گنجور

 
صابر همدانی

بی سبب نیست که تنگ است دل غافل من

دستبردی زده آن غنچه دهان بر دل من

زلفش از کارم اگر عقده گشائی نکند

من بر آنم که کسی حل نکند مشکل من

شرح خون جگر و داغ دلم خواهد داد

آن گل لاله که روید پس مرگ از گل من

دست و پا حیف نکردم ز پی کشتن نفس

پیشتر زآن که شود نفس دغل قاتل من

حاصلی گر بنظر میرسد از عمر منت

باری ای آتش غم آن تو و این حاصل من

هست تا شعله ی آهم، برو ای پرتو ماه

نیست محتاج چراغ دگر محفل من

من یکی زنده دل و خلق جهان مرده پرست

نیست جای عجب ار نیست کسی مایل من

خجلت مال نبودن کشدم در بر دزد

که تهی دست چرا می رود از منزل من؟

(صابر) امید که در انجمن افتد مقبول

نزد ارباب سخن گفتهٔ ناقابل من