گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

آن جامه بر آن بدن چه زیباست

وان پیرهنش بتن چه رعناست

سنگین دلش از بدن هویدا

سیمین بدنش ز جامه پیداست

آن حله آتشین بر آن تن

چونانکه درون شیشه صهبا است

و آن جامه سبز بر تن نغز

چون غنچه که در غلاف خضر است

آن لعل لبت که لاله رنگ است

چون خون دل حبیب حمر است