غزل شمارهٔ ۳۵۸
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینم
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر
چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
بدین دو دیده حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمیبینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من
به جای سرو جز آب روان نمیبینم
در این خمار کسم جرعهای نمیبخشد
ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
نشان موی میانش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمیبینم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
وحید تاج » گوهرِ جان » ساز و آواز بیات اصفهان و دشتی
🎜 معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
تصاویر مرتبط در گنجینهٔ گنجور
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
جمشید پیمان نوشته:
جمشید پیمان
شبانه های من و سوزِ جانِ غمگینم
وَ دَردِ پُـر شده دراین سکوتِ سنگینم
و خلوتی که پُـر از قصّه های تنهائی ست
و بسته راه به رؤیایِ شاد و شیرینم ؛
“من و نگاه تو بود و شراره ی شادی
وَ بود خالی از اندوه ،شامِ رنگینم
و در نگاهِ تو دریایِ شوق جاری بود
و عاشقی زِ حضورِ تو گشت آئینم ”
شبانه های من و آرزوی لَختی خواب
و این که باز به رؤیای خود تو را بینم
تو رفته ای و تُـهی تر ز من نمی یابم
تو رفته ای و فرو مرده ماه و پروینم
تو رفتی و دلِ من سربه سر خزانی شد
وَ جز زباغ خیالَت گُلی نمی چینم
و بی تو سُفره ی دل را چگونه بگشایم
” ببین که اهل دلی در میان نمی بینم “*
*از حافظ :
در این خُمار، کَـسَم جرعه ای نمی بخشد
بـبـین که اهـل دلـی در میـان نمی بـیـنـم
👆⚐
جاوید مدرس (رافض) نوشته:
من و سفینۀ حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن ……………… نمیبینم
دلنشان: ۲۴ نسخه (۸۰۱، ۸۱۶، ۸۱۸، ۸۲۱، ۸۲۵، ۸۳۶، ۸۴۳ و ۱۷ نسخۀ متأخر یا بیتاریخ)
دلستان: ۱۳ نسخه (۸۰۳، ۸۱۳، ۸۱۴- ۸۱۳، ۸۲۴، ۸۳۴ و ۸ نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، حمیدیان
دلفشان: ۱ نسخه (۸۱۹)
دُرفشان: ۳ نسخه (۸۲۲، ۸۲۷ و ۱ نسخۀ بیتاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید
یک نسخه از ۴۲ نسخهای که غزل ۳۵۰ را دارند این بیت از غزل را ندارد.
************************************
************************************
👆⚐
بهرام مشهور نوشته:
گمان می کنم که توانسته باشم بیت چهارم را بفهمم :
حافظ می گوید نشان اهل خدا یعنی نشان آنهایی که خدا را واقعاً باور و ایمان دارند اینست که عاشق باشند ! مفهوم عشق مهر ورزیدن به هر چیز و به هر کاری است که خروجی اش خیر باشد ! ویلیام هاروی انگلیسی گردش خون را کشف کرد چون عاشق بود و جلوه ای از آفرینش خدایی را به ما نشان داد پس حافظ می گوید آن نشان را با خود داشته باش که من ( متآسفانه آن را در مشایخ یعنی بزرگان و علمای شهر ) نمی بینم ! برای اینکه آنها از ژرفای وجود خویش عاشق نیستند
👆⚐
حسین شجاعی نوشته:
گمان دارم که تمامی این غزل بویژه بیتی که می گوید:
ٰبراین دودیده ی حیران من…
گذشته ازداشتن بسیاری مفاهیم عرفانی آن شکایت ازپیری وبیماری چشمی ست که باوجوداستقاده ازدو آینه(=آینک =عینک)روی(=صورت)اشخاص را درست نمی دیده ودرسراسرغزل هم تکرارکرده که نمی بینم.
بیت بعدی هم درخواننده مناظری را تداعی می کندکه ازقول پیرمردخنزرپنزری داستان بوف کوربدفعات شرح داده شده است.
👆⚐
فرخ نوشته:
@ حسین شجاعی:
تصویر پیرمردی که با عینک هم یار رو نمیتونست ببینه خیلی جالب میشد. اما افسوس که زمان حافظ عینک اختراع نشده بوده هنوز!
👆⚐
شهلا نوشته:
👆⚐
رضا نوشته:
غـم زمـانـه کـه هـیـچـش کــران نـمیبـیـنـم
دواش جـز مـی چـون ارغــــوان نـمیبـیــنــم
“کـران” : کرانه ، ساحل ، در اینجا غـم به دریـایی تشبیه شده که ساحل ندارد.
دَواش: دوایش، چاره ودرمانش
“ارغوان” : ازگلهای موردِعلاقه ی خاصِ حافظ، به رنگ سرخ مایـل به بـنـفـش ، قـرمـز تـیـره
“می چون ارغوان” : شـرابی بسیار سرخ وارغوانی رنگ
مـعـنـی بـیـت : درد و رنجی که ازدور ِ روزگـارنصیبِ مامی شود تمامی ندارد. رنجی که همچون دریـایی بی کرانه است و مـن درمانی جـز شـرابِ سُرخ برای آن سراغ نـدارم.
روشن است که رنج واَندوهی که شاعرازآن به عنوان ِ دریایی بی ساحل یادمی کند،تنهامربوط به زمانه ودنیوی نیست، بلکه بیشتر غم واندوه عشق است. چون درد وغم ِ دنیا همه ناپایدار ودرمان پذیراست وهرکدام نسخه های متفاوتی دارند. این غم واندوهِ عشق است که شاعر قصد دارد باشرابِ ارغوانیِ ناب مداواکند.
ماراکه غم عشق وبلای خُمارکُشت
یاوصل دوست یا مِیِ صافی دَواکند.
بـهتـرک خدمـتِ پـیـر مـغـان نـخـواهـم گـفـت
چـرا کـه مـصـلـحـت خـود در آن نـمـیبــیـنـم
“به ترک خدمت پـیـر مغان نخواهم گفت” یعنی خدمتگزاریِ پـیـر مغان راهرگز ترک نمیکنم .
“پـیـر مغان” دراصل به پیشوا و روحانی زردشتی گفته می شد. امّا منظور حافظ، ازپیرمُغان شاید خودِ زرتشت، ویایک شخصیّت ِ خیالی ازعارف روشن ضمیر وپاکدل بوده باشد. دورازانتظارنیست که حافظ یک شخصیّت ِ خیالی متناسب با باورها واعتقاداتِ شخصی، درکارگاه خیال، خلق نموده ودرتمام مراحل سیروسلوک وزندگانی شخصی ازاو اطاعت وپیروی کرده باشد. شخصیّتی که باعناوین :پـیـر مـی فـروش، پیرمیکده،و….یادمی شود.
امّا در اینجا بـا تـوَجـه به بیتِ قبل که دَوای دردِ شاعر شرابِ ارغوانی می باشد: هم پـیـر می فروشِ زردشتی و هم آن شخصیّتِ خیالی، درهم مخلوط شده و هـر دو را میتـوان مـدّ نـظـر داشت.
“مصلحت” : راه درست اختیار کردن ، صلاحدیــد
حافظ درهمه جای دیوان، ازپیرمُغان به نیکی یادکرده واحترام ویژه ای به اوقائل است.هیچکس چنین جایگاهی دردیوان حافظ ندارد. پیرمُغانِ حافظ هرکس بوده باشد، انسانی رند وآزاده، پاک پندار وپاک کرداراست وبه همین سبب حافظ خدمتگزاری ِ او را هرگزتـرک نمیکند .
مـعـنـی بـیـت : خـدمـتـگـزاری پـیـر طریـقـت را رهـا نخواهم کرد ، زیـرا که خـیـر و صلاح مـن در خـدمـتـگـزاریِ او است.
ازآستان ِ پیرمُغان سرچرا کشیم؟
دولت درآن سرا وگشایش درآن دراست.
ز آفـتــاب قـدح ارتفاع عـیـش بـگـیـر
چراکه طالع وقـت آن چنان نمی بینم
“آفتاب قـدح” : قـدح(جام شراب) ازنظرفروزندگی وروشنایی به آفتاب تشبیه شده است .
“ارتـفـاع” : ایهام دارد : ۱- در اصل به معنی : محصول زمـیـن زراعتی است ، نفع و سـود ۲- در اصطلاح نجومی ؛ فاصلهی کواکب از افـق تـا سمتالرأس ۳- منظوراز”ارتفاع” در این بیت،خط ِجام هست. جام شراب در قدیم دارای هفت خط بـوده که هر خطی نامی داشته است.از بالا به پایین عبارتـنـد از : ۱- جـور (اصطلاح : “جور ما را بـکـش” از اینجاست ، مستی که دیـگـر نمیتـوانـسته شراب بنوشد و جامی پـر داشته از هم پـیـالـهاش میخواسته که جام او را نیزبنـوشد وجورش رابکشد ۲- بـغـداد ۳- بصره ۴- اَزرق ۵- اشک ۶- فرودینه ۷- مـزوّر.
کسی که تمام جام را سرمی کشیده به او”هفت خط” می گفتند.
پس جام شراب مـدرّج بـوده و ارتـفـاع شراب در جام مشخص میشده است ، هرچه شراب به خطوط بالاتر میرسیده ارتفاعش و حجمش بیشتر بوده و شـراب بیشتر ، شادی و مستی بیشتـری همراه داشت.
“عیـش” : خوش بـاشی ، خوش زیستن ،عشرت و شادخواری ، شادی و مستی
معنی بیت:
ازقدح ِفروزنده ی همانندِ خورشید،بـه اندازهی شرابی که در جام هست بنوش و به همان انـدازه شادیخواری وعشرت کـن که طالع وقت طوری نیست که بشود به آن اطمینان کرد و ممکن است دیگر فرصت مناسب دست ندهد. در ایـنـجـا ؛ “طـالـع” به معنی وقت و زمان مـنـاسـب است. وقت راغنیمت دان وعشرت امروزبه فردامفکن که هیچ تضمینی نیست تا فردایی باشد یانه.
ای دل اَرعشرت امروز به فردافکنی
مایه ی نقدِبقاراکه زمان خواهدشد؟
نـشـان اهـل خـدا عـاشـقـی ست با خود دار
که در مـشـایخ شـهر این نـشان نـمیبـیـنـم
“اهل خـدا” : آدمیان نیک پندار ونیکوکردار
“با خود دار”: این سخن مرا به خاطربسپار؛عاشق باش وعشق ورزی کن وراز عاشقی را با خود داشته باش
حافظ عشق را راهِ درست ومستقیم ِحق می داند.گرچه معتقداست ازهردلی راهی به سوی سرمنزل مقصود هست وهمه کس طالبِ یارند.لیکن عشق ورزی رانسبت به سایر راهها،بهترین ونیکوترین طریق می داند.
“مشایـخ” : پـیـران ، بـزرگان وافرادمشهورزمانه
“مشایـخ شـهـر” درنظرگاهِ حافظ،همان واعـظـان ، فقیهان ، صوفیـان هستند که فقط به ظـاهـر شـریـعـت پـایبـنـدنـد و عاشقانه خـدا را عـبـادت نـمیکـنـنـدبلکه ازبیم دوزخ وطمع به بهشت است که خدا راعبادت می کنند.
مـعـنـی بـیـت :عاشقی وعشق ورزی بی آنکه طمع بهشت وخوفِ دوزخ درمیان باشد نـشـانـهی خـدا پـرسـتـان واقـعیست. بنابراین اگر تـو هم قصد داری دراین حلقه باشی عاشق باش،ازخداترس وواهمه نداشته باش، به جای ترس، عشق واعتمادبه خدا راتجربه کن. زیـرامن دریافته ام که بـزرگان ِ شـهـر چـنـیـن نـشـانـهای نـدارنـد،توبه آنها توّجهی نکن وطریق ِ عشق رابگزین.
اگرفقیه نصیحت کند که عشق مَباز
پیاله ای بدهش گو دماغ راتَرکن
بدین دو دیده ی حیرانِ من هـزار افـسـوس
که با دو آینـه رویـش عـیـان نمی بینم
“حـافــظ” دراینجایکی ازکلیدی ترین ومهمّترین باورهایش رامطرح کرده است. باوراینکه خدا را باهمین دیدگان ودرهمین دنیا ودرهمین پیرامونِ خویش می توان دید! بااوچون یک دوست روبروشد وحتّا درمقام یک دوست،بعضاًگله وشکایت نیزکرد!
“آیـنـه” :استعاره از چشم است “عـیـان” : آشکار
مـعـنـی بـیـت : بـر این دو چشم سرگشته وحیرت زده ی مـن بـایـد هزار حسرت و دریـغ خورد، زیـرا که با داشتن دو چشم همچون آیـنـه، بـاز هم چهرهی معشوق را آشکارا نمیبـیـنـم!
حافظ دراینجا ازخود انتقاد می کند که چرادیدگانش راازآلایش ها وزنگارها پاک نکرده تا جلوه ی حق را که درهمه جا منعکس شده ببیند. اوبا افسوس خوردن بردیدگان خویش، مارا به اندیشه وامی دارد تامانیز خودرا بیازمائیم و ببینیم آیا مامی توانیم خداراپیرامونِ خوددریابیم یا ماهم باید هزار دریغ وافسوس بخوریم!
تردیدی نیست که این بیتِ زیبای حضرتِ حافظ، الهام بخشِ روانشاد سهراب سپهری، درخَلقِ شعرمعروفِ
“……و خدایی که در این نزدیکیست ،لایِ این شب بوها،پایِ آن کاج بلند ،روی آگاهی ِآب، روی قانونِ گیاه…..” بوده است.
قـد تـو تـا بشد از جویبار دیدهی مـن
به جای سـرو جز آب روان نمی بینم
“بـشـد” : بـرفـت
“جویبار دیـده” : چشم به سببِ گریه ی زیاد به جویبار تشبیه شده است
“سـرو” : قدبلند بالایِ معشوق به سروتشبیه شده است
“آب روان” : استعاره از اشک
تصویر زیبایی را نشان داده است : وقتی درختی از کنار جویبار کنده شود جای آن گـودالی ایجاد شده و پـر از آب میشود.
مـعـنـی بـیـت : ازآن هنگام که تـو از مقابلِ دیـدگان ِ چون جویبارِ من رفتی ومن به اندوهِ فراق مبتلاشدم، به جای سروقـدِ بلندبالایِ تـو، در چشمانم اشک جمع شده و غیراز آبِ روان چیزی نمی بینم.
رُخ برافروزکه فارغ کنی ازبرگِ گُلم
قدبرافراز که ازسروکنی آزادم
در این خُمارکَسم جُرعه ای نمیبخشد
ببیـن که اهـل دلی در میان نمیبینم
“خـُمـار” :حالتی کسالت بارهمراه باسردردوبی حوصله گی که بعداز پـریـدنِ مستی ایجاد میشود. “جـُرعـه” : آشام ، مقدار کمی از نوشیدنی ، جُرعهای شراب
“اهـل دل” : اهل عشق و مستی ، عـارف ، جوانمرد
مـعـنـی بـیـت : در ایـن حالتِ خـُمـاری که برمن مستولی شده، ببین عَجب زمانه ای شده، یک نفربامعرفت واهل دل پیدانمی شود که جُرعه ای شراب به من بدهد ومراازاین حالتِ خُماری دربیاورد.
چومهمانِ خراباتی به عزّت باش بارندان
که دردِسرکشی جانا گرت مستی خُمارآرد
نـشان موی میانش کـه دل در او بستم
زمن مپرس که خوددرمیان نـمیبـیـنم “موی میان” : میانه وکمریاربه مو تشبیه شده است. همانگونه که دهان ازکوچکی به نقطه تشبیه می شود. دراینجانیزکـمـر از جهتِ باریکی به مـو تـشبـیـه شده است .
“خود در میان نمیبینم”:دومعنی می توان برداشت کرد: ۱-خود را فراموش کردهام . ۲- کمرآنقدرباریک است که من نمی توانم کمر راببینم!
مـعـنـی بـیـت : از من نـشـان آن کـمـر باریـک مانندِ مو راکه دل باخته ی اوهستم نپرسید، زیـرا که در عشق او خود را فراموش کرده ام. یـا کـمـر معشوق ازبس که باریک است که مـن خودم هم آن را نمیبینم،بنابراین پاسخی برای پرسش شما نخواهم داشت ونخواهم توانست طرزوکیفیّتِ کمریارراتوصیف کنم. دراینجانیزمثلِ اغلبِ اشعارآنحضرت،پارادکس اتّفاق افتاده است. حافظ درحالِ توصیفِ کمر یاراست ومی فرماید اینقدرباریک است که به چشم نمی آید! وازطرفِ دیگرمی فرماید ازمن سئوال نکنید که کمریارراازباریکی نمی بینم.
امید درکمرزرکش ات چگونه ببندم؟
دقیقه ایست نگارا درآن میان که تودانی
من و سفینهی حافظ که جز درین دریا
بـضاعـت سخن دُر فـشـان نمی بینم
“سـفـیـنـه” : کشتی،امّا دراینجا به معنی کشتی نیست،درقدیم به دفتـر شعر و جـُنگ ، سفینه نیزمیگفتهانـد. حافظ دراینجا به این سبب ازسفینه به جای دفتر ودیوان شعراستفاده کرده، که مارا به اشتباه اندازد! سفینه را اگربه معنایِ کشتی درنظربگیریم برداشت معنیِ درستی دست نمی دهد. حافظ می داند که سفینه یادآورکشتی است ومخاطب با درنظرداشتِ کشتی دربرداشتِ معنا دچارسردرگمی خواهد شد.بنابراین عمداً سفینه رابکارگرفته تا این اتّفاق بیافتد! امّاچراحافظ می خواهد خواننده رافریب دهد؟
البته که حافظ هرگزفریبکارنیست و نیّتِ والاتری دارد. اومی خواهد مخاطبین دربرداشتِ معنا دچارچالش شده و دقّتِ بیشتری مبذول دارند. اوقصد دارد به ما بیاموزد که از ظاهربین نباشیم ویادبگیریم که همیشه آن رویِ سکّه ی هر چیزی را مدِّ نظرقراردهیم تا پی به اصل ِ معناببریم. دراینجا سفینه ایهام ظاهری دارد وفقط معنی دیوان شعرمدِّ نظرشاعراست نه کشتی. زیرادرادامه ی سخن، “سفینه” به دریا تشبیه شده است. تشبیهِ سفینه (به معنایِ کشتی) به “دریا”نه تنها حافظانه نیست بلکه دربرداشتِ معنی نیزاختلال ایجادمی کند. امّا تشبیهِ سفینه (به معنایِ دیوان شعر) هم حافظانه هست وهم معنای درستی دست می دهد.
“دریـا” : استعاره ازهمین “سفینه” یا کتاب شعر است. دیوان حافظ به دریاتشبیه شده است.
“دریا” “سفینه” “دُرفشان” هرسه ازخویشاوندانِ یکدیگرند. وجودچندواژه ی خویشاوند دریک بیت زیبایی خاصی به شعرمی بخشد. حافظ دربکارگیری واژه های خویشاوند وتولیدِ مضمونِ تازه وبِکروخَلقِ مراعات النظیر،وای بسا به چالش انداختنِ اندیشه یِ مخاطبین نظیرندارد.
“بـضـاعت” : سرمایه،ثروت، کالا
“بضاعت سخن” : سخن (شعر) به سرمایه وکالا تـشـبیه شـده است
“سخنِ دُر فشان” : سخن بلیغ و شیوا ، استعاره از شـعـری که چون دُرّ ومُرواید ارزشمنداست.
حافظ دراین بیت لطف کرده اززبانِ من وشما حافظ دوستانِ بزرگوارسخن گفته است. گویی که آن یگانه ی روزگارنیک می دانسته قرنها پس ازاوکتابِ شعرش چون سفینه ای نجات بخش، آدمیانِ رنج دیده،عاشق ،خسته وغرقه در دریای ِغم ِ زمانه که کرانه ای ندارد رادرخودجمع کرده وبه ساحل ِ اَمن آرامش خواهدبُرد. روحت شاد ای عزیزبی همتا.
مـعـنـی بـیـت : اززبان یک حافظ دوست:
من دیوانِ غزلیّاتِ حافظ راانتخاب کرده ام(من وسفینه ی حافظ) کتابِ شعر حافـظ همیشه همراه من است. درادامه می فرماید:”که جزدراین دریا”
کدام دریا؟
در دریایِ سفینه به معنیِ کشتی؟ البته که درست نیست، پاسخ دردریای دیوانِ شعر است.
زیـرا که در ایـن دریا (دیوان حافظ) بجز عباراتِ گهربار ومُرواریدِ سخن چیزدیگری نمیبـیـنـم.
چنانکه ملاحظه شد “سفینه” معنای “کشتی” را فقط درظاهرسخن نمایان می سازد وبه ذهن مخاطب متبادرمی نماید ودرژرفای معنا،کشتی جایگاهی ندارد.
امّا دراین بیت:
دُرُر زشوق برآرند ماهیان به نثار
اگرسفینه ی حافظ رسد به دریایی
“سفینه” ایهام دارد وهم به معنای “کشتی” وهم به معنای “دیوان شعر” می باشد. چراکه باهردومعنای سفینه، معنی بیت درست است.
👆⚐
هاشم اقدامی نوشته:
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار:
یک نیم رخت وَلستُ منکم ببعید
یک نیم دگر اِن عذابی لَشدید
بر گرد رُخت نوشته یُحیی و یُمیت
مَن ماتَ مِن العشق فقد ماتَ شهید
👆⚐
تماشاگه راز نوشته:
معانی لغات غزل (۳۵۸)
کران : حدّ و مرز، انتها .
به تَرکِ خدمت پیر مغان … : خدمت پیر مغان را ترک …
مصلحت : خیر، صلاح .
آفتاب قدح : ( اضافه تشبیهی ) قدح یعنی کاسه بزرگ شراب با آفتاب تشبیه شده .
ارتفاع : بلندی، بهره برداری از محصول، در اصطلاح نجوم به مقدار اوج کواکب از افق تا سمت الرأس گویند که حداکثر آن ۹۰ درجه است .
طالع : در اصطلاح نجوم وضعیّـت منطقة البروج و ستاره یی که در آن لحظه و وضعیت طلوع می کند اگر منطبق با لحظه ولادت کسی باشد کیفیت طالع سعد یا نحس بودن طلوع آن ستاره را طالع آن مولود گویند.
طالع وقت آنچنان نمی بینم : وقت را مناسب نمی بینم .
با خود دار : به همراه خود داشته باش .
مشایخ : بزرگان، پیرمردان قوم، مُرشدان .
دو آینه : کنایه از دو چشم .
عیان : آشکارا .
خمار : ملالت و دردسر پس از صرف شراب و مستی سنگین .
مویِ میان : ۱/ موی رسیده تا کمر ، ۲/ کمر باریک مانند مو .
سفینه : کشتی، دیوان شعر .
من و سفینه : من با سفینه ( واو تخصیصی ) .
بضاعت : سرمایه، مال، مکنت .
سخن دُرفشان : سخن بلیغ، سخن گهربار و با ارزش .
معانی ابیات غزل ( ۳۵۸)
۱) برای غم و اندوه روزگار که هیچ حد و مرز و پایانی ندارد به غیر از شراب ارغوانی رنگ، چاره یی نمیشناسم .
۲) من دست از خدمتگزاری موبد پیر میکده معرفت نمی کشم، زیرا خیر و صلاح خود را در تَرکِ آن نمی بینم .
۳) از جام شرابی که چون خورشید می درخشد، عیش و خوشی بهره برداری کن زیرا حال و احوال روزگار را چندن بر وفق مراد نمی بینم .
۴) علامت مرد خدا، عاشق بودن اوست. این علامت را با خود داشته باش چراکه در سران و بزرگان جامعه امروزی، این نشان نمودار نیست!
۵) بایستی بر دو چشم نگران و سرگشته من هزار بار افسوس خورد که با وجود آنکه به مانند دو آینه همه چیز در آن مشهود است، با آن، روی معشوق را به وضوح نمی بینم .
۶) از آن لحظه که قامت سرو مانند تو از برابر چشمان اشک بار من دور شد، به جای دیدن سرو قامت تو جز آب روان چیز دیگری نمی بینم .
۷) کسی در رنج خمارآلودگی، دیگر به من جرعه ای شراب نمی دهد نگاه کن که یک نفر اهل در میان مردم دیده نمی شود .
۸) از من نشانی کمر باریک و موی بلند او را که دل در آن بسته بودم مپرس، چرا که ( از بس در آن باریک شده بودم) دیگر وجود خود را هم حس نمی کنم .
۹) ( از این به بعد) سر و کار من با دفتر شعر حافظ است. چرا که به جز در این دریای سخن در هیچ جای دیگر کالای سخن گهرباری را سراغ ندارم .
شرح ابیات غزل (۳۵۸)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
خواجو کرمانی : گلــی بـه رنـگ تـو در بـوستان نمی بینم
بـه اعــــتـدال تـو ســروی روان نمی بینم
*
خواجو کرمانی یکی از شاعران دربار شیخ ابواسحاق و یکی از مداحان اوست. قصاید و ترکیب بند و ترجیع بندهای مطوّلی در مدح این پادشاه سروده که به شیوه شعرای مدّاح در لفّاظی و اغراق چیزی فروگذار نکرده است . حافظ در بدو شعر و شاعری اشعار خواجو را به دقت مطالعه و به ویژه در غزل، مدت ها از او تقلید می نمود . غزل های خواجو بسیار دلنشین و خوش بیان است چنان که به اعتقاد همگان اگر خورشید حافظ در آسمان ادب ایران طلوع نکرده بود اعتبار و درخشندگی غزل های او صد چندان جلوه می کرد .
حافظ در ایام جوانی این غزل را به استقبال غزل خواجو سروده و زمان سرودن آن به هنگام متواری بودن شاه ابواسحاق است و سعی او بر این بوده تا در قالب شِکوه وشکایت از رویدادهای زمانه به صورت ایهام وار منظور نظر خود را در غزل بازگو کند. به این سبب درمقایسه غزل خواجو با حافظ بدون در نظر گرفتن ایهاماتی که منظور نظر حافظ بوده غزل خواجو سلیس تر نمی نماید لیکن با توجه به التزامی که حافظ در خلق مضامین عرفانی و ایهامی داشته و با توجه به تجربه کمتر او در ساختن غزل، در مقایسه با غزل خواجو از مقام بالایی برخوردار است و ما در اینجا غزل خواجو را به معرض دید خوانندگان نهاده سپس توضیحاتی را به عرض می رسانیم :
گلـــی بـه رنـــگ تـو در بـوسـتـان نمی بینم
بـه اعــتـدال تـو ســــروی روان نمی بینم
سـتــاره یـی که ز بــرج شـرف شـود طــالـع
چـو مـــهر روی تـو بـر آســمان نمی بینم
ز چشــم مسـت تــو دل بـر نمی تـوانـم داشت
کــه هیـچ خسـته، چـنان ناتـوان نمی بینم
بــر آسـتان که غـباری چو شخص خاکی خویش
ز رهــگــذار تــو بــر آســتــان نمی بینم
ز عشــق روی تــو ســر در جـهـان نــهم روزی
ولــی ز عشـــق رخـت در جـهان نمی بینم
به قـاصــدی ســوی جـانـان روان کنـم جـان را
کـه پیـــک حضـرت او جـز روان نمی بینم
شــبـم بـه طـلـعـت او روز مـی شــود ور نــی
در آفــتـاب فــروغــی چــنـان نمی بینم
مــگر میــان ضـعیـفش تــن نحــیف مــن است
کـه هیچ هستـــی ازو در مــیان نمی بینم
ز بــحر عشــق گــرت دســت مـی دهد خـواجـو
کــــنار گــیر کـه آن را کـــران نمی بینم
غزل حافظ با بیان غم و اندوهی که از متواری شدن شاه ابواسحاق و تسلّط امیرمبارزالدّین به حافظ دست داده بوده شروع می شود. این نکته نشان واضحی است که حافظ شاعری است راست و صریح و بازگو کننده مکنونات قلبی و عقاید باطنی خود و برای بیان عقاید خویش هیچ گونه مقدمه چینی لازم نمی بیند و به همین دلیل در بیت دوم غزل موضوع مسئله روز خود را بیان می کند. در غزلی دیگر شرح داده شد که اطرافیان و دوستان حافظ که نان را به نرخ روز می خوردند او را به احتیاط سفارش می کرده و از تظاهر به فسق و درشت گویی نهی می کردند. او در این بیت می گوید :
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
حافظ در بیت سوم به پیروی از خواجو که در بیت دوم غزل خود از برج شرف ستاره یی دم میزند و اصطلاحات نجومی را به کار می گیرد می فرماید : از آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر و همانطور که در معنای لغت ارتفاع گفته شد اندازه گیری اوج ستارگان از افق را ارتفاع می نامند اما حافظ از معنای دیگر لغت ارتفاع نیز سود جسته و آن بهره برداری از حاصل کشت و کار می باشد و معنای بیت چنین خواهد بود که تا می توانی به عیش و شادی و مستی بکوش و دست از دامن پیاله شراب مکش چرا که اوضاع و احوال زمانه را در زمان امیر مبارزالدین خوب و مطلوب نمی بینم و در عین حال شاعر پافشاری خویش را در مِـی خوارگی نشان داده و به صورت غیر مستقیم با تبلیغات نهی از منکر سلطان وقت به مبارزه بر می خیزد .
شاعر در بیت چهارم نشان عشق و عاشقی و معرفت به مبداء را نشان بارز مردان خدا می داند و این سخنی سخت منطبق با عقل و منطق است اما او این نشان را در امیر مبارزالدین متظاهر به مذهب نمی بیند و بلا فاصله در بیت پنجم به منظور نمایاندن تواضع خود می گوید افسوس که این دو چشم چون آینه من که همه چیز را به وضوح می بیند قادر به دیدن جمال خالق متعال، که آرزوی باطنی من است نمی باشد .
بالاخره مضمونی را که خواجو در بیت هشتم غزل خود آورده او هم در بیت هشتم غزل خود میگنجاند و به زبان و نحوه دیگری بازگو می کند . اهل بصیرت به خوبی در می یابند که تکرار مضمون نمی تواند امتیازی کسب کند مگر این که انحراف معنایی در آن کاملاً مشهود باشد و نظر خواننده و شنونده شعر را به موضوعی دیگر جز مضمون اولیه شاعر قبلی جلب نماید . و درست این کاری است که حافظ انجام داده و هر چند از مو و میان دل و هستی صحبت کرده اما مضمون آن تکراری نیست .
در پایان، دید عمیق حافظ و ابتکارات او در سرودن غزل هایی که به استقبال شعرای دیگر رفته حاکی از حسن سلیقه و قدرت و تسلّط او در امر شعر و شاعری است .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
👆⚐