گنجور

 
حافظ

آفتاب از روی او شد در حجاب

سایه را باشد حجاب از آفتاب

دست ماه و مهر بربندد به حسن

ماه بی‌مهرم چو بردارد نقاب

از خیالم باز نشناسد کسی

گر در آغوشت نبینم شب به خواب

خون دل در جام دیدیم از سرشک

آب رو بر باد دادیم از شراب

شاهدان مستور و مستان بی‌شکیب

خانقه معمور است و درویشان خراب

سوز مستان گر بداند محتسب

در دم از می‌شان زند بر آتش آب

هر که را از دیده باران بینی اشک

زیر دامن باده دارد چون سحاب

از برای باده می‌باید زدن

محتسب را حد بی حد و حساب

حافظا واعظ نصیحت گو مکن

ترک ترکان خطا نبود صواب

 
 
 
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه