گنجور

 
حافظ

ساقی اگرت هوای ما هی،

جز باده مباد نزد ما هی!

سجّاده و خرقه در خرابات

بفروش و بیار جرعه ای می

گر زنده دلی شنو ز مستان

در گلشن جان ندای یا حی

با درد درآ به بوی درمان

کونین نگر ز عشق لاشی

اسرار دل است در ره عشق

آواز سماع و نالهٔ نی

یک مفلس پاک باز در عشق

بهتر ز هزار حاتم طی

سلطان صفت آن بت پری روی

می آمد و خلق شهر در پی

مردم نگران به روی خوبش

وز شرم گرفته عارضش خوی

حافظ ز غم تو چند نالد

آخر من دلشکسته تا کی

بنشینم و با غم تو سازم

جان در سرو کار عشق بازم

 
 
 
شمارهٔ ۴۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مجیرالدین بیلقانی

مگذار که نالم از غم تو

در حضرت پهلوان غازی

عطار

سودازدگان دین و دنیی

هرگز شنوند این سخن نی

کمال‌الدین اسماعیل

ای باد صبا خبر چه داری؟

از زلف بتم اثر چه داری؟

از غمزۀ او دلم جدانیست

زان بیماران خبر چه داری؟

گر مردم چشم من نیی تو

[...]

عراقی

رأیت ربیبعین ربی

فقلت من انت؟ فقال انتا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه