته پریشان میشود

خواهی انروز مزد کمتر ده /(مزد کمتر به او بده ) چگونه با مزد مردمان کمتر دادن  در روز شمار پیروز باشی ؟ -کسی که مزد مردم را نمیدهد  دوزخیست  نه پیروز روز شمار - - خویش خویشاوندانند و نه خویشتن - -

خویش، بیگانه گردد از پی سود
 خواهی ان روز،  مزد کمتر دیش

خواهی ان روز شمار پیروز باشی  کمتر به مزد اندیش

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۵ - در عذر بدمستی خویش:

ای کاش برای سایت کاری کنیم من در پاسخ دوستمان یک مقاله پژ.هشی در چهار ساعت کار انججام دادم  واژه پایانی نوشتم امدم نگاهی کنم و پس بفرسم  یک ذره دستم روی صفحه موسم لغزلندم صفحه عوض شد و عرچه نوشتم سوخت - این بار نخست نیست -  اکنون همین را در صفحه عوض شده نوشتم   - ای کاش کاری برای این کنید بار نخست نیست - درست است که گاهی  سخن کوتاهی و یا شاید چرت بنویسیم اما  پاره ای از ما که اینجا  بسیار میاییم   و گاهی بسیار مینویسیم و و اینجآ برایمان گرامیست   بسیار این بلا سرمان میاید که  پس از رنج بسیار  پیش از  فرستادن با گشتن صفحه همه  رنجمان بر باد میرود گاهی هم  می فرستیم و  پیام میاید که خطا شد و ان نوشته از میان میرود -  خدایی  چندین بار بوده من  هشت ساعت یک چیز را نوشته ام  و بسیار نوشته خوبی بوده  پیش از درج  با یک لغزش کوچک همه رنجمان میسوزد - این هم که نمیشود کپی پیست بگیری   خود مصیبتی است  بوژیه در نوشته بلند میخواهی چیزی  پس و پسش کنی نمیشود باید از نو بنویسی  و پاک کنی   بیشترین  گشتن صفحه ها  برای همین چیزها  پدید میاید و رنجمان را  میسوزاند -
دست کم ای کاش میشد از نوشته خودت کپی بگیری  - پیش از  فرستادن را میگویم  - من چند شب پیش ذیل رفتن فریدون به جنگ ضحاک در شاهنامه چیزی  نوشتم  دوستی همه ان بیتها را پیشتر نوشته  بود و تنها  یاره ای چیزهاش درست  نبود باید توضیخ میدادم  اما باید همه بیتها را  دوباره مینوشتم  پس و پیشی را درست میکردم   چون نمیشود کپی پیست کرد مجبور بودم بنشینم همه بیتها را بنویسم   -  و من ان را خوب حفظ نبودم و باید میرفتم از روی شاهنامه جلالی مطلق می اوردم   هی یک بیت را ببنم بیایم نیم مصرع بنویسم هی یادم رود بروم باز ببنیم و یاز بیایم بنویسم  (میدانید که باید دقیق اورد  چیزی  نادرست ننویسم  -  این ستم است اگر میشد کپی پیست کرد دست کم در  اصل بیتها نوشتن  وقت نمی گرفت  خسته نمیشدی که سپس کمتر لغزش انجام میشد که  همه  نوشته ات پاک شود -  یکی یکی بیارم و توضیح بدم که چرا این باید باشد و چرا این نباید باشد و نشستمم همه را نوشتم  چند ساعت شد   عاقبت  نشد بفرستمش  و همه رنجم بر اب شد - دوباره  همان  را ناچار مجبور  شدم چندین ساعت بنشینم بنویسم -
همین نوشته  امروز که هفت هشت ساعت وقتم گرفت و پاک شد ذیل  شعر رودکی   کاروان شهید رفت از پیش بود  درباره دو واژه  اگیش و دیش  بود  بویژه درباره وازه دیش  که    با عنان سرووده رودکی  میشود نشان داد که  نمیتواند  دادن باشد چون  پیشتر در بیت بالا قافیه مدیش داری - اما برای نشان دادن     معنی ان   چندین واژه میاوردی و نشان  میدادی تا  سخن پیدا شود - خوب من همه اینها را به بدختی اوردم و نوشتم اخر بر هواشد  - شاید پاره ای بگویند  اگر پژوهش است جای دگر بنویس پس بیار  کپی پیست کن  -  نمیشود چون نمیان کپی پیست کرد - سپس اینکه  پزوهشی هست اما  من تنها در پاسخ دوستان و یا درباره هر سروده ای که خواندم  و اشتباهی و یا نکته ای دیدم مینویسم -  و تنها اینجا به کار میاید-  من تشنه نوشتن نیستم  تنها میخواهم  کاری برای گنجینه کرده باشم  همه چیز را همگان دانند  نوشته های  فراوانی  که ذیل اینجا امده  پاره ایش  بسیار سودمند است چیزها که نزد استادان و دانشگاه نیاموختم اینجا  اموختم   میشود سالهایدگر که ما نباشیم  جمع انها پژوهشی بزرگ درباره  فردوسی و دگر شاعرات بلشد پژوهشی که هیچ گاه جای دگر نمیشد چون  این را همگان به فراغای  دل نوشته اند =بارب خدا کند این را بخوانید و کاری شود - خدا کند این همه نوشتم بتوان درجش کرد

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز او راست:

باز گردید و بیامد بمن اندر نگرید
 گفت فرمان خداوند مرا چیست  دگر
بروم یا نروم عید کنم یا نکنم
کیش بر بندم یا باز کنم پیش کمر

 چه نرم و زیبا و رسا و شیوا - فرخی را هرچه میخوانم  سیر نمیشوم افسوس که بروزگار جوانی رفته ای کاش بیش مانده بود و از ازو بیش مانده بود

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۴ در پاسخ به کاروان دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز او راست:

دانستم که باید غالیه بر سر و رو کرد و برون رفت بدر باشد امد بنویسم دیدم شما این نوشته اید .بیگمان اینگونه  است 

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - نیز در مدح خواجه ابوعلی حسنک وزیر گوید:

من قیاس از سیستان گویم که ان شهر منست
وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر
 شهر من شهر بزرگست و زمین نامدار
مردمان شهر من در شیر مردی نامور

جانم

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۵ - گفتار در آغاز داستان و چگونگی عشق:


دگر انجا که معشوق جفاکیش
ببنند نوگلی با بلبل خویش
در شعر پارسی وفا از عاشق و جفا از معشوق است وانچه یاردلدار را ناز است دلشده  را نیاز است - عاشق دریا تشنه است  و دلبر گوهر اب دار -چشمه آبست و انرا راه نیست
وربود بیدل از ان اگاه نیست
چشمه رخشان از ان سو ابریز
اتش  از ابش بدین سو گشته تیز
می نماید ان درخشان اب را
تا کشد لب تشنه بیتاب را
  چونکه دلبر  شیوه ناز اورد
  تشنه  بر ابش برد باز اورد
نی دهد ابی گلویت را به تیغ
نی ستاند از گلو تیغ دریغ
تشنه لب دارد لب تیغش ز خون
تا تری سویت نگردد رهنمون
یاد لبهای  تو ای لب تشنه تیغ
داغها بر دل نهاده بی دریغ
ای  ابان تشنه  شمشیر یار
تا کیم خون در رگ و من شرمسار
چون خیارم بخش کن  ای   تیغ تیز
تا خورم بر تیغه تیز تو لیز


 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۰۲ در پاسخ به حمیدرضا پیرمرادیان دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۲ - امیر شجاعی شاعر در قدح انوری گفته:

هشداریم که  قضای اسمانی و بلایش از پیش  نشانه رفته است و خویش  همه چیز میداند و انوری را نیک میشناسد و راه خانه اش نیک میشناسد  به زمین نارسیده  میگوید خانه انوری کحا باشد (این برای دانستن نیست  بلا و قضا همیشگی بر انوری میاید  یکبار هم که  برای کس دیگری نازل شده بودچون نزدیک زمین میرسد با خود میگوید  حانه انوری  کجا باشد -گفتن خانه انوری کحا باشد   از سر نا دانستن نیست از سر ریشخند  است

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۰۵ در پاسخ به تضمینی دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۴ - در نصیحت نفس:

هردو از انوریست و  در این سروده نیز  همانگونه که بدرستی گفتید  دو بزرگ را کنار هم مینهد تا سرودن را بد گوید و فرزانگی  را بستاید  نه انکه  از فردوسی یا شهنامه  بد گغته باشد و دانشنامه پورسینا را جز به شاه نامه ها شاهنامه فردوسی نتوان سنجید و کس نگوید خور از چراغ روشن فروزان تر است و  روی دلدار بخورشید جهانتاب سنجند و گویند

ای انکه از هزار خور و مه فراتری
پیدا نه ای بدیده و گویی برابری
خورشید اگر تو روی نپوشی فزورود
 گوید دو افتاب نگنجد بکشوری 
.گرچه گمان ان دارم که  آفتاب خرد  و  بینش فرزانه توس  و نامه  جهان افروزش نه  کم از دانش پورسیناست و اگر این درمان دل بیمارست ان جان  جان آفرین  و جانپرور دل هشیارست . همانگونه است که نویسنده خردمند عرب  حاجظ گفته است : انکس که خواهد از تابش خرد و فرزانگی ، جان و دل  افروغد  و شناخت و دانش را در بلندترین جایگاهش  بیند و زان بهره برد پس  بنگرد به شاهنامه  ایرانیان که  اینست  خردنامه  پارسیان  و گنجخانه  دانش و بینش و فرزانگی و اندیشه  و خرد ورزی  و بهره وری

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۵:

سر تسلیم تا ننهد ببالین پر تیرش
وای وای چه میکند این بیدل  بی جان و سر

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۶ - حکایت:

بهل/پهل واژه ای پارسی است  و پیوندی  با  بحل  عربی ندارد

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۴:

من او را  بهل /پهل کردم  پهل واژی پارسی است

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۱ در پاسخ به مهدی کمالی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸:

فروهشته از مشک تا پای موی
به کردار حور بهشتیش روی
این بالایی از فردوسی نیست  زیرا  افزوده ای است سست و بیخود است و واژه حور نیز  وازه فردوسی نیست -  کسی که این بیت را ساخت و به شاهنامه افزوده اندک خرد بوده    چرا که میگوید
خرامان بیامد یکی نیکخواه
سوی مهتر امد بسان پری
نهانی بیامختش افسونگری
کسی که به سوی فریدون امده سروشی ایزدیست که برای  اموختن فریدون امده  فردوسی میگوید  سوی مهتر امد بسان پری  -(چرا بسان  پری امده ؟ )  برای انکه نهانی  به فریدون افسونگری بیاموزد )  از نخست میگوید چو شب تیره تر شد نیکخواهی بسان پری  در نهان  نزد فریدون امد تا او را افسونگری بیاموزد ( در تیرگی شب و به نهانی امده  از ان رو فردوسی میگوید بسان پری  امده -  پری واری او نه از زیبایی که از نهانی امدنش است )
اسیبگر نادان   با دیدن واژه پری   مغز ناپخته  و نری زنبارگیش   بسوی   حور بهشتی   انگیخته شده   و سروش ایزدی را  گمان  حور بهشتی دیده و بیتی بدان سستی  ساخته و به سخن  استوار  فردوسی افزوده ک - شگفتا که کسانی  که  خود را شاهنامه شناس میخوانند چنین   بیتهای سست را  نمیبینند (یا شاید میبینند تنها چون واژه ای عربی دارد گمان میکنند  چون واژه عربی  دارد پس  باید از فردوسی باشد (چرا که در گمان انان  همه زبانهای  جهان هرچه تواننسته اند  واژه عربی را به زبان خود چپانده اند -و فردوسی هم چون فرزانه و دانشمند بوده  پس وازگان عربی را  چون نقل و شکلات   در استین داشته ) 
میبینیم که ان بیت در این سروده نمی گنجد و   انرا یکبار به پری  مانند کرده است - ان نیز  بدان امده است و نه بدو امده  که دوبار امدن بدو از شیوایی و رسایی دور است  -
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و بختش جوان  - بختش جوان و نه دولت  -
  در بند  برادر سبک   هردو بروخاستند واژه  سبک نمی گنجد و اهنگ سروده را  ناهماهنگ میکند مگر انکه بگوییم برادر سبک هردو برخاستند که این نیز درست نیست  برادران  بر او خاستند (براو خاستند  =علیه او خاستند )

فریدون به خورشید بر برد سر
 کمر تنگ بستنش به کین پدر
برون رفت شادان به خرداد روز
 به نیک اختر و سال گیتی فروز
سپاه انجمن شد به درگاه اوی
 به ابر اندر امد سر  گاه اوی
به پیلان گردون کش و گاومیش
 سپه را همی توشه بردند پیش
کیانوش و برمایه بر دست شاه
 چو کهتر برادر ورا نیکخواه
رسیدند بر تازیانی نوند
به جایی که یزدان پرستان بوند
پس امد بدان جای نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود
 چو شب تیره تر شد از ان جایگاه
 خرامان بیامد یکی نیکخواه
سوی مهتر امد بسان پری
 نهانی بیامختش افسونگری
کجا بندهارا بداند کلید
گشاده  به افسون کند ناپدید
فریدون بذانست کان ایزدیست
 نه  از راه بیکار و دست بدیست
سروشی  بدان امده از بهشت
که تا بازگوید بدو خوب و زشت
شد از شادمانی رخش ارغوان
 که  تن را جوان دید و بختش جوان
خورشها بیاراست خوالیگرش
یکی پاک خوان  ازدر مهترش
چو شد نوش خورده شناب امدش
 گران شد سرش رای خواب امدش
چو ان ایزدی رفتن و کار اوی  
بدیدند و ان بخت بیدار اوی
برادرش هردو براو خاستند
تبه کردنش را بیاراستند
به پایان کُه شاه خفته به ناز
شده یک زمان از شب تیره باز
یکی سنگ بود از بر برز کوه
برادرش هر دو نهان از گروه
دویدند بر کوه و کندند سنگ
بدان تا بکوبد سرش  بیدرنگ
وزان کوه غلتان فروگاشتند
مران خفته را کشته پنداشتند
به فرمان یزدان سر خفته مرد
خروشیدن سنگ بیدار کرد
به افسون همان سنگ برجای خویش
 ببست و نجنبید ان سنگ بیش
همانگه کمر بست و اندر کشید
نکرد ان سخن را بر ایشان پدید
به اروند رود اندر اورد روی
 چنان چون بود مرد دیهیم جوی
اگر پهلوانی ندانی زبان
 بتازی تو اروند را دجله خوان
بیامد به نزدیک اروند رود
فرستاد زی  رودبانان درود
که کشتی و زورق هم اندر شتاب
گذارید یکسر بدین سوی اب
میاورد کشتی نگهبان رود
نیامد به گفت فریدون فرود
چنین  داد پاسخ که شاه جهان
جزین گفت با من سخن در نهان
که مگذار یک پشه را تا نخست
جوازی نیابی و مهری درست
فریدون چو بشنید شد خشمناک
از ان ژرف دریا نیامدش باک
به تندی میان کیانی ببست
بر ان باره شیردل بر نشست
سرش تیز شد کینه و جنگ را
 به اب اندر افکند گلرنگ را
ببستند یارانش یکسر کمر
همیدون به دریا نهادند سر
بدان باد پایان با افرین
 به اب اندرون  تر بکردند زین
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به بیت المقدس نهادند روی
که بر پهلوانی زبان راندند
 همی کنگ دژ هوختش خواندند
بتازی کنون خانه پاک خوان
 براورده ایوان ضحاک دان


 به پایان که به پایه کوه  -نباید هرچه را امروزی تر است درست شمرد
آنچه اوردم  با یاری شاهنامه ژول مول و مسکو و جلال خالقی مطلق  و کاوش در شاهنامه است  به گمان من تنها واژه عربی امده در این سرود که شاید از فردوسی باشد  واژه جوازی است  میبینیم که فردوسی  واژه دجله و بیت المقدس را  نیز به پارسی  برمیگرداند  و نام پارسی  انرا میگوید و  نام عربی ان را نیز به پارسی بر میگرداند و انرا خانه  پاک میخواند چگونه اینچنین کسی  ان همه واژگان  عربی در ان بیتهای سست گفته باشد -  سخن فردوسی انچنان استوار  و رسا و شیواست که هر  بیتی دگر در ان رسوا میشود
-
شوربختانه  اسیبگران بسیار ستمگرانه به شاهنامه  دست یازیده اند  در همین سروده کوتاه میبینیم که  با  گنجاندن چندن بیت سست چند واژه عربی نیز به شاهنامه افزوده اند  واژه  حور خبر  در دوبیت  افزودنی امده و  واژه  دولت  و  ذره   جای دو واژه دگر   در دوبیت از فردوسی گذاشته اند  - فردوسی بیگمان هیچ دشمنی با عربی نداشته  و از هر کینه و تنگ چشمی به دور است  با این همه او کار خویش را میشناخت و میدانست که   سرودن شاهنامه باید به  زبان پارسی  باشد او با واژگان عربی دشمنی ندارد گاهی  برخی از وازگانش را به کار میبرد  مگر واژگانی که  به کار میبرد واژگانی اندک  اند 
همچنین بیت   برافراشته کاویانی درفش  همایون همان خسروانی درفش  نیز  بیتی سست  و دور از سخن فردوسی  است و  در اینجا کاربردی ندارد -

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۶ در پاسخ به مهدی کمالی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸:

سپاس از نوشته تان . مگر ای کاش این همه  واژگان را که  با نشانه زیر نوشته اید  جای سخن دارد - در پارسی  میتوان گفت که  اوای زیر  هیچ جایی ندارد - در دبیره میخی هخامنشی  که واجها با اوای ان نوشته شده  همه  واجها  زبر دارند و  هفت واج  با  پیش (ضمه)   است  و تنها چهار حرف ج د م و  اوای زیر میگرفتند  از انجا که  در پارسی باستان و پهلوی  ج د جای هم مینشستند و م و نیز جای هم مینشستند میتوان گفت  تنها دو حرف   انهم بسیار اندک زیر میگرفتند یعنی میتوان گفت که در پارسی  هخامنشی صدای  زیر جز به  شمار انگشتشمار نمی امده  - (در دبیره میخی پارسی  حروغ با صدا می امدند  نمونه سه حرف  دَ دُ دِ  بود  بجز دِ تنها سه حرف  جِ وِ مِِ  صدای زیر داشتند و این چهار حرف هم بسیار کم کاربرد بودند .  دگر حروف به هیچ روی صدای  زیر نمیگرفتند  -
در پارسی پهلوی و دری نیز  صدای کسره  نبود و نشان ان اینست که  در نوشته های سده های  نخستین  اسلامی تا سده پنج و شش صاحب  و ناصر را صاحَب و ناصَر میگفتند و در شعر پارسی سبک خراسانی و اذربایجانی  اینها را   قافیه  شب  و سر کرده اند -
بسیاری واژدر این دو سه دهه  کوشش فروانی برای زیر نهادن بر واژگان پارسی میشود  با انکه من خود به یاد دارم که  ان واژگان را  همگان با  زبر میگفتند مانند واژه یک خانه پروانه نامه مه -اکنون این واژگان را وانهیم  واژگانی چون واژه هند نیز در پارسی با  زبر گفته میشد و این فردوسی بزرگ که هند را با پرند  اورده
گر از کابل و زابل و مای و هند
شود روی گیتی
چو سگسا
جهان پر درفش و زمین پر پرند
و کسی نگوید این ضرورت شعری است که قانون شعر را نیک میدانیم و فردوسی را نیک میشناسیم  و سخن کوتاه کنم که در پارسی باستان نیز هند را هَیدوش  میگفتند  زیر دادن به واژه هند و سند از زبان عربی امده و در پارسی  با زبر بوده  و فردوسی سند را نیز با  زبر  اورده و هم قافیه کرده - زه   مه مهتر که کهتر از    چند واژه ای که در این چند دهه بسیار شگفت اور  به زیر ان نشانه زیر مینهند با اینکه فردوسی و سخنوران بزرگ  انرا با شه و اگه و ره   و تبه هم قافیه کرده اند وانگهی  نام مهین  و مهستی   گواه دگری است  همچنین که مه را ماه  نیز گویند  و پیداست  که  صدای کشیده  در ماه  نشان از زبر در مه دارد همچنین میدانیم که مه را مس  و که را کس  نیز میگفتند و این واژه مسمغان  است  که همه انرا مَسمغان گویند و تا کنون در بسیاری جاهای ایران مس و کس گقتند رواج دارد  نزد  زرتشتیان  و نزد سمنانیان  و   نزد بلوچان  مس کس و  مستر و  کستر  جای مه  و که و کهتر و کهتر گفته میشود و در سمنان  مسین و کسین گویند  و زرتشتیان یزد نیز مس و کس گویند  شوربختانه میبینم که به تازگیها  از سوی دانشگاهیان  واژگان دهند و نهند و نهان  و جهان را نیز با  زیر (کسره) میگویند  زبر داشتن دهند از  دادن پیداست  و برای نهان و جهان  را نیز سخنوران بزرگ با شهان و  مهان   و اگهان   قافیه کرده اند - من میبینم که زیر نهان و فریدون  زیر نهاده اید     دست کم اینست که  این واژگان را هیچ نشانی ننهید تا هرکس به خواست خود بخواند  -  شما رنگ مشکی را چه میگویید بیدمشک را چه  میگویید ؟ از روزگار کهن مشک و پشک  میگفتند  و هیچکس مشک نمیگفت برای گفتن مشک با پیش  هیچ  پشتوانه دانشیک نیست   ما خود نیز هشتن  و هل را  با زیر میگوییم  اما هم در نوشته های پارسی دری دیده ام که انرا با گشت و دشت اورده اند و هم بسیاری از ایرانیان انرا هَشتن  و هل گویند  (درباره هشتن و هل  سخنی ندارم  و ما در خانواده خود انرا هِشتن  و هِل میگوییم )

از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامَه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
حافظ
 وازگانی چچون خانه و اشیانه و خامه و جامه در پهلوی  خانگ و اشیانگ و خامگ و جامگ بودند   چون گ را نگفتند  همچنان  واپسین واج صدا دار میماند  و از انجا که  نمیشد انرا جام و خام   نوشت    امدند یک  حرف ا که صدای کشیده فتحه است  بر سر ان افزودند  (چون خانا خاما جاما ) و  انرا گرد  و نیمه کردند  که نیم  صدای بلند  صدای کوتاه  میشود   چون ا را  برگردانی   و نیمه کنی فتحه شود    خانه جامه    خامه شد و این که پایان است   حرف ه نیست   ا  خمیده   و  صدای فتحه است  - در واژه امل نیز چون ل را انداختند  آمُ میشود انرا امو نوشتند و این  نام رود امو است و نباید انرا امو  بر اهنگ اهو خواند - مانند تو  که  تُ است  -
گستاخی مرا ببخشید  - این روده درازی نه از سر خویش نمایاندن که از سر دلسوزی به زبان پارسی بود . یادممان نرود که این زبان را  به هزار خون دل به ما رسانده اند نباید انرا  به پندار لهجه پایتخت  اسیب رساند

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۲۲ - به آقا محمد ابراهیم دائی فرخ خان به خراسان نگاشته شده:

گویی جز واژه غمان  هیچ واژه بیگانه ای ندارد مصرع و شعر  را در نوشته های کهن برای پیدا شدن مینوشتند و از نوشته به شمار نمی اید .  نباید در نوشته ویراستاری شده اورد قلاوز و ترکمان و  میرزاعبدالحسین و نواب  نامست  .

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ در پاسخ به مژده دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:

فردوسی نیک میدانسته و نام  شاهان اشکانی را جدا از شاهان باستانی اورده  فردوسی سخن بیخود نمیزده  زمان ما  مردم  یک کتاب نمیخوانند  تا نام گیو و گودرز و ارش و میلاد دیدند میگویند همینها بوده خوب همینها را که فردوسی در بخش اشکانی یاد کرده و پهلوانان جدااگانه بودند .

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۹ در پاسخ به بهروز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲:

شما گویی شاهنامه را نخواندید شاهنامه از یونان  نام میبرد  زمان فردوسی یونان را  نیز روم می نامیدند . و همه نیز یونان را میشناختند . فردوسی شاهنامه  از  پیش نوشته را سروده و هرچه بوده اورده - درباره اشکانیان نیز به راه  گذشتگان رفته  اشکانیان اگرچه  زمان بسیاری بودند  اما پیوسته تنها بخشی از ایران را داشتند . شاهنامه تنها شاهانی را یاد میکند که بر همه ایران بزرگ فرمانروایی کردند  -از شاهان  هخامنشی نیز یاد کرده اردشیر درازدست  و  دارا که همان داریوش است -
وانگهی اگرچه هخامنشیان در شاهنامه انگونه که باید  در شاهنامه نیامده با این همه نام کورش و داریوش و سکاها بسیار دقیق در نوشته های تاریخی پارسی امده  داریوش را داریوش نامیدند و   شاهی  کورش را ۲۳ سال دانسته اند که درست است  سرچ کنید  بیش از هفده نوشته عربی و فارسی نام کورش و داریوش بزرگ را اورده اند

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۹:

جهان را به شمشیر گریان کند
بر اتش یکی گور بریان کند

 

۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۴۰
sunny dark_mode