گنجور

حاشیه‌گذاری‌های دکتر صحافیان

دکتر صحافیان 🌐


دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۶ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را:

بیدار کردن ابلیس معاویه را برای نماز 1
بستر تاریخی مثنوی کلید دریافت انوار آن است.
معاویه درها را بسته و در گوشه کاخش خوابیده بود .ناگهان شبحی او را از خواب بیدار کرد.به دنبالش گشت و از او پرسید تو کیستی ؟پاسخ داد:ابلیس. چرا مرا بیدار کردی؟وقت نماز است. معاویه با تعجب پرسید تو کارت دور کردن آدمی از خداوند است این چه نیرنگی است؟!
ابلیس سخنان فریبنده بسیاری گفت اما معاویه به فراست همه را رد کرد. در پایان ابلیس گفت اگر نماز را از دست می دادی چنان حال پشیمانی و بازگشت به خداوند به تو دست می داد که از نماز بالاتر بود.
بستر تاریخی :مولانا در بستر تاریخی اهل سنت دولت عثمانی مثنوی را آفریده است(همچنین زمانی که اروپا در جاهلیت قرون وسطی بود).
چشمه تمثیل مولانا بر باورهای مردم آن سرزمین جوشیده است.افزون بر این مغز تمثیل را می جوید.
آنان که ناآگاهانه بر مولانا خرده گرفته اند در پوسته تمثیلها مانده اند.
نکته:تشیع به طور رسمی از قرن 11 به همت دولت صفوی تشکل یافت و پیش از آن شیعیان یا علویان در مدارس اهل سنت درس می خواندند و تدریس می کردند.
چند روزی که ز پیشم رانده است
چشم من در روی خوبش مانده است
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از جحود2642
ابلیس:گرچه رانده شده ام اما چشم من نظاره گر روی زیبای اوست.حسادت من به آدم از عشق به خداوند بود که رقیب برای عشقم نمی خواستم.

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 22 بیدار کردن ابلیس معاویه را برای نمار 2
آتش و نفطی، نسوزی چاره نیست
کیست کز دست تو جامه اش پاره نیست
ابلیس محکوم به سوزاندن بندگی است.
کی رهد از مکر تو ای مختصم
غرق طوفانیم الا من عصم2670
طوفان نوح همیشه هست.تیرنگ و گمراهی تو طوفان دایمی است.کشتی نوح پناه بردن به حریم خداست.
گفت ابلیسش گشای این عقد را
من محکم قلب را و نقد را
این گره را بگشا و دریافت کن که من سنگ محک برای گوهرهای تقلبی هستم(انکه گوهر اصیل است ترسی از ابلیس ندارد).
تمثیلات مولانا برای آمیخته بودن خیر و شر ،چون چشمه ای می جوشد.(راز سرنوشت)
- اگر بچه گرگ با آهوان بزرگ شود سرانجام گرگ می شود .علف و استخوان در برابرش بگذار ...
_آدمی اگر غذای نفس انتخاب کرد تاقص و در رنجی دایمی است و اگر غذای روح خواست ،در سرور و شرب مدام خواهد بود.
-هندو(غلام سیاه)آیینه را می شکند که چرا مرا سیاه نشان می دهی؟!سیاهی از خود اوست.ابلیس یک آیینه است .
-من شاهدم زندانی نیستم.
-من شاخه های خشک و آفت ها را قطع می کنم تا نهال های میوه دار را تربیت کنم.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثننوی19
ابراهیم ادهم و اسرار معحزات و کرامات1
ابراهیم ادهم(پادشاهی که سلطنت را رها کرد و چون بودا ساکن بیابانها شد) در سیر خود به دریایی رسید و مشغول دوختن خرقه اش شد. امیری که قبلا غلام او بود او را دید. در ذهنش گذشت که چرا ابراهیم حکومت را رها کرد و این گونه ژولیده و گمنام گشت.ابراهیم ضمیر او را خواند و سوزنش را داخل دریا انداخت. هزاران ماهی از آب سربرآوردند و در دهان هر کدام سوزنی از طلا بود. ابراهیم به امیر گفت:حکومت بر دلها (ولایت بر هستی از طریق ارتباط با جان جهان)بهتر از حکومت بر تخت هاست.
ملک هفت اقلیم ضایع می کند
چون گدا بر دلق سوزن می زند3215
شیخ واقف گشت از اندیشه اش
شیخ چون شیرست و دل ها بیشه اش
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صدهزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 20 کرامت های ابراهیم ادهم 2

رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر؟3228
ابراهیم ادهم بعد از آنکه باطن امیر را خواند و سوزنش را به دریا انداخت ،هزاران ماهی برایش سورن طلا در دهان گرفتند و ...
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا به باطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند؟
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلکه آن مغزست، وین دگر چو پوست
مولانا کرامات و معجزات را نشان ظاهری می داند که امکان داشته از عالم معنا و باطن به این دنیا بیاید. مانند شاخه درختی که از باغ بیاورند در حالی که خود باغ را نمی توان با خود برد
بر نمی داری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
مولانا در اینجا به آمیختگی و تاثیر حس های معنوی در یکدیگر می پردازد :
-بوی پیراهن یوسف باعث بینایی پدر شد
-به شوق این بو پیامبر فرمود نور چشمم نماز است.
گوسفندان حواس خود را به چراگاه حس های معنوی بران(سوره اعلی/4) حس های معنوی هدایت کننده دیگر حس ها می شوند و بی زبان با تو راز می گویند( حقیقت محض از دنیای واژه ها و ... دور است فقط دریافت می شود از این رو وقتی به الفاظ در می آید مختلف می شود و جدال آغاز می شود.) مولانا با الهام از آیه 111 سوره توبه می گوید خداوند جان مومنان را می خرد تا این حس ها و دانش های معنوی را بدهد.بهشت این است و ادامه می دهد که پس از آن فرشتگان شاگرد آدم شدند. در تمثیل کسی را که به دانش های ظاهری بسنده کرده است چون موش کوری می داند که راههای خاک را به خوبی می داند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ می‌کرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 18 حکایت نماز خواندن هندوها
عنکبوت خودبینی آدمی را به بند میکشد
4 هندی مشغول نماز بودند.وسط نماز، بکی می گوید مگر وقت نماز است؟
دومی می گوید نمازت باطل شد.
سومی می گوید نماز خودت باطل است.
چهارمی می گوید خدا را شکر من وسط نماز حرف نزدم تا باطل شود.
خودبینی سبب می شود تا به فرموده عیسی ع خار را در چشم دوستت ببینی و چوب را در چشم خود نبینی.
حکایت به گونه ای دیگر:
کاروانی به سرزمین نسناس ها(میمون های آدم نما)وارد شد و یکی که فربه بود را کشتند و خوردند.
نسناسی از پشت درخت گفت چون سرو خورده بود فربه شده بود.او را نیز کشتند.
نسناس دیگری گفت اگر عقل می داشت سکوت می کرد.و نسناس دیگری گفت افرین بر من که چیزی نگفتم و همه خوراک کاروانیان شدند.
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید3034
زآتکه نیم او ز عیبستان بده ست
وآن دگر نیمش ز غیبستان بده ست
مولانا می فرماید به دنبال انسان بی عیب نگردید.
تا نروید ریش تو ای خوب من
پس دگر ساده زنخ طعنه مزن
ای زیبای من تا وقتی ریش خودت در نیامده است بر انسان بی ریش خرده نگیر.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 16 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را1
امارت و برتری سیرت بر صورت
پادشاهی دو غلام خرید.یکی زیبا روی و خوش اندام و دیگری زشت روی و کثیف.
زیبا روی را راهی گرمابه کرد و به غلام زشت روی گفت،دوستت از تو بدی های زیادی می گوید.
غلام زشت رو پاسخ داد: دوست من راستگوست و اوصاف خوب زیادی از او گفت ولی یک عیب دارد که متکبر و خودبین نیست.
وقتی غلام زببا رو از گرمابه بازگشت،پادشاه غلام زشت رو را دنبال کاری فرستاد و او را امتحان کرد که دوستت می گوید که تو فردی دو رو و ریاکار هستی.
غلام زیبارو وقتی این را شنید خشمگین شد و سیل دشنام را متوجه دوست خود کرد.
شاه طاقت نیاورد و دست بر دهان غلام گذارد و گفت:با این امتحان شخصیت شما را شناختم.
درست است که صورتی زشت و جسمی بدبو دارد اما سیرت تو از آن زشت تر و بدبوتر است.
بنابر این او همیشه سرپرست و امیر تست.
مولانا؛ این هنرمند تمثیل، برتری سیرت بر صورت را با تمثیل نقاشی می کند.
آن سنا برقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زآن نور یافت910
خاک بی ارزش را خداوند با نور خود برتر از همه افریدگان کرد.(غلبه سیرت بر صورت)
و با این نور، آدم به نور معرفت رسید و آتش بر ابراهیم گلستان شد و اسماعیل تسلیم ذبح شد.
آهن در دست داود نرم و دیو فرمانبردار سلیمان شد.یوسف از آن نور تعبیر خواب می کرد و عصای چوپانی موسی قصر فرعون را بلعید و عیسی به آسمان رفت و محمد ماه را دو نیم کرد .
مولانا که روح انبیا و اولیا و عارفان را در اتصال همین نور می بیند در ادامه خلفا و عارفانی چون جنید و بایزید بسطامی و .... ذکر می کند.
آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی17 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را2
نقاشی مولانا با تمثیل در باره سیرت نیک
سیرت نیکو بر عمل نیک برتر است؛ زیرا تنها عمل نیک کافی نیست بلکه باید آن را به سوی خداوند ببری.
این عرض های نماز و روزه را
چون که لا یبقی زمانین انتفی
نماز و روزه عرضی هستند ( عرض مانند رنگ که باید بر جوهری عارض شود)
و عرض در دو زمان باقی نمی ماند تا این نماز و روزه را با خود ببری.
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
(پس فایده آنها چیست؟)
از سیرت انسان بیماری های نفس را دور می کنند.
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما 951
ازدواج یا هم بستری عرض و فرزند جوهر است.
لقاح حیوانات عرض و جوهر فرزند آنان است.کاشتن درخت عرض و میوه جوهر است.صیقل زدن به آینه عرض و صاف شدن آیینه جوهر است.
پس نگو من عمل های زیادی دارم؛ زیرا اینها عرض هستند.
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایه بز را پی قربان مکش
تکیه کردن بر اعمال بدون سیرت نیک مانند قربانی کردن سایه بز است
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1
بود شیخی دایما او وام دار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
درویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
درویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!
در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند به طلبکاران بدهند.
نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.
کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.
طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15
حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2
پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:
درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.
آنکه جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او
مولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ می‌آورد:
-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.
-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.
-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.
-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد.

تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.
دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۹ - رنجانیدن امیری خفته‌ای را کی مار در دهانش رفته بود:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت
عاقلی بر اسب می آمد سوار
در دهان خفته می رفت مار
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به درد آویخته1883
امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.
بانگ می زد کای امیر آخر چرا
قصد من کردی چه کردم من تو را
هر زمان می گفت او نفرین نو
اوش می زد کاندرین صحرا بدو
مرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.
اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.
مرد در مقابل امیر نیک خواه به سجده در آمد.
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره های پر دلان هم بر درد
نه رود ره نه غم کاری خورد1912
تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب دنیا درون ما جا خوش کرده است.
تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 12 حکایت ادب و محبت لقمان حکیم به خواجه خود
هر غذایی که برای خواجه می‌آوردند ،نخست از لقمان می خواست تا او بخورد.
خربزه اورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند، لقمان را بخوان
چون برید و داد تو را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین1515
خربزه آورده بودند، خواجه به فرزند گفت لقمان را بیاور.برشی از خربزه به او داد.لقمان مانند شکر و عسل می خورد و خواجه تا هفده برش به او داد.
خواجه از اینکه لقمان خربزه را مانند شکر می خورد به اشتها آمد و برشی از آن را خورد.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
سپس به لقمان گفت این زهر را چگونه چون شکر خوردی؟!
گفت من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندان که از شرمم دوتو(دولا)
لذت دست شکر بخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
لقمان می گوید از دست شکر بخش تو هر چه برسد شیرین است.
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود ...
عشق بر اساس هستی و ادامه آن چیرگی دارد.خداوندگارمان که در گوشه ذات خود آرمیده بود با عشق بر سر آفرینش آمد.
پس عشق میدانی است که زندگی می دهد و جهان از این دایره گسترش می یابد.
در مطالعات ذهن هم آمده که عشق به یک موضوع باعث یادگیری می شود.
در دانش مدیریت می خوانیم هر سازمانی که عشق بیشتری بر آن حاکم است پیشروتر است و ...
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 10 اعتراض موسی ع بر مناجات شوپان
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی می گفت ای گزیننده اله
تو کجابی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت اورم ای محتشم....
بر این داستان معروف اشکالی وارد شده است که موسی ع در قسمت پایانی داستان چگونه توصیه می کند چوپان بدون آداب و آیین ،با خداوند مناجات کند؟!
پاسخ این است که مولانا در صدد بیان مغز گفتگو با خداوند است و اصالت باطن بر ظاهر دین.
آری با خداوند باید با آیین خاص او سخن گفت اما آیینها مقدمه وصول هستند و چوپان بی مقدمه واصل شده است.
فلسفه شریعت برای وصول به حقیقت است.
در قرآن همه جا ،الذین آمنوا مقدم شده است اول ایمان و باطن و بعد عمل و ظاهر دین مهم هستند.ظاهر دین نیز به جهت حفظ دین در طول زمان مهم است(مثل پوست گردو )
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچیله نیست1768

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی11 اعتراض موسی ع بر مناجات شوپان2
چگونگی دریافت جان آدمی(وحی)
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی کآن نمی اید به گفت
دریافتهای جان راز است گفتنی نیست.
بر دل موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
این سخنان از جنس دیگری هستند .می جوشند چون چشمه و حس آمیزی دارند.دیدنی و شنیدنی یکی می شوند.
چند بیخود گشت و چند آمد به خود
چند پرید از ازل سوی ابد
باعث فنا و بیخودی می شود و بی زمانی می‌آورد.آنجا که ازل و ابد در کنار هم نشسته اند.
بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست
زآنک شرح این ورای آگهیست1775
قابل بیان نیست، ماورای دانش است.
چوپان نیز حال خود را مانند موسی ع پس از وحی وصف می کند:
من ز سدره منتهی بگذشته ام
صد هزاران ساله زآن سو رفته ام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
حال من اکنون برون از گفتن است
این چه می گویم نه احوال من است
آرامش و پرواز روح (کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب:

حکایت تشنه ای که از روی دیوار خشت می انداخت در آب
بر لب جو بود دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
عاشق آب از روی دیوار خشت در جوی می انداخت و از صدای آب مست می شد
آب می زد بانگ یعنی هی تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا
آب با موسیقی خود به او می گفت فایده این سنگ انداختن چیست؟!
و او پاسخ می داد دو فایده دارد:
یکی شنیدن موسیقی آب که برای تشنگان چون صدای ساز است و دوم با برداشتن هر خشت دیوار کوتاه تر می شود و به آب نزدیکتر می شوم.
تا که این دیوار عالی گردن است
مانع این سر فرود آوردن است
بر سر دیوار هر کو تشنه تر
زودتر می کند خشت و مدر
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات1211
مولانا از این تمثیل پر می کشد به دیوار بلند خویشتن که برای رسیدن به آب جاودانگی باید آن را خشت خشت کند و به زندگانی حقیقی دست پیدا کرد.
هر که عاشق تر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفت تر کند از حجاب
کسی که شوق بیشتری به وصول دارد دیوار بلند خودی را سریعتر ویران می کند.
بیخ های خوی بد محکم شده
قوت بر کندن آن کم شده
آنچه مانع دیدار آدمی با آب حیات است دیوار های محکم خوی های ناپسندی چون خودخواهی است.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

آن بکی از خشم مادر را بکشت
هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
هی تو مادر را چرا کشتی بگو
او چه کرد آخر بگو ای زشت خو778
گفت کاری کرد کآن کار عار ویست
کشتمش کآن خاک ستار ویست
او را سرزنش کردند که چرا مادرت را کشتی؟؟!!
جواب داد که او کاری کرد که مایه ننگ اوست.
گفت آن کس را بکش ای محتشم
گفت پس هر روز مردی را کشم
کشتم او را رستم از خون های خلق
نای او برم بهست از نای خلق781
گفتند چرا به جای مادرت آن مرد را نکشتی؟!
گفت در این صورت باید هر روز مردی را بکشم.مادرم را کشتم تا از خون های خلق رها شوم.
نفس تست آن مادر بد خاصیت
که فساد اوست در هر ناحیت
مولانا در این تمثیل عالی نفس آدمی را با آن مادر بدکاره مقایسه می کند.
از وی این دنیای خوش بر تست تنگ
از پی او با حق و با خلق جنگ784
به خاطر نفس، بابد هر روز با فردی گلاویز شوی.
نفس کشتی باز رستی ز اعتذار
کس تو را دشمن نماند در دیار785
اگر نفست را (چون آن مادر) کشتی ،دیگر دشمنی نخواهی داشت.
جمعه ها مثنوی را همراهی کتید
کانال آرامش و پرواز روح (وبلاگ و کانال)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۷ - شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس:

دنیا؛ زندان و ابلیس ورشکسته است
گر ز زندانم برانی تو به رد
خود بمیرم من ز تقصیری و کد
اگر مرا به دلیل پرخوری از زندان برانی، از بی غذایی می میرم.
همچو ابلیسی که می گفت ای سلام
رب انظرنی الی یوم القیام 630
کاندرین زندان دنیا من خوشم
تا که دشمن زادگان را می کشم
ابلیس نیز از خداوند می خواهد تا روز قیامت به او مهلت دهد تا در زندان دنیا بماند و فرزندان آدمی که دشمن او هست را بکشد.
آدمی در حبس دنیا زآن بود
تا بود کافلاس او ثابت شود
دلیل هبوط آدمی به دنیا:
تا ورشکستگی(نیستی و فقر) خود را دریابد.آدمی ورشکسته ای است که با جمع ثروت می خواهد آن را بپوشاند.
مفلسی ابلیس را یزدان ما
هم منادی کرد در قرآن ما654
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر:

دریافت های دفتر دوم مثنوی 6 زندانی پرخور که زندان را دوست داشت2
زاویه دید جاده خوشبختی یا ...؟؟
لقمه زندانیان خوردی گزاف
بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
هر که دور از دعوت رحمان بود
او گدا چشم است اگر سلطان بود588
مولانا طمع زندانی پر خور را به دلیل دور بودن از دعوت خداوند می داند.
آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بود صاحب جمال 594
ورخیالاتش نماید ناخوشی
می گدازد همچو موم از آتشی
اگر اندیشه ها زیبا باشد انسان ،فربه و خوشبخت می شود. (روانشناسی امروز:خوشبختی فقط و فقط یک امر ذهنی است.)
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور
هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور609
اصل تمامی حالات خوش و ناخوش؛بلکه پایه تمامی کارهای ما ؛نگرش ما می باشد
یوسف در ذهن برادران چون چهارپایان بی ارزش است از این رو او را در چاه می اندازند و در نظر یعقوب فرشته ای است از این رو 30 سال از دوری اش می نالد.
چشم ظاهر سایه آن چشم دان
هرچه آن بیند،بگردد آن بدآن
تو مکانی، اصل تو در لامکان
این دکان بربند و بگشا آن دکان
چشم اصلی تو چشم باورها و اندیشه های تست. (زاویه دید جاده سعادت یا بدبختی تست).
آرامش و پرواز روح(وبلاگ و کانال)
arameshsahafian

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن:

دریافت های دفتر دوم مثنوی 4 گریختن شاهین شاهی به خانه پیرزن
باز دست آموز شاه، به خانه پیرزنی پناه برد.پیرزن مشغول تهیه آرد بود.
وقتی چنگال و ناخن های کج باز را دید، از روی دلسوزی بال و ناخن هایش را چید.
شاه همه جا به دنبالش گشت تا به کلبه پیرزن رسید .
شاه دلش به حال زار باز سوخت و گفت:
آنکه از کاخ شاهی فرار کند و به خانه ای محقر بیاید، سزاوار این درد و رنج است.
مولانا در این تمثیل کوتاه؛ داستان بلند دردهای آدمی را بازگو می کند.
شاهین شاهی:انسان در پیشگاه خدا.
خانه پیرزن:دنیای فریبنده.
چیدن بال و ناخنها :دردهای دنیوی
دست هر نااهل بیمارت کند
سوی مادر آ، که تیمارت کند327
دید ناگه باز را در دود و گرد
شه برو بگریست زار و نوحه کرد
.
چون کنی از خلد در دوزخ قرار؟
غافل از لا یستوی اصحاب نار
چگونه از حضور شاه که چون بهشت شادی آفرین و روح افزاست به خانه پر دود و خاکی پیر زن که مانند جهنم است فرار می کنی؟!
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
هرچند شاه همنشین تو می شود و لحظه تو را زنده و خدایی و چون بهشت می کند ؛ اما تو هم به شکر حضور او در جاهای نیکو بنشین. (پرهیزگار و نگهدارنده لحظه باش.)
آرتمش و پرواز روح(وبلاگ و کانال)
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲ - هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه:

دریافتهای دفتر دوم مثنوی 3 جستجوی هلال ماه رمضان از شوق بندگی و خیال پیرمردی در دیدن هلال
مردم از پیر و جوان در زمان عمر ( خلیفه دوم مسلمانان) برای دیدن هلال ماه رمضان بالای کوهی رفته بودند.
ناگهان با کمال تعجب پیر مردی گفت این هلال ماه است.
همه نگاه کردند هلالی ندیدند.
"عمر" جلو رفت دید تار سفید ابروی پیرمرد پایین افتاده؛ باعث این خیال شده است و موی ابروی او را راست کرد.
چون که مویی کژ شد او را راه زد
تا به دعوی لاف دید ماه زد119
وقتی یک موی او ناراست شد؛ این ناراستی راهزن او شد.
موی کژ چون پرده گردون بود
چون همه اجازت کژ شد چون بود؟
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راست رو از آستان
مولانا نتیجه می گیرد که ناراستی یک موی انسان را به وادی گمراهی می اندازد. از این رو برای یافتن راه راستی باید از عارفان که جانشان در راستی(تعادل و هارمونی) است آموخت.
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد122
اگر ترازوی سالم باشد و بقیه ترازوها را با آن بسنجند می توان آنها را میزان کرد.
اما اگر همین ترازو خود خراب باشد باعث خراب شدن سایر ترازوها می شود.
از این رو ما برای بر طرف کردن کجی های جانمان نیاز به یک ترازوی سالم داریم و دوری از ترازوهای دروغین.
رو "اشداء علی الکفار" باش
خاک بر دلداری اغیار پاش
تا ز غیرت از تو یاران نسکلند
زآنکه آن خاران عدو این گلند
آنانی که خورشید حقیقت را نمی بینند و تنها در خواسته های خویش به سر می برند (کافران)،دشمن گل ایمان و حقیقت بینی تو هستند.
از آنها دوری کن تا ترازوی جانت بر میزان حقیقت بایستد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

دریافت های دفتر دوم مثنوی 2 پیوند آینه مومن (یار) و آینه کلی
گفتم ای دل آینه کلی بجو
رو به دریا، کار بر ناید به جو
مومن چون آیینه پاکی است اما برای شروع در مشاهده جهان معنوی است.مانند جوی محدود است.
پس از آن به سراغ ولی خداوند برو که آیینه کلی است و چون دریا وسیع است.
(ولایت شمسیه و قمریه هم گفته اند.
مومن چون ماه و "ولی" چون خورشید است.)
دیده تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده غرق دیده شد99
در وصف حسام الدین (آینه شمس):
وقتی چشم جان تو به جان و دل من رسید،دارای چشم باطنی شدم.
دل نابینایم رفت و اکنون غرق تماشا هستم.
آینه کلی تو را دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود
آیینه کلی و آیینه " ولی" را نیز در چشمان جان تو دیدم.همبنطور خود حقیقی ام را نیز دیدم.
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد103
وقنی در چشم جان تو ،خود را مشاهده کردم با جانت یکی بودم.
اگر خداوند فقط حی و زنده است ؛ غیر او به جان خدایی زنده اند و این جان به حکم توحید یکی بیشتر نیست.
آرامش و پرواز روح

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

دریافت های دفتر دوم مثنوی1 سرآغاز دفتر در عشق
دیباچه در سر تاخیر مثنوی
عشق محبت بی حساب است جهت آن گفته اند که صفت حق است به حقیقت و نسبت او(عشق) به بنده مجاز است.
"یحبهم" تمام است "بحبونه" کدام است؟!
مولانا در دریافتی جدید از عشق ؛عشق حقیقی را صفت خداوند می داند که او محبت کامل دارد و نسبت آن به غیر مجازی است.
مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد1
این دفتر نیز مانند دفتر های دیگر با یاد حسام الدین چلبی آغاز می شود که مولانا شمس را در او می دیده است.
آینه دل چون شود صافی و پاک
نقش ها بینی برون از آب و خاک72
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی کشید و سرد سرد
ناریان مر ناریان را جاذب اند
نوریان مر نوریان را طالب اند
آنان که در آتش خواسته ها می سوزند همسانان خود را می جویند و آنان که درویش صفت خواسته ای ندارند نور می جویند و می یابند.
قانون جذب:اندیشه آدمی به دور هر چیز بچرخد آن را چون آهنربایی جذب می کند.و جان انسان به هر چه دل بندد آن را خواهد یافت.
آینه جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار94
مومن آینه مومن است.
عاشق و معشوق آینه جان همدیگرند برای دیدن خداوند و اسما و صفاتش.
جانی که از این دیار خاکی نشانه خواسته و تاریکی ای ندارد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۹ - تفسیر این خبر کی مصطفی علیه السلام فرمود لا تفضلونی علی یونس بن متی:

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 32 تبسم شیرین و رمز آمیز پیامبر(ص)به اسیران
پیامبر گروهی از اسیران (جنگ بدر) را می دید که دست بسته می بردند.و پیامبر رحمت؛ این جان عاشق انسانها تبسم می کرد و به اسیران می خندید.
اسیران با خور می گفتند چگونه است که از اسارت ما خوشحال است؟!
پیامبر که گویا سخن پنهانی آنها را شنیده فرمود: در شگفتم از گروهی که آنها را با زنجیر به سوی بهشت می برند.
زاویه دید ؛گونیای اندیشه:
به یک جنگ از زوایای مختلف می شود نگاه کرد.و این یک نگرش ممتاز است بر مبنای اصالت جان انسان و برتری هدایت او بر هر چیز حتی جسم و زنده بودن مادی او.
نکته:جنگ غیر دفاعی تنها به دست پیامبر یا معصوم مجاز است.
باز گفتندی که گرچه او شکست
چون شکست ما نبود آن زشت و پست
زآنکه بخت نیک؛او را در شکست
داد صد شادی پنهان ،زیر دست 4497
اسیران شکست خورده قبلا شکست پیامبر را دیده بودند ؛او در شکست و پیروزی لبخند می زد و شاد بود.
گر تو مشک و عنبری را بشکنی
عالمی از فوح ریحان پر کتی
ور شکستی ناگهان سرگین خر
خانه ها پر گند گردد تا به سر
حضرت مولوی سختی هایی که به جان پاکان می رسد را به باز شدن مشک تشبیه کرده است و خواری ناپاکان به خرد شدن سرگین.

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 33 تبسم شیرین و رمز آمیز پیامبر (ص)به اسیران 2
آنچنان شادند در ذل و تلف
همچو ما در وقت اقبال و شرف
اسیران با خود می گفتند قبلا که پیامبر از ما شکست می خورد هم همین گونه شاد بود.
آن یکی گفت ار چنان است آن ندید
چون بخندید او که ما را بسته دید
چرت رحمت همه جهان ها و هستی ها به اسارت ما می خندد؟!
گرچه نشنید آن موکل آن سخن
رفت در گوشی که آن بد من لدن
بوی پیراهان یوسف را ندید
آنکه حافظ بود و یعقوبش کشید 4529
تعحب و اعتراض اسیران را نگهبانان نشنیدند اما جان پیامبر شنید.
مثل بوی پیراهن یوسف که کسی که می‌آوردحس نمی کرد اما جان یعقوب از فاصله دور می یافت.
مر شما را وقت ذرات الست
دیده ام پا بسته و منکوس و پست 4543
من نمی کردم غزا از بهر آن
تا ظفر یابم، فرو گیرم جهان
جنگ پیامبر متفاوت است او برای هدایت دیگران می جنگد.
کین جهان جیفه است و مردار و رخیص
بر چنین مردار، چون باشم حریص؟
من چگونه به دنبال جهان خاکی مرده باشم؟!
زآن همی کردم صفوف جنگ چاک
تا رهانم مر شما را از هلاک
زآن همی برم گلویی چند تا
زآن گلوها عالمی یابد رها 45 55
جنگ پیامبر و کشتن او برای مهربانی به جان انسانی است.
نگاه پیامبر گونه و آسمانی به جنگ:عده ای از بین می روند اما جهانی رها می شوند.
کانال و وبلاگ آرامش و پروا زروح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۶ - بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلست و داود حقست یا شیخ کی نایب حق است کی بقوت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن به روزی بی‌کسب و بی‌حساب:

حکایت درویشی که در زمان داود ع روزی بی زحمت می خواست 4
"کشته شدن عقل به دست نفس"
نفس خود را کش، جهان را زنده کن
خواجه را گشته است،او را بنده کن4502
اگر نفس خواهنده را آرام کردی نه تنها خودت بلکه جهان را زنده کرده ای.
یا به جهان جاری زنده راه پیدا کرده ای.
مانع این رسیدن نفس است با خواستن های مادی و معنوی و افکار گوناگون.
(مرتبط با آیه 32 مائده .هر کس یکی را زنده کند گویا همه مردم را زنده کرده است.)
مدعی گاو، نفس توست،هین
خویشتن را خواجه کرده ست و مهین
آن کشنده گاو عقل توست،رو
بر کشنده گاو تن منکر مشو
عقل اسیرست و همی خواهد ز حق
روزی بی رنج و نعمت بر طبق
تمثیل:عقل :درویش در خانه نشسته که روزی بی زحمت می خواهد.
عقل: گاو تن را که کشته است(خواسته هایش را نابود و نادیده گرفته).
نفس:خونخواه گاو است و مدعی است.
اما قبلا عقل تو را کشته و خود بر جای او نشسته.
روزی بی رنج می دانی که چیست؟
قوت ارواح ست و،ارزاق نبی ست 2511
ادامه تمثیل:روزی بی رنج:رزق مخصوص پیامبران و جان های آزاد است.
لیک موقوف است بر قربان گاو
گنج اندر گاو دان ای کنجکاو
اما این روزی مخصوص پس از کشتن گاو تن حاصل می شود.
پس از آن حضرت مولوی ادامه می دهد که به اسباب چشم ندوزید و به اسباب باطنی بنگر که ریشه اسباب ظاهری است.
و انبیا نیز با معجزات برای قطع این اسباب آمدند همچنین قرآن برای قطع اسباب است و داستان لشگر ابرهه و زنده شدن مقتول با دم گاو را می‌آورد.
کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

 

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۸ - تضرع آن شخص از داوری داود علیه السلام:

"پنجره به جان جهان جستن "
تیشه هر بیشه ای کم زن،بیا
تیشه زن در کندن روزن، هلا 2405
تیشه برای جستجوی بیشه های خاکی و زمینی نزن، تیشه ات را برای ایجاد روزنه به جان جهان بکار ببر.
یا نمی دانی که نور آفتاب
عکس خورشید برون ست از حجاب
خورشید، انعکاس خورشیدی است که از حجاب بیرون آمده است.
آن خورشید حقیقی در جان انسانی است که روزنه به جهان جان دارد.
قابل مقایسه با شعر لسان الغیب حافظ:
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت
نور این دانی که حیوان دید هم
پس چه گرما بود بر آدمم؟
نوری که حیوان می بیند با نور ویژه انسان که اشرف مخلوقات است یکسان نیست.(حس های جان و سفر جان با جسم متفاوت هست .جان سفر در زمان می کند اما نه به گونه جسم)
من چو خورشیدم درون نور غرق
می ندانم کرد خویش از نور، فرق 2408
داود ع برای قضاوت در مورد کشنده گاو و صاحب گاو به محراب رفته است.
او درون نور غرق شده و بین خود و خدا تفاوتی نمی بیند. (فنا و اندیشه حلاج)
آرامش و پرواز روح

 

۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۹
sunny dark_mode