صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار میآورد
دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار میآورد
من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم
که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار میآورد
فروغِ ماه میدیدم ز بامِ قصر او روشن
که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار میآورد
ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم
ولی میریخت خون و رَه بِدان هنجار میآورد
به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بیگَه
کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ میآورد
سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود
اگر تسبیح میفرمود، اگر زُنّار میآورد
عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار میآورد
عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی مَنعَش نمیکردم که صوفی وار میآورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
در این شعر شاعر از دل عاشق خود سخن میگوید که باد صبحگاهی پیغام زلف یارش را به او میرساند و هر صبح شادمان میشود اما همزمان سعی میکند که قامت صنوبر یار را از فکر و خاطر خود فراموش کند که برای او رنج و درد بههمراه دارد. یاری که چنان زیباست که خورشید در برابر او شرمزده میشود. و هرچقدر دل را نصیحت میکند که از او دست بردارد دلش با گریه و زاری دوباره اورا به کوی یار میکشاند. همچنین شاعر گاه و بیگاه برای شنیدن پیامهای یار به مطرب و ساقی روی میآورد و در پایان از اینکه دیشب حافظ را در حین میگساری دیده است تعجب کرده اما نمیتواند او را از بادهگساری منع کند چونکه میبیند صوفیوار و پاکباز مینوشد.
باد صبحگاهی از عطر زلف یار، دل شوریده و عاشق مرا روبهراه و شاد میکرد.
من از آن شکل صنوبر در باغ طمع بریدم و دل برداشتم که هر امید و گلی که از طمع دیدارش شکفت پر غم و محنتزا بود.
زیبایی ماه رخ او چنان بود که تابش و درخشش آن، خورشید خجالتزده میشد و روی به دیوار میکرد.
از بیم غارتگری عشق او دل غمگین و پردرد را رها کردم اما خون گریه میکرد و مرا دوباره به راه عشقش میکشاند.
برای شنیدن ساز و آواز مطرب و نوشیدن می ساقی، میرفتم که پیغام او توسط قاصد به من نمیرسید (و پیامهای او را از ساقی و مطرب میشنیدم)(راه گران هم به معنی راه دشوار است و هم اصطلاح موسیقی است)
محبوب من هرچه میکرد سراسر و تماما احسان و لطف بود اگر تسبیح دین دستور میداد و اگر زُنار بیدینی میآورد.
خدا ببخشد بر چین و اخم ابروانش، اگرچه مرا بیمار و غمگین کرد؛ و ناز همان ابروان درمان بیماری من بود.
دیشب در عجب بودم از حافظ و میگساری؛ اما نمیتوانستم منعش کنم چونکه صوفیوار و پاکباز و سخاوتمندانه میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.