گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بابک چندم

بابک چندم


بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:

عطا جان
جمشید بر تخت جام می گرفت و نه در تخت...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:

نه خیر،
بی حیا گربه که مامور انگلیسی بودستی
نشسته بر منبر پی کاسه لیسی بودستی
ز هول دیزی آنچنان مست و ملنگ کَش
ندیدی جای پیاز و ترشی خالی بودستی
در ضمن ما هم پند و اسپند را به روی خود نمی آوریم....

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:

8 جانِ جان،
تو را به سر جدت پند و سپارشات را بی خیال شو...
با لاله رخان هم در این روزگاران رعایت فاصله دو متری فراموش نشود, مباد که زرت یکی یا دیگری قمصور شود...
در آخر هم
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:

@ ناباور جان
پوزش که آخرین سروده ات را ندیده بودم، به گمانم که به تازگی ظهور کرده....
باری
افسوس که هشت مرا از سرودن منع کرده
انشاء و نثر مرا چو پیچِ پیچان کَژکَژ کرده
گرم مجال از دقیقَه پنج و شَش بیش بودی
آن سرودمی که حال و نثرش خَشخَش کرده
آوردَمَشی یکی روایت از اوزان در پارسی
که ناتِل صد و بیست بیش در حکایت کرده
از سین تا میمش گفتمی از الف تا نون
زیر و زبرش هم آنچنان که قانون مقرر کرده
بس حکایتهای شیرینش خواندمی زبانم لال
نه آنسان که شاعر بیانِ خر و خاتون کرده
ای آه و صد افسوس که هشت مرا منع کرده
ذوق قلم و زبان نشکفته او جمله را قطع کرده...
خشخش :خوش خوش
ناتل: دکتر خانلری

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت:

@ مرجان
سرت شاد و دلت خوش باد جاوید...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

چشم،
نشسته ام و تِکون نمی خورم...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:

دکی،
تازه داشتم گرم می شدم...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

ناباور جان،
گزینه دوم را بی خیال شو...
سلسله مراتب اینگونه است:
مستیش-> شنیدن رمز آن مستی-> "تا" هشیاری از سرش بپرد
1-مستیش : مستیِ که؟ پشمینه پوش که بویی از عشق نبرده که مست باشد، پس مستی از آن عشق است.
2- رمزی : رمز بیانگر آن مستی است، پشمینه پوش هم که مست نبود، پس این رمزی از مستی عشق است. اگر مست می بود که دیگر نیاز به شنیدن رمز نداشت....
3- تا: تا رمز را نشنیده ترک هشیاری نمی کند، رمز مستی که؟ خودش؟صحبت از مستی و رمز و رازش پیش از شنیدن آن رمز و راز است و نه پس از آن -> که پس از شنیدن آن هوش از سرش می رود

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶:

بیا بیا ببین که هشت و ناباور چه ها کردند
خورش و طعام همسان ساقی و مِی کردند
یکی خورش را بسان دسر در گلو بردی
دیگرآنکه سوپ را تجویز مماشات کردند
دریغ و درد که خیاران اندر ماست را
در کنار مَویز و گُوزش به یکبار رها کردند
نه بیان کوک و فانتا و سالاد بودستی
ای بسا که همه را یکسان تراز می کردند
باری، چون خامه اندر یخ در میان آمد
کیک و پلمبیر را چه ناجوانانه فنا کردند
گُوز -> گردو

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

کافیست

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

8 جان
موافق نیستم!
اگر که "رمز مستی بگشایید" برابر با آنرا در کل آشکار، هویدا، فهمیدنی کنید باشد...می گوید "رمزی" یا یک رمز از رموز، به عبارتی گوشه ای، ذره ای از آن گافیست...
دیگر آنکه جنابش صاحب اختیار نیست که به خواست خود " دست از هشیاری بشوید"، بلکه این یک رمز از رموز یا گوشه ای، ذره ای از آن هوش را از کله او می رباید، از هوش می رود، بی هوش می شود...
@ رضا ساقی
به گمانم روی سخن فرخ با شما نبود و با دیگرانی بود که بیان شما را نادیده گرفتند...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت:

@ مرجان
بپیوست -> پیوند خورد، پیوسته شد، متصل شد، یکی شد
می گوید:
گَردی که از زمین بلند شد زمین و آسمان را به هم پیوند داد، متصل کرد-> تو گویی زمین و آسمان در آن گرد یکی شد...
"به پا خاست" به تنهایی این وصل و یکی شدن را نمی رساند...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:

دوست گرامی ادهمی،
بی وفا یارم -> یاری بی وفایم ( بی وفا ام)
"یاری بی وفایم اگر که فقط پیراهنم را بدرم و نه پوستم را"...
در مصرع پیشین "می کنند دوستان" نشان از جمع است، و در این مصرع "بی وفا" نشان از مفرد شخص...
برای خوانش شما در مصرع پیشین در کنار "بی وفا" باید که می آورد : "می کندم دوست "...
یا آنکه برای "می کنندم دوستان" در این مصراع می آورد " بی وفایان"...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱:

مستیش یا مستی اش -> مستی از آن عشق است و نه پشمینه پوشِ تند خوی...
می گوید از مستیِ عشق ( عشق مستی آور است و خود نیز از آن مستی مستِ مست است) برای پشمینه پوش رمزی بگو تا هوش و حواسش را از دست بدهد...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۹:

"سر در وجود من ده "-> در وجود من سَر دِه -> سرازیر کن، روان کن
"نِه" یعنی بنشان، ساکن کن...
سیلاب روان است و سرازیر می شود نه آنکه بنشیند یا ساکن باشد...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۵۵:

البته به سهو یا به عمد (توهمات مذهبانه) از قلم شما افتاد...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۸۶:

کام -> آرزو
بدخواهِ من به آرزوی خود رسد -> برای من بد بیاید ، حال و روزم بد شود

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

کَمان و نه کٓمان

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

@ و
دل چون کٓمان بُد تیر شُد
دل مانند کمانی که زه اش را نکشیده اند بود-> ساکن بود، آرام و قرار داشت
بعد مانند تیری که از کمان رها شود شد-> به پرواز در آمد، بی آرام و قرار شد...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷:

@ سحر
می گوید:
بر روی خاک ( زمین) نقشی (نگاری) کشید ( نگارید)
که همانند سر گاومیش بود
تا آهنگران برایش گرزی را که سر گاومیش داشت بسازند...

 

۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode