گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حافظ

در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع

شب‌نشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پرست

بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع

رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد

همچنان در آتشِ مِهرِ تو سوزانم چو شمع

گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودیِ گرم‌رو

کِی شدی روشن به گیتی رازِ پنهانم چو شمع؟

در میانِ آب و آتش همچنان سرگرمِ توست

این دلِ زارِ نزارِ اشک‌بارانم چو شمع

در شبِ هجران، مرا پروانهٔ وصلی فرست

ور نه از دَردَت جهانی را بسوزانم چو شمع

بی جمالِ عالم‌آرایِ تو روزم چون شب است

با کمالِ عشقِ تو در عینِ نُقصانم چو شمع

کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت

تا در آب و آتشِ عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدارِ تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفَرازم کن شبی از وصلِ خود ای نازنین

تا مُنَوَّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

آتشِ مِهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتشِ دل، کِی به آبِ دیده بِنْشانم چو شمع

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۲۹۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۹۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۹۴ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۹۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سلمان ساوجی

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع

من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع

رشته عمرم به پایان آمد و تابش نماند

چاره‌ای اکنون به جز مردن نمی‌دانم چو شمع

می‌دهم سررشته خود را به دست دوست باز

[...]

جلال عضد

آتش دل چند سوزد رشته جانم چو شمع؟

ای صبا! تشریف ده تا جان برافشانم چو شمع

راز من چون شمع روشن گشت در هر محفلی

بس که سیل آتشین از دیده می‌رانم چو شمع

دارم امشب گرمیی در سر که ننشینم ز پای

[...]

ناصر بخارایی

بسکه هر شب سرگذشت خویش می‌رانم چو شمع

سر به سر رَخت وجودم را بسوزانم چو شمع

شام می‌سوزم ز هجر و روز می‌میرم ز شوق

چون که می‌سوزی در آخر زنده گردانم چو شمع

دم نیارم زد اگر بُری زبانم را به تیغ

[...]

جهان ملک خاتون

در شب تاریک هجران زار و سوزانم چو شمع

او چو گل خندان و من سوزان و گریانم چو شمع

با دلی پر آتشم دوودم به سر بر می رود

ز آتش سوداش سوزد رشته جانم چو شمع

گو برآ از مشرق امید آن خورشید حسن

[...]

نسیمی

رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع

ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع

چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده

تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع

گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه