گنجور

 
صائب تبریزی

اثر ز غنچه درین گلستان نمی‌بینم

فغان که اهل دلی در میان نمی‌بینم

چه زهر بود که چشم ستاره ریخت به خاک

که شیر را به شکر مهربان نمی‌بینم

چنان غبار کدورت دواند ریشه به خاک

که خنده در دهن زعفران نمی‌بینم

چه نقش بود که بر آب زد سپهر دو رنگ

که شیشه را به قدح هم‌زبان نمی‌بینم

چنان شکستگی از صفحه جهان شد محو

که رنگ عشق به روی خزان نمی‌بینم

جز آبروی خسیسان، که خاک بر سر آن

نشان آب درین خاکدان نمی‌بینم

ز چشم اختر بد آنچنان گریزانم

که ماه ماه سوی آسمان نمی‌بینم

شکوفه ید بیضا به خاک ریخته است

ز لاله‌زار تجلی نشان نمی‌بینم

چرا ز گوشه عزلت برون روم صائب

ز مردمی اثری در جهان نمی‌بینم

 
 
 
خواجوی کرمانی

گلی به رنگ تو در بوستان نمی‌بینم

به اعتدال تو سروی روان نمی‌بینم

ستاره‌ای که ز برج شرف شود طالع

چو مهر روی تو بر آسمان نمی‌بینم

ز چشم مست تو دل بر نمی‌توانم داشت

[...]

حافظ

غمِ زمانه که هیچش کَران نمی‌بینم

دَواش جز مِیِ چون ارغوان نمی‌بینم

به تَرک خدمتِ پیرِ مُغان نخواهم گفت

چرا که مصلحتِ خود در آن نمی‌بینم

ز آفتابِ قَدَح ارتفاعِ عیش بگیر

[...]

فیض کاشانی

غم زمانه که هیچش گران نمی‌‏بینم

دواش غیر امام زمان نمی‏‌بینم‏

عجب بود که در ایام ما ظهور کند

چرا که طالع خویش آن چنان نمی‌‏بینم

ز دامن غم او دست بر نمی‏‌دارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه