گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای دل ز جهان ، جهان گذر کن

در عالم عاشقی سفر کن

از خلوت صومعه برون آی

در گوشهٔ میکده مقر کن

در بحر محیط حال حل شو

دامن چو صدف پر از گهر کن

مستانه در آی درخرابات

یاران حریف را خبر کن

از خانقه وجود و صورت

جز معنی عشق او به در کن

بگذر ز حدیث دی و فردا

امروز صفات خود دگر کن

خواهی که خدای را ببینی

در چهرهٔ سیدم نظر کن